نقاب
نقاب
P²
______
_:اول من میپرسم،من چرا اینجام!؟
جمله پسرک برای چایرین بیمعنی و خندهدار بود،اگه میتونست شاید الان غش در خنده بود،ولی الان وقتش نبود.
چایرین:چون به یه روانپزشک نیاز داشتی.
_:ولی خودم شغلم اینه،خودمم روانپزشکم.
چایرین:آره هستی،ولی تو دقیقا برعکس کارات و انجام دادی،تو از شغلت سوءاستفاده کردی.
_:این شغلمه،خودم میدونم باید برای چه ازش استفاده کنم.
چایرین:شغل منم اینه که بدونم چی دلیلی بوده که اون گ.وه رو خوردی.
حرفش با قاطعیت گفت و تکیه داد به صندلی..
چایرین:یه سؤال دارم،تو کی هستی؟
_:خودت پیداش کن،چی میتونی از منی که هيچی بعد از ملاقات با بیمارم برجا نمیذارم پیدا کنی!
لبخند زد تا سعی کنه استرس که ناخداگاه بدنش رو اسیر کرد رو پنهون کنه.
_:میخوای بدونی بابا مامانت چجوری مُردن؟
چایرین:ارتباطی با تو نداره و توهم اونقدر باهام صمیمی نیستی که بخوام ازت کمک بگیرم.
_:فقط چشمام رو نگاه کن،همه چیز واست روشن میشه،از تصادفشون تا گوشت خوردشدهشون..
چایرین:ت..تو!اینارو از کجا میدونی
_:قبل از ملاقات با بیمارم یه مرور از زندگیشون دارم،این شغل منه خانم چایرین!
سرش رو که همه مدت پایین بود بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد،چشماش یه چشم معمولی نبود،چیزی خاصی تو چشمش بود،شاید همون چیزی که مردم رو دیوونه میکرد و باعث میشد خاطرات بدش رو به خاطر بیاره و یا باعث مرگ خودشون بشن،هیپنوتیزم!!اون روانپزشک بود،و از قسمت دارک شغلش استفاده میکرد.
_______________
با صداهای گیجومنگ که اطرافم بود،چشمام رو باز کردم،چرا چیزی یادم نميومد!من کی از هوش رفته بودم،تن بیجونم رو از کف همون اتاق بلند کردم اطرافم رو نگاه کردم،همهچیز عوض شده بودند حتی تماتاق که رنگ قرمز اطرافش رو طراحی کرده بود،جمله های نامفهوم...
ریوجین:هعییی دختر!!!
همه که تازه متوجه بیدار شدنم شده بودند به سمتم هجوم آوردن و فرد پیشقدم رئیس بود.
آ،کیم(آقای کیم):چی اتفاقی افتاد،مظنون کجاست؟
الان از اصل ماجرا پی بُردم،پس تئوریها همه درست بود،اون یه موجودی غیرقابل پیشبینی بود،شغلش همه سرمایه اون به حساب ميومد،چون میتونست چیزی که میخواد رو خیلی راحت و سریع به دست بیاره.
چایرین:یادم نمیاد،..هیچی یادم نیست.
آ،کیم:میدونی چی میگی؟؟(داد عصبانی)چطور یادت نمیاد مگه تو به دیدنش نیومده بودی!
سرم رو پایین آوردم،و چشمام رو محکم روی هم گذاشتم،تا شاید چیزی یادم بیاد،اتفاقی که افتاده بود،هشداری بود که قبل از دیدن مظنون همه بهم میدادن ولی من نسبت به موضوع بیتوجه بودم.
چایرین:داشتم ازش سؤال میپرسيدم که سرش رو بالا آورد و باهاش چشم تو چشم شدم،فقط همين رو یادم میاد.
رئیس برای اینکه سعی کنه تا از عصبانیت کاسته بشه،به سمت پنجره رفت و یکی از دستاش رو روی چشماش گذاشت.
پیهم نفس عمیق کشیدم و رو به ریوجین گفتم
چایرین:شماها کِی اومدین..؟
ریوجین:۸ساعت از اومدنت به اینجا میگذره،بعد از دیر کردنت با رئیس به اینجا اومدیم،ولی تو بود و اون نه!،این واسه بیفکری توست،معلوم نیست کجا فرار کرده،الان چی میشه؟
چایرین:من نمیدونستیم که قراره این اتفاق بیوفته،تقصیر من نیست.
آ،کیم:پس نه تقصیر منه!!الان جواب رئیس رو چی بدیم؟هاااا!؟
نفسم رو دادم بیرون و به رئیس نگاه کردم،باید یجوری گندی که زدم رو جمع کنم.
چایرین:خودم باهاشون صحبت میکنم.
آ،کیم:برمیگردیم.
پُف کلافهی سردادم،و به دنبال رئیس و ریوجین راه افتادم ولی قبل از اینکه اتاق رو ترک کنم،جمله که روی دیوار بود نظرم رو جلب کرد،ایستادم و گوشیم رو بیرون آوردم،عکس گرفتم،و بعد دوباره راه افتادم.
