فیک عشق فراموش شده پارت10
یه صدایی اومد دیدم صدای شکممه
هانا: چاااان گرسنمه چی میخوری سفارش بدم؟(چان از اتاق اومد بیرون رف پیش هانا)
چان: هانا تو هنوزم بلد نیستی غذادرس کنی؟ 😧
هانا:نع عشقم
چان: اییییی خدااااااا، چطوره بریم بیرون هم غذابخوریم هم یکم بگردیم
هانا: عالیه(بعد لباس پوشیدن رفتن رستوران غذا خوردن یکم گشتن بعد رفتن به عالمه خوراکی گرفتن رفتن خونه)
چان: هانااا من میخوام امشب پیشت بخوابم
هانا: اوکی ولی بگم من باید اتاق کامل تاریک باشه که بخوابم
چان: هنوزممم، اووف باشع
بعد خوراکی اوردیم نشستیم گیم زدیم چندتا فیلم هم دیدیم وقتی نگا کردم ساعت3:30بود دیگه رفتیم خوابیدیم چون فردا باید میرفتم دانشگاه چان هم باید میرف شرکت رفتیم خوابیدیم چان محکم بغلم کرد منم بغلش کردم خوابیدیم
ویو چان
وقتی هانا اومد شرکت نشناختمش چون خیلی سکسی تر از قبلش بود خیلی خیلی دلم براش تنگ شده بود بعدش دیگه خوتون میدونید........
بعدش یونا اومد اونم خیلی خوشگل تر ازقبل بود من یونا رو دوس دارم ولی هیچوقت جرئت نکردم بش بگم بعدش رفتیم رستوران من باهانا اومدم خونش بعد واسه شام رفتیم بیرون شام خوردیم یکم گشتیم بستنی خودیم کلی خوراکی گرفتیم رفتیم خونه گیم زدیم فیلم دیدیم بعد رفتیم تواتاق هانا من همیشه شبا با چراغ خواب میخوابیدم ولی هانا باید تاریکی مطلق میبود تابخوابع بعد من هانا رو محکم بغل کردم اونم منو بغل کرد خوابیدیم صبح من زودتر بیدار شدم صبحونه درس کردم هانا رو بیدار کردم اومد صبحونه خوردیم من رفتم شرکت هانا هم باهام اومد عمو کارش داش
ویوهانا
صبح چان بیدارم کرد بااینکه صبحونه نمیخوردم ولی صبحونه کره یه چیز دیگس بعد عمو زنگ زد گف برم پیشش منم باچان اماده شدیم رفتیم شرکت
داخل شرکت
هانا: پسره جذابم چطوری؟
هیونجین: خوبم کوچولو توچطوریـ
هانا: خوبم، عموم تواتاقشه
هیونجین: ارع
هانا: هیونجین منم میخوام بیام دانشگاه تو
هیونجین: واقعا؟ عالیه اینطوری بیشتر باهم وقت میگذرونیم تازه سونگ هو هم اونجاس
هانا: ارع، سونگ هوی بیشعور حتی نیومد ببینمش
هیونجین: سونگ هو اردوی مدرس امروز میان
هانا: خوبه من برم فعلا
هیونجین: بای
هانا؛ رفتم اتاق عموم درزدم رفتم داخل
هانا: سلام عمو
هیون بین: سلام دخترم بیا بشین تا جیمینو کوک هم بیان بعد دیدم یکی از پشت محکم بغلم کرد(میدونستم جیمینه چون اون همیشه اینجوری بغلم میکرد)
هانا: موچی اومدی؟
جیمین: از کجا فهمیدی منم؟
هانا: چون تو همیشه اینجوری بغلم میکنی
بعد چو دقیقه کوک هم اومد
کوک: سلام
هانا و هیون بین: سلام
هیون بین: بچه ها بشینید باید یه چیز خیلی مهم بهتون بگم
اسلاید1 لباس هانا برای شرکت
هانا: چاااان گرسنمه چی میخوری سفارش بدم؟(چان از اتاق اومد بیرون رف پیش هانا)
چان: هانا تو هنوزم بلد نیستی غذادرس کنی؟ 😧
هانا:نع عشقم
چان: اییییی خدااااااا، چطوره بریم بیرون هم غذابخوریم هم یکم بگردیم
هانا: عالیه(بعد لباس پوشیدن رفتن رستوران غذا خوردن یکم گشتن بعد رفتن به عالمه خوراکی گرفتن رفتن خونه)
چان: هانااا من میخوام امشب پیشت بخوابم
هانا: اوکی ولی بگم من باید اتاق کامل تاریک باشه که بخوابم
چان: هنوزممم، اووف باشع
بعد خوراکی اوردیم نشستیم گیم زدیم چندتا فیلم هم دیدیم وقتی نگا کردم ساعت3:30بود دیگه رفتیم خوابیدیم چون فردا باید میرفتم دانشگاه چان هم باید میرف شرکت رفتیم خوابیدیم چان محکم بغلم کرد منم بغلش کردم خوابیدیم
ویو چان
وقتی هانا اومد شرکت نشناختمش چون خیلی سکسی تر از قبلش بود خیلی خیلی دلم براش تنگ شده بود بعدش دیگه خوتون میدونید........
بعدش یونا اومد اونم خیلی خوشگل تر ازقبل بود من یونا رو دوس دارم ولی هیچوقت جرئت نکردم بش بگم بعدش رفتیم رستوران من باهانا اومدم خونش بعد واسه شام رفتیم بیرون شام خوردیم یکم گشتیم بستنی خودیم کلی خوراکی گرفتیم رفتیم خونه گیم زدیم فیلم دیدیم بعد رفتیم تواتاق هانا من همیشه شبا با چراغ خواب میخوابیدم ولی هانا باید تاریکی مطلق میبود تابخوابع بعد من هانا رو محکم بغل کردم اونم منو بغل کرد خوابیدیم صبح من زودتر بیدار شدم صبحونه درس کردم هانا رو بیدار کردم اومد صبحونه خوردیم من رفتم شرکت هانا هم باهام اومد عمو کارش داش
ویوهانا
صبح چان بیدارم کرد بااینکه صبحونه نمیخوردم ولی صبحونه کره یه چیز دیگس بعد عمو زنگ زد گف برم پیشش منم باچان اماده شدیم رفتیم شرکت
داخل شرکت
هانا: پسره جذابم چطوری؟
هیونجین: خوبم کوچولو توچطوریـ
هانا: خوبم، عموم تواتاقشه
هیونجین: ارع
هانا: هیونجین منم میخوام بیام دانشگاه تو
هیونجین: واقعا؟ عالیه اینطوری بیشتر باهم وقت میگذرونیم تازه سونگ هو هم اونجاس
هانا: ارع، سونگ هوی بیشعور حتی نیومد ببینمش
هیونجین: سونگ هو اردوی مدرس امروز میان
هانا: خوبه من برم فعلا
هیونجین: بای
هانا؛ رفتم اتاق عموم درزدم رفتم داخل
هانا: سلام عمو
هیون بین: سلام دخترم بیا بشین تا جیمینو کوک هم بیان بعد دیدم یکی از پشت محکم بغلم کرد(میدونستم جیمینه چون اون همیشه اینجوری بغلم میکرد)
هانا: موچی اومدی؟
جیمین: از کجا فهمیدی منم؟
هانا: چون تو همیشه اینجوری بغلم میکنی
بعد چو دقیقه کوک هم اومد
کوک: سلام
هانا و هیون بین: سلام
هیون بین: بچه ها بشینید باید یه چیز خیلی مهم بهتون بگم
اسلاید1 لباس هانا برای شرکت
۲۷.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.