Part 18
.
.
Y/n pov:
داشتم به آینده نامعلوم فکر می کردم که با یاد آوری یه چیزی .... وای فاک .... سریع از روی تخت رفتم پایین
_من سریع برمیگردم!
با تموم کردن این جمله سریع از در خارج شدم ، سمت آسانسور رفتم واردش شدم ، طبقه همکف رو زدم و سر جام وایسادم ، منتظر بودم تا برسه ، وقتی رسید پا تند کردم الان ببین چقدر لیسا و جنی نگرانن ماشین رو پیدا کردم ، در ماشین رو وا کردم و گوشیمو از توی داشبرد برداشتم رمز رو وارد کردم و وارد تماس ها شدم روی اسم لیسا زدم و بعد چند تا بوق تماس وصل شد
L:.....
Y:هی آروم باش چیزی نشده که...
L:.....
D: یه لحظه جیغ نزن آروم باش ما همه خوبیم چی شد؟ چی گفتن؟ درمورد مدیر؟
L:......
D: آها اوکی...پس من میرم پیش بقیه شما برین خونه اینجا همه چی اوکیه تا چند دقیقه دیگه میایم خونه
L:......
D: باشه فعلا بای!
قطع کردم و به شماره جین زنگ زدم اما یکی دیگه جواب داد اوهوم از صداش معلوم بود کیه
N: الو
Y: الو نامجون؟
N: اره خودمم چیشد یهو رفتی!
Y: هیچی در گیر نکن خودتو زنگ زدم تا به لیسا خبر بدم
N: اوک میای بالا؟
Y: نه توی ماشین میشینم منتظرتونم سریع بیاین
N: باش قطع میکنم
با قطع شدن تماس توی ماشین نشستم و درو بستم حس بدی داشتم امیدوارم چیزی نشه
.
.
با اومدن اعضا ماشین رو روشن کردم جین ، کوک توی ماشین من نشستن و بقیه توی ماشین خودشون
سمت خونه رفتیم یه چیزی اینجا درست نبود
مرکز پلیس سئول-
02:16 ساعت
با باز شدن در اتاق یکی از سربازا حراسون به داخل اتاق پرت شد رئیس پلیس سریع از جاش بلند شد ، از صورت ترسیده سرباز چیزی نمیفهمید پس با لحن خشنش گفت
_اینجا چه خبره؟ تو مثلا سربازی؟ همینجوری سرتو میندازی پایین و وارد اتاق رئیس میشی؟
_معذرت میخوام رئیس ولی باید دستور شلیک ازتون میگرفت....
رئیس نداشت اون سرباز حرفشو کامل کنه و با همون لحن خشنش ادامه داد
_دستور واسه چی؟ چه دست گلی به آب دادین؟
_ر..رئیس مدیر اون دانشگاه دوباره میخواست بهمون حمله کنه! به من گفتن که هر چه سریع تر خودتون رو برسونید اونجا و دستور رو صادر کنید!
پسر این حرفو زد و منتظر به رئیس پلیس نگاه میکرد اگه هر چی سریع تر به اونجا نمیرفتن اتفاق خوبی نمیوفتاد!
رئیس سریع سری به نشانه تأیید تکون داد و با گفتن «بریم» کتشو برداشت و سریع یه سمت آزمایشگاه زیر زمین رفتن
وارد اتاق که شدن رئیس با شلیک گلوله ای توی سر مدیر و کشتن اون به اتفاقات خاتمه داد ولی این پایان این اتفاقات نبود! بود؟ کسی چیزی نمیدونه!
.
.
.
سلاام چطورین؟
ببینین تولد کیهه
جیمین کوچولومونن
اونا خیلی زود بزرگ شد :)
شوگا هم رفت سربازی و خوب ...
اصلا حالوم بد
این سالا خیلی زود گذشتن
و اینکه ...
متاسفم بابت تاخیر زیاد
نمیتونستم اپ کنم چون همین چند روز اول کلی امتحان داشتیم و درسا حجمشون راه به راه داره زیاد تر میشه سعی میکنم طی این چند روز پارت بزارم )
وای بچه ها به زور تونستم یه پارت اپ کنم اصلا نمیومد بالا معلوم نبود چش بود💀
.