غلط املایی بود معذرت 🤍
³⁵لایک
³⁵کامنت
P²
______
_:اول من میپرسم،من چرا اینجام!؟
جمله پسرک برای چایرین بیمعنی و خندهدار بود،اگه میتونست شاید الان غش در خنده بود،ولی الان وقتش نبود.
چایرین:چون به یه روانپزشک نیاز داشتی.
_:ولی خودم شغلم اینه،خودمم روانپزشکم.
چایرین:آره هستی،ولی تو دقیقا برعکس کارات و انجام دادی،تو از شغلت سوءاستفاده کردی.
_:این شغلمه،خودم میدونم باید برای چه ازش استفاده کنم.
چایرین:شغل منم اینه که بدونم چی دلیلی بوده که اون گ.وه رو خوردی.
حرفش با قاطعیت گفت و تکیه داد به صندلی..
چایرین:یه سؤال دارم،تو کی هستی؟
_:خودت پیداش کن،چی میتونی از منی که هيچی بعد از ملاقات با بیمارم برجا نمیذارم پیدا کنی!
لبخند زد تا سعی کنه استرس که ناخداگاه بدنش رو اسیر کرد رو پنهون کنه.
_:میخوای بدونی بابا مامانت چجوری مُردن؟
چایرین:ارتباطی با تو نداره و توهم اونقدر باهام صمیمی نیستی که بخوام ازت کمک بگیرم.
_:فقط چشمام رو نگاه کن،همه چیز واست روشن میشه،از تصادفشون تا گوشت خوردشدهشون..
چایرین:ت..تو!اینارو از کجا میدونی
_:قبل از ملاقات با بیمارم یه مرور از زندگیشون دارم،این شغل منه خانم چایرین!
سرش رو که همه مدت پایین بود بالا آورد و باهام چشم تو چشم شد،چشماش یه چشم معمولی نبود،چیزی خاصی تو چشمش بود،شاید همون چیزی که مردم رو دیوونه میکرد و باعث میشد خاطرات بدش رو به خاطر بیاره و یا باعث مرگ خودشون بشن،هیپنوتیزم!!اون روانپزشک بود،و از قسمت دارک شغلش استفاده میکرد.
_______________
با صداهای گیجومنگ که اطرافم بود،چشمام رو باز کردم،چرا چیزی یادم نميومد!من کی از هوش رفته بودم،تن بیجونم رو از کف همون اتاق بلند کردم اطرافم رو نگاه کردم،همهچیز عوض شده بودند حتی تماتاق که رنگ قرمز اطرافش رو طراحی کرده بود،جمله های نامفهوم...
ریوجین:هعییی دختر!!!
همه که تازه متوجه بیدار شدنم شده بودند به سمتم هجوم آوردن و فرد پیشقدم رئیس بود.
آ،کیم(آقای کیم):چی اتفاقی افتاد،مظنون کجاست؟
الان از اصل ماجرا پی بُردم،پس تئوریها همه درست بود،اون یه موجودی غیرقابل پیشبینی بود،شغلش همه سرمایه اون به حساب ميومد،چون میتونست چیزی که میخواد رو خیلی راحت و سریع به دست بیاره.
چایرین:یادم نمیاد،..هیچی یادم نیست.
آ،کیم:میدونی چی میگی؟؟(داد عصبانی)چطور یادت نمیاد مگه تو به دیدنش نیومده بودی!
سرم رو پایین آوردم،و چشمام رو محکم روی هم گذاشتم،تا شاید چیزی یادم بیاد،اتفاقی که افتاده بود،هشداری بود که قبل از دیدن مظنون همه بهم میدادن ولی من نسبت به موضوع بیتوجه بودم.
چایرین:داشتم ازش سؤال میپرسيدم که سرش رو بالا آورد و باهاش چشم تو چشم شدم،فقط همين رو یادم میاد.
رئیس برای اینکه سعی کنه تا از عصبانیت کاسته بشه،به سمت پنجره رفت و یکی از دستاش رو روی چشماش گذاشت.
پیهم نفس عمیق کشیدم و رو به ریوجین گفتم
چایرین:شماها کِی اومدین..؟
ریوجین:۸ساعت از اومدنت به اینجا میگذره،بعد از دیر کردنت با رئیس به اینجا اومدیم،ولی تو بود و اون نه!،این واسه بیفکری توست،معلوم نیست کجا فرار کرده،الان چی میشه؟
چایرین:من نمیدونستیم که قراره این اتفاق بیوفته،تقصیر من نیست.
آ،کیم:پس نه تقصیر منه!!الان جواب رئیس رو چی بدیم؟هاااا!؟
نفسم رو دادم بیرون و به رئیس نگاه کردم،باید یجوری گندی که زدم رو جمع کنم.
چایرین:خودم باهاشون صحبت میکنم.
آ،کیم:برمیگردیم.
پُف کلافهی سردادم،و به دنبال رئیس و ریوجین راه افتادم ولی قبل از اینکه اتاق رو ترک کنم،جمله که روی دیوار بود نظرم رو جلب کرد،ایستادم و گوشیم رو بیرون آوردم،عکس گرفتم،و بعد دوباره راه افتادم.
غلط املایی بود معذرت 🤍
³⁵لایک
³⁵کامنت
۸۱۲
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.