یه لایک؟ :)
دختر نوجوان درمیان برف های آرام قدم میزد افکارش درگیر همان پسر مرموز بود همان که هرشب در خواب هایش ظاهر میشد.
همیشه درهمان خیابان ، همیشه زیر همان چراغ برق قدیمی!
امشب حس عجیبی داشت.
ناگهان همان پسر از دل تاریکی قدم به بیرون گذاشت .
برف روی موهایش نشسته بود ، اما چشمانش میدرخشیدند.
لبخندی زد لبخندی که همیشه در خواب هایش بود.
《منتظرت بودم..》صدایش آرام و آشنا بود
دختر مات و مبهوت ایستاد ، خواب نبود ؛ اینبار واقعی بود.. یا شاید چیزی عجیب تر از واقعیت.
همیشه درهمان خیابان ، همیشه زیر همان چراغ برق قدیمی!
امشب حس عجیبی داشت.
ناگهان همان پسر از دل تاریکی قدم به بیرون گذاشت .
برف روی موهایش نشسته بود ، اما چشمانش میدرخشیدند.
لبخندی زد لبخندی که همیشه در خواب هایش بود.
《منتظرت بودم..》صدایش آرام و آشنا بود
دختر مات و مبهوت ایستاد ، خواب نبود ؛ اینبار واقعی بود.. یا شاید چیزی عجیب تر از واقعیت.
۳۸۴
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.