Y/n pov:
داشتم به آینده نامعلوم فکر می کردم که با یاد آوری یه چیزی .... وای فاک .... سریع از روی تخت رفتم پایین
_من سریع برمیگردم!
با تموم کردن این جمله سریع از در خارج شدم ، سمت آسانسور رفتم واردش شدم ، طبقه همکف رو زدم و سر جام وایسادم ، منتظر بودم تا برسه ، وقتی رسید پا تند کردم الان ببین چقدر لیسا و جنی نگرانن ماشین رو پیدا کردم ، در ماشین رو وا کردم و گوشیمو از توی داشبرد برداشتم رمز رو وارد کردم و وارد تماس ها شدم روی اسم لیسا زدم و بعد چند تا بوق تماس وصل شد
L:.....
Y:هی آروم باش چیزی نشده که...
L:.....
D: یه لحظه جیغ نزن آروم باش ما همه خوبیم چی شد؟ چی گفتن؟ درمورد مدیر؟
L:......
D: آها اوکی...پس من میرم پیش بقیه شما برین خونه اینجا همه چی اوکیه تا چند دقیقه دیگه میایم خونه
L:......
D: باشه فعلا بای!
قطع کردم و به شماره جین زنگ زدم اما یکی دیگه جواب داد اوهوم از صداش معلوم بود کیه
N: الو
Y: الو نامجون؟
N: اره خودمم چیشد یهو رفتی!
Y: هیچی در گیر نکن خودتو زنگ زدم تا به لیسا خبر بدم
N: اوک میای بالا؟
Y: نه توی ماشین میشینم منتظرتونم سریع بیاین
N: باش قطع میکنم
با قطع شدن تماس توی ماشین نشستم و درو بستم حس بدی داشتم امیدوارم چیزی نشه
.
.
با اومدن اعضا ماشین رو روشن کردم جین ، کوک توی ماشین من نشستن و بقیه توی ماشین خودشون
سمت خونه رفتیم یه چیزی اینجا درست نبود
مرکز پلیس سئول-
02:16 ساعت
با باز شدن در اتاق یکی از سربازا حراسون به داخل اتاق پرت شد رئیس پلیس سریع از جاش بلند شد ، از صورت ترسیده سرباز چیزی نمیفهمید پس با لحن خشنش گفت
_اینجا چه خبره؟ تو مثلا سربازی؟ همینجوری سرتو میندازی پایین و وارد اتاق رئیس میشی؟
_معذرت میخوام رئیس ولی باید دستور شلیک ازتون میگرفت....
رئیس نداشت اون سرباز حرفشو کامل کنه و با همون لحن خشنش ادامه داد
_دستور واسه چی؟ چه دست گلی به آب دادین؟
_ر..رئیس مدیر اون دانشگاه دوباره میخواست بهمون حمله کنه! به من گفتن که هر چه سریع تر خودتون رو برسونید اونجا و دستور رو صادر کنید!
پسر این حرفو زد و منتظر به رئیس پلیس نگاه میکرد اگه هر چی سریع تر به اونجا نمیرفتن اتفاق خوبی نمیوفتاد!
رئیس سریع سری به نشانه تأیید تکون داد و با گفتن «بریم» کتشو برداشت و سریع یه سمت آزمایشگاه زیر زمین رفتن
وارد اتاق که شدن رئیس با شلیک گلوله ای توی سر مدیر و کشتن اون به اتفاقات خاتمه داد ولی این پایان این اتفاقات نبود! بود؟ کسی چیزی نمیدونه!
.
.
.
سلاام چطورین؟
ببینین تولد کیهه
جیمین کوچولومونن
اونا خیلی زود بزرگ شد :)
شوگا هم رفت سربازی و خوب ...
اصلا حالوم بد
این سالا خیلی زود گذشتن
و اینکه ...
متاسفم بابت تاخیر زیاد
نمیتونستم اپ کنم چون همین چند روز اول کلی امتحان داشتیم و درسا حجمشون راه به راه داره زیاد تر میشه سعی میکنم طی این چند روز پارت بزارم )
وای بچه ها به زور تونستم یه پارت اپ کنم اصلا نمیومد بالا معلوم نبود چش بود💀
۹.۴k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.