فیک تهینگ
𝒯𝒽𝑒 𝓉𝒶𝓉𝓉𝑜 𝑜𝒻 𝒶 𝓅𝓈𝓎𝒸𝒽𝑜¹⁰
^: بلاخره میفهمم.
*: بایبای.
ازش فاصله گرفتم که داد زد.
^: بلاخره میفهمم جینا!
کل ساعت مدرسه رو پشت سرم راه میرفت و مواظبم بود. همش میتونستم نگاهشو رو خودم حس کنم.
رفتم سمت همون مکان خلوت مدرسه که چندساعت پسش داشتم باهاش حرف میزدم که دنبالم اومد.
*: چی از جونم میخوای!
^: اعتراف!
*: جئون! میگم که دوست ندارم ولم کن دیگه!
با شتاب از کنار رد شدم که دستشو دورم حلقه کرد.
لباشو نزدیک گوشم کرد.
^: فقط یه فرست بهم بده!
تعجب کردم. ولی حس خوبی نسبت بهش داشتم.
دستامو روی دستاش قرار دادم ازم جداشون کرد. روبهروم وایساد.
*: الان باید چیکار کنم؟
^: بذار همون طور که من ازت خوشم اومد تو هم ازم خوشت بیاد. بهم یه فرصت بده بهت ثابت کنم که هم من واقعا دوست دارم و هم تو واقعا دوسم داری!
دوباره خندم گرفت.
^: الان قبول شدم?
*: بدو بریم کلاس دیر شد.
بدون هیچ حرفی رفتیم سمت کلاس.
واییییییییییی بلاخره تموم شد! میریم خونههه! اونی میاد دنبالممم!
ولی جونوو،،
^: عا جینا?
*: بله?
^: میشه امروز همو ببینیم?
*: نمیدونم بهت خبر میدم. چون امروز قراره با خواهرم باشم، نمیدونم بهت خبر میدم.
^: باش قشنگم.
چشام چهارتا شد.
^: ینی باشه جیناشی.
^: عا من رفتم خدافظ.
*: خدافظ.
از کلاس بیرون رفت و منم یکم بعدش.
همون طور که انتظار داشتم اونی اومده بود.
^: بلاخره میفهمم.
*: بایبای.
ازش فاصله گرفتم که داد زد.
^: بلاخره میفهمم جینا!
کل ساعت مدرسه رو پشت سرم راه میرفت و مواظبم بود. همش میتونستم نگاهشو رو خودم حس کنم.
رفتم سمت همون مکان خلوت مدرسه که چندساعت پسش داشتم باهاش حرف میزدم که دنبالم اومد.
*: چی از جونم میخوای!
^: اعتراف!
*: جئون! میگم که دوست ندارم ولم کن دیگه!
با شتاب از کنار رد شدم که دستشو دورم حلقه کرد.
لباشو نزدیک گوشم کرد.
^: فقط یه فرست بهم بده!
تعجب کردم. ولی حس خوبی نسبت بهش داشتم.
دستامو روی دستاش قرار دادم ازم جداشون کرد. روبهروم وایساد.
*: الان باید چیکار کنم؟
^: بذار همون طور که من ازت خوشم اومد تو هم ازم خوشت بیاد. بهم یه فرصت بده بهت ثابت کنم که هم من واقعا دوست دارم و هم تو واقعا دوسم داری!
دوباره خندم گرفت.
^: الان قبول شدم?
*: بدو بریم کلاس دیر شد.
بدون هیچ حرفی رفتیم سمت کلاس.
واییییییییییی بلاخره تموم شد! میریم خونههه! اونی میاد دنبالممم!
ولی جونوو،،
^: عا جینا?
*: بله?
^: میشه امروز همو ببینیم?
*: نمیدونم بهت خبر میدم. چون امروز قراره با خواهرم باشم، نمیدونم بهت خبر میدم.
^: باش قشنگم.
چشام چهارتا شد.
^: ینی باشه جیناشی.
^: عا من رفتم خدافظ.
*: خدافظ.
از کلاس بیرون رفت و منم یکم بعدش.
همون طور که انتظار داشتم اونی اومده بود.
۴.۱k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.