فیک جونگ کوک پارت ۷۱ (معشوقه) فصل ۲
کوک: نمیخوام..دوست دارم..زنمو..bوس..کنم..
تهیونگ: من دارم عموووو میشمممممممم؟
کوک و ا.ت : اهم اهم..
تهیونگ: چیه خو😐
کوک: مثلا من دارم بابا میشم تو چرا انقد ذوق میکنی؟
تهیونگ: پس حدسم درست بود(نیشخند شیطون)
کوک: کدوم حدس؟
تهیونگ: دیشب عملیات رو به خوبی انجام دادی(نیشخند)
ا.ت: تهیونگ ساکت شوووووووووو..
کوک: باورم نمیشه من دارم پدر میشمممممم..
دکتر: چه اتفاقی افتاد یهو آقا؟..چرا اینطور میکنید؟
کوک: خب من دارم پدر میشمممم
دکتر: ولی همسر شما که باردار نیستن..
کوک: چیییییی!..ولی خودت گفتی حالشون خوبه..
دکتر: خب این چه ربطی داره؟😑
کوک: خب وقتی میگی حالشون خوبه یعنی حال دونفر خوبه
دکتر: من برای احترام گذاشتن ایشون رو جمع بستم😐
کوک: خب زودتر میگفتی که الکی انقد شادی نکنم😐..الکی ریدی تو ذوقم..
یه دفعه دکتر رفت..
ا.ت:😂😂
کوک: به چی میخندییییی
ا.ت: به منطق تو...
کوک: اهههه ولم کن حوصله ندارممممم...من داشتم بابا میشدمممم..
تهیونگ: منم داشتم عمو میشدمممممم..
یه دفعه کوک برگشت سمت تهیونگ..
کوک:😐
بعد نگاه من کرد و یهو دوتایی زدیم زیر خنده..
تهیونگ: باز که دارین میخندیدننننننننن..
کوک: تو چرا انقد حرص میخوری خب برو زن بگیر و خودت بچه دار شو..تو که خیلی بچه دوست داری..
تهیونگ: ا.ت تو دختر خوب و خوشگل میشناسی؟..گفته باشم ها اگه از بچه خوشش نیاد باید شبا تو خیابونا بخوابه😐
ا.ت: نه..من نمیشناسم(خنده
تهیونگ: کجای حرفم خنده داشت؟
ا.ت: چرا داخل خیابونا بخوابه...
تهیونگ: زنی که بچه دوست نداره جاش همون جاست..
ا.ت: 😂😂خیله خب بسه بیاید بریم خونه..
کوک: نه قبلش بریم یه کافه..
راه افتادیم سمت کافه..........یهو با دیدن اون مکان اشکام جاری شد..یادمه همین جا بود که کوک تصادف کرد..
کوک: چیه ا.ت؟
ا.ت: هیچی..
کوک: مطمئنی؟
ا.ت: آره بریم تو..
بعد از اینکه هر سه تامون قهوه خوردیم کوک رفت که حساب کنه..
ا.ت: تهیونگ..
تهیونگ: بله؟
ا.ت: من و کوک قبلا هم اینجا بودیم..ممکنه با دیدن اینجا خاطراتش برگرده؟
تهیونگ: شاید..
یه دفعه سمت جونگ کوک شدم که از ما دور تر بود و کنار میز تسویه خشکش زده بود..
ا.ت: کوک
...
ا.ت: کوک
..
ا.ت: کوکی
..
ا.ت: کوکو
...
ا.ت: کیکی
...
ا.ت: کاکککک
یه دفعه زدم تو دهنم..خاک تو سرم..این چی بود گفتممممممم!...آبروم رفتتتتتت😶همه ی کسانی که اونجا بودن برگشتن سمتم و زل زدن بهم😐تلاش تهیونگ هم برای مهار کردن خندش قابل ستایش بود😐....یه دفعه با گفتن این حرفم جونگ کوک برگشت سمتم و توی چشمام زل زد و یه نیشخند اومد روی لbاش..آروم اومد سمتم و دوتا دستشو روی میز گذاشت و روبه روم قرار گرفت و توی صورتم خم شد....
