عشق خون اشامی پارت 5
~دیگه هیچی برام مهم نیست...
*یع... یعنی چی؟
~.........
*میخواین منو بکشین؟
~اره!
*چه خوب چون رفته بودم تو فکر خودکشی. الان من چشمامو میبندم شما هرکار خواستین بکنید.(لبخند)
~باشه پس چشماتو ببند...
جنی با لبخند چشماشو بست اما بعد مدتی با تعجب چشماشو باز کرد... اون استاد بود؟ یعنی اون مردی که الان داشت لباشو مک میزد استاد بود؟ ولی مگه نگف میخواد بکشتش؟:
*است.. استاد! چیکار میکنید؟
~گفتم که دیگه هیچی برام مهم نیست.
*اما اگه یه نفر مارو دیده باشه براتون بد میشه.
~اوففف جنی! محض رضای خدا یه بارم که شده به هیچکس فکر نکن! بیخیال... الان تونستم بهت بفهمونم چه احساسی بهت دارم یا حتما باید با زبون بیانش کنم؟
*اهان اون... خب من فهمیدم ولی مطمئنید؟
~از چی؟
*آخه شما خیلی خاطر خواه دارین بعد اگه شمارو با من ببینند ممکنه مدیر براتون دردسر درست کنه.
~هیچکسی نمیتونه کاری بکنه... راستی جنی میخواستم بهت یه چیزی بگم. اونم اینه که...
☆استااااد استاااااااد(داد)
~هوففف دوباره این مزاحم... بله(داد زد که یونا بشنوه)
☆استاد... استاد(الان رسیده به اتاق کوک و چون دویده نفس نفس میزنه)
~یونا خوبی؟ چتههه؟
☆این... این هرزه... اینجا چیکار میکنه؟
~درست حرف بزن.(عصبانی)
☆نمیخوام... عاخه اون کیه که بخوام باهاش درست حرف بزنم؟
*(بغض) استاد ببخشید وقتتون رو گرفتم... حرفتون رو هم بذارید بعدا بزنید.
~نه جنی وایسا... یونا بخاطر این حرفت این ترمو میوفتی... یعنی میندازمت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ا.ت
با این استاد جدیده اومدیم بیرون و کلی تاب خوردیم و بستنی هم خوردیم.
+ای خداااا حتما امروز که من پول ندارم باید این لباس خوشگلو ببینم؟؟؟؟
_دلت اون لباسو میخواد؟
+اره ولی از شانس گندم اصلا پول ندارم.
_موردی نیست... دستتو بده بع من.
+چی؟ چرا؟
_گفتم دستتو بده من.
+بیا.
جیمین دست ا.تو گرفت و به اون مغازه رفتند.
+چیکار میکنید استاد؟ من پول ندارم!
_اولا باهام راحت باش و بهم بگو جیمین. دوما خودم پولشو حساب میکنم.
+عاخه اونطوری که بهت بدهکار میشم.
_نمیشی... فکر کن وظیفمه برات بخرم.
+اخه چرا باید وظیفت این باشه؟
_چقدر حرف میزنییی... اقامیشه سایز.... اون لباس مشکی رو بدین؟
+سایز منو از کجا میدونییی؟
_دیگه دیگه(لبخند)
٪بفرمایید خانوم.
+ممنونم من میرم پرو کنم.
_برو.
ـــــــــــــــــــــــــ
+جیمینا... جیمین کجایی؟ خوشگل شدم؟
_تو... تو فرشته ای؟
+(خنده) نه چطور مگه؟
_عاخه... اصن هیچی خیلی خوشگل شدی لیدی.
+ممنونم موچی.
_چی؟
+موچی.
_(خنده)
+ببخشید نمیدونستم بدت میاد دیگه بهت نمیگم موچی.
_اتفاقا خوشمم اومد... آقا قیمت این لباس چنده؟
٪ قیمت این لباس..... هست(یه مبلغ گرونو تصور کنید)
_بفرمایید. ا.ت برو لباستو بپوش و اینو بده به ایشون تا بذارن داخل باکس.
+اما استا... چیز جیمیپ این قیمتش خیلی گرون بود.
_مهم نیست بیا بریم.
+باشه اومدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+میگما موچی... تو دوست دختر داری؟
_نه(لبخند شیطانی) چطورررر مگه؟
+(خنده) هیچی بابا همینطوری پرسیