فیک تهیونگ پارت 5
رفتم اونجا تهیونگ و یه مرده که فک کنم پدرش بود اونجا نشسته بودن و منم رفتم سمتشون....
اگه اوه اینا چرا اینجوری میکنن؟
+ببخشید حالتون خبه؟
پ ت(پدر تهیونگ)
پ ت :خ...خبم دخترم😭
=مامانننننننن
جودا
نمدونم چیشد یه دفه صدای دستگاه ها بلند شد و پرستارها و دکتر اومدن داخل و مارو بیرون کردند و از توی پرده خم هیچ چیزی معلوم نبود دکتر اومد بیرون
=آقای دکتر مامانم خبه؟
دکتر:متاسفم ما هرکاری که از دستمون بر میومد انجام دادیم ولی نتونستیم اونو برگردونیم😔
بعد این حرف دکتر رفت و تهیونگ و پدرش اوفتادن زمین و شروع کردن به گریه کردن🙁
=مامان ماماننننننن
پرستار:ببخشید لطفا این دو نفر رو ساکت کنین
+ببخشید ولی من اینجا هیچ کارم
پرستار:لطفا خانم
+باش ببینم میتونم یکم ارومشون کنم
(نیم ساعت بعد)
پدر تهیونگ با همون گریه سوار ماشینش شد و رفت اما تهیونگ همونجوری بود
هوففف بگم پرستار بیاد بهش یه آرامشبخش بزنه...
بعد اینکه پرستار اومد و بهش تزریق کرد منم رفتم خونه
هوفففف ساعت 8 شبه🙁
کی گذشت😒
اوف گرسنه برم اول یه چیزی بخورم*-*
ساندویچ خریدم و خوردم بعد رفتم خونه همونجوری گرفتم خوابیدم🚶♀️
تهیونگ
بیدار شدم و لباسامو پوشیدم
مامان😭😭😭
دلم برات تنگ میشع😭
هقققققق💔
(پرش زمانی یک ماه بعد)
تهیونگ
یه ماهی میشه مدرسه نرفتم
یکم با نبود مامان جونم کنار اومدم
رفتم مدرسه
که دیدم بعله یه پسر کنار جودا نشسته و دارن باهم میحرفن
برا یه ثانیه داغ کردم و خاستم برم پسره رو با خاک یکسان کنم اما منطقم گفت من چیکاره اونم؟
شاید اون منو فراموش کرده!
شایدم ن!
کنار همع پر بود جزززز خدایا چرا این دختره😑.....
اگه اوه اینا چرا اینجوری میکنن؟
+ببخشید حالتون خبه؟
پ ت(پدر تهیونگ)
پ ت :خ...خبم دخترم😭
=مامانننننننن
جودا
نمدونم چیشد یه دفه صدای دستگاه ها بلند شد و پرستارها و دکتر اومدن داخل و مارو بیرون کردند و از توی پرده خم هیچ چیزی معلوم نبود دکتر اومد بیرون
=آقای دکتر مامانم خبه؟
دکتر:متاسفم ما هرکاری که از دستمون بر میومد انجام دادیم ولی نتونستیم اونو برگردونیم😔
بعد این حرف دکتر رفت و تهیونگ و پدرش اوفتادن زمین و شروع کردن به گریه کردن🙁
=مامان ماماننننننن
پرستار:ببخشید لطفا این دو نفر رو ساکت کنین
+ببخشید ولی من اینجا هیچ کارم
پرستار:لطفا خانم
+باش ببینم میتونم یکم ارومشون کنم
(نیم ساعت بعد)
پدر تهیونگ با همون گریه سوار ماشینش شد و رفت اما تهیونگ همونجوری بود
هوففف بگم پرستار بیاد بهش یه آرامشبخش بزنه...
بعد اینکه پرستار اومد و بهش تزریق کرد منم رفتم خونه
هوفففف ساعت 8 شبه🙁
کی گذشت😒
اوف گرسنه برم اول یه چیزی بخورم*-*
ساندویچ خریدم و خوردم بعد رفتم خونه همونجوری گرفتم خوابیدم🚶♀️
تهیونگ
بیدار شدم و لباسامو پوشیدم
مامان😭😭😭
دلم برات تنگ میشع😭
هقققققق💔
(پرش زمانی یک ماه بعد)
تهیونگ
یه ماهی میشه مدرسه نرفتم
یکم با نبود مامان جونم کنار اومدم
رفتم مدرسه
که دیدم بعله یه پسر کنار جودا نشسته و دارن باهم میحرفن
برا یه ثانیه داغ کردم و خاستم برم پسره رو با خاک یکسان کنم اما منطقم گفت من چیکاره اونم؟
شاید اون منو فراموش کرده!
شایدم ن!
کنار همع پر بود جزززز خدایا چرا این دختره😑.....
۸۰.۶k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.