تهیونگ: من دارم عموووو میشمممممممم؟
کوک و ا.ت : اهم اهم..
تهیونگ: چیه خو😐
کوک: مثلا من دارم بابا میشم تو چرا انقد ذوق میکنی؟
تهیونگ: پس حدسم درست بود(نیشخند شیطون)
کوک: کدوم حدس؟
تهیونگ: دیشب عملیات رو به خوبی انجام دادی(نیشخند)
ا.ت: تهیونگ ساکت شوووووووووو..
کوک: باورم نمیشه من دارم پدر میشمممممم..
دکتر: چه اتفاقی افتاد یهو آقا؟..چرا اینطور میکنید؟
کوک: خب من دارم پدر میشمممم
دکتر: ولی همسر شما که باردار نیستن..
کوک: چیییییی!..ولی خودت گفتی حالشون خوبه..
دکتر: خب این چه ربطی داره؟😑
کوک: خب وقتی میگی حالشون خوبه یعنی حال دونفر خوبه
دکتر: من برای احترام گذاشتن ایشون رو جمع بستم😐
کوک: خب زودتر میگفتی که الکی انقد شادی نکنم😐..الکی ریدی تو ذوقم..
یه دفعه دکتر رفت..
ا.ت:😂😂
کوک: به چی میخندییییی
ا.ت: به منطق تو...
کوک: اهههه ولم کن حوصله ندارممممم...من داشتم بابا میشدمممم..
تهیونگ: منم داشتم عمو میشدمممممم..
یه دفعه کوک برگشت سمت تهیونگ..
کوک:😐
بعد نگاه من کرد و یهو دوتایی زدیم زیر خنده..
تهیونگ: باز که دارین میخندیدننننننننن..
کوک: تو چرا انقد حرص میخوری خب برو زن بگیر و خودت بچه دار شو..تو که خیلی بچه دوست داری..
تهیونگ: ا.ت تو دختر خوب و خوشگل میشناسی؟..گفته باشم ها اگه از بچه خوشش نیاد باید شبا تو خیابونا بخوابه😐
ا.ت: نه..من نمیشناسم(خنده
تهیونگ: کجای حرفم خنده داشت؟
ا.ت: چرا داخل خیابونا بخوابه...
تهیونگ: زنی که بچه دوست نداره جاش همون جاست..
ا.ت: 😂😂خیله خب بسه بیاید بریم خونه..
کوک: نه قبلش بریم یه کافه..
راه افتادیم سمت کافه..........یهو با دیدن اون مکان اشکام جاری شد..یادمه همین جا بود که کوک تصادف کرد..
کوک: چیه ا.ت؟
ا.ت: هیچی..
کوک: مطمئنی؟
ا.ت: آره بریم تو..
بعد از اینکه هر سه تامون قهوه خوردیم کوک رفت که حساب کنه..
ا.ت: تهیونگ..
تهیونگ: بله؟
ا.ت: من و کوک قبلا هم اینجا بودیم..ممکنه با دیدن اینجا خاطراتش برگرده؟
تهیونگ: شاید..
یه دفعه سمت جونگ کوک شدم که از ما دور تر بود و کنار میز تسویه خشکش زده بود..
ا.ت: کوک
...
ا.ت: کوک
..
ا.ت: کوکی
..
ا.ت: کوکو
...
ا.ت: کیکی
...
ا.ت: کاکککک
یه دفعه زدم تو دهنم..خاک تو سرم..این چی بود گفتممممممم!...آبروم رفتتتتتت😶همه ی کسانی که اونجا بودن برگشتن سمتم و زل زدن بهم😐تلاش تهیونگ هم برای مهار کردن خندش قابل ستایش بود😐....یه دفعه با گفتن این حرفم جونگ کوک برگشت سمتم و توی چشمام زل زد و یه نیشخند اومد روی لbاش..آروم اومد سمتم و دوتا دستشو روی میز گذاشت و روبه روم قرار گرفت و توی صورتم خم شد....
۸.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.