پارت ۲۴
Part 24
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
دکتر اومد
دکتر:چی شده ؟
کوک:دخترم بیهوش شده دکتر
دکتر: باشه
ا/ت: دکتر معاینه اش کرد و گفت
دکتر: خیلی ضعیف کرده غذای درست حسابی نخورده در اثر درد های پشت سر هم بدن ضعف شده و اینکه احتمالا دخترتون بارداره باید آزمایش بگیرن تا نتیجه قطعی را بفهمید
کوک:چییی
دکتر: براش یه سرم وصل کردم بهش غذا بدین نیم ساعت دیگه بهوش میان و فردا حتما برید آزمایش
کوک و ا/ت: چشم ممنون
دکتر:این ویتامین ها را هر روز بدین بهش
ا/ت: چشم ممنون
دکتر:خواهش میکنم خداحافظ
ا/ت: دکترو بدرقه کردم و رفتم آشپزخانه و برای جه اون سوپ حاضر کردم
خدای من یعنی بارداره دخترم
بهش غذا نداده اون عوضی خدا منو نابود کنه
دخترم بخاطر من این همه درد کشید ای کاش جاش من بودم اون این عذاب ها رو نمیکشید
غذا رو حاضر کردم و کشیدم تو کاسه گذاشتم تو سینی خواستم ببرم بالا تو اتاق جه اون که کوک اومد و از دستم گرفت
ا/ت:کوک ..کوک چیکار میکنی
کوک:خفه شو دیگه حق نداری اینجا زندگی کنی
ا/ت: داشت منو میبرد گفتم:بزار پیش دخترم بمونم تروخدا
کوک:بردم بیرون و پرتش کردم زمین :برو برای خودت یه زندگی بساز اینا همش تقصیر توعهههه(عربده)
همون موقع نیکی اومد
نیکی: چخبره اینجا مامان تو چرا اینجایی
کوک: اون دیگه تو این خونه نمیمونه
نیکی:تو دیوونه شدی ؟؟ واسه چی
کوک:تو به کار من دخالت نکن حال خواهرتو دیدی تا
نیکی: رفتم مامانمو بلند کردم:جه اون رو پیدا کردین
کوک: اره با یه حالو وضعی تو تختش بیهوشه فقط بخاطر این زن
نیکی: بابا اون زنته چرا بخاطر اون جه اون اینطوری شده
کوک:اگه با لینو دوست نبود الان خواهرت حالش خوب بود
ا/ت: کوک...
کوک: تا کاری به دستمون ندادم برو دیگه نمیخوامت دیگه عاشقت نیستم دوست ندارم
و رفتم داخل
ا/ت: شروع کردم به گریه کردن کوک دیگه منو نمیخواد نیکی
نیکی: مامان گریه نکن نفسم بیا بریم خونه ای من
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به خونه ای خودم مامانم گریه میکرد
ادامه دارد..
#Roman
#jk
#کارلین
#ددی_فاکر_وحشیم2
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
دکتر اومد
دکتر:چی شده ؟
کوک:دخترم بیهوش شده دکتر
دکتر: باشه
ا/ت: دکتر معاینه اش کرد و گفت
دکتر: خیلی ضعیف کرده غذای درست حسابی نخورده در اثر درد های پشت سر هم بدن ضعف شده و اینکه احتمالا دخترتون بارداره باید آزمایش بگیرن تا نتیجه قطعی را بفهمید
کوک:چییی
دکتر: براش یه سرم وصل کردم بهش غذا بدین نیم ساعت دیگه بهوش میان و فردا حتما برید آزمایش
کوک و ا/ت: چشم ممنون
دکتر:این ویتامین ها را هر روز بدین بهش
ا/ت: چشم ممنون
دکتر:خواهش میکنم خداحافظ
ا/ت: دکترو بدرقه کردم و رفتم آشپزخانه و برای جه اون سوپ حاضر کردم
خدای من یعنی بارداره دخترم
بهش غذا نداده اون عوضی خدا منو نابود کنه
دخترم بخاطر من این همه درد کشید ای کاش جاش من بودم اون این عذاب ها رو نمیکشید
غذا رو حاضر کردم و کشیدم تو کاسه گذاشتم تو سینی خواستم ببرم بالا تو اتاق جه اون که کوک اومد و از دستم گرفت
ا/ت:کوک ..کوک چیکار میکنی
کوک:خفه شو دیگه حق نداری اینجا زندگی کنی
ا/ت: داشت منو میبرد گفتم:بزار پیش دخترم بمونم تروخدا
کوک:بردم بیرون و پرتش کردم زمین :برو برای خودت یه زندگی بساز اینا همش تقصیر توعهههه(عربده)
همون موقع نیکی اومد
نیکی: چخبره اینجا مامان تو چرا اینجایی
کوک: اون دیگه تو این خونه نمیمونه
نیکی:تو دیوونه شدی ؟؟ واسه چی
کوک:تو به کار من دخالت نکن حال خواهرتو دیدی تا
نیکی: رفتم مامانمو بلند کردم:جه اون رو پیدا کردین
کوک: اره با یه حالو وضعی تو تختش بیهوشه فقط بخاطر این زن
نیکی: بابا اون زنته چرا بخاطر اون جه اون اینطوری شده
کوک:اگه با لینو دوست نبود الان خواهرت حالش خوب بود
ا/ت: کوک...
کوک: تا کاری به دستمون ندادم برو دیگه نمیخوامت دیگه عاشقت نیستم دوست ندارم
و رفتم داخل
ا/ت: شروع کردم به گریه کردن کوک دیگه منو نمیخواد نیکی
نیکی: مامان گریه نکن نفسم بیا بریم خونه ای من
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به خونه ای خودم مامانم گریه میکرد
ادامه دارد..
#Roman
#jk
#کارلین
۲۳.۸k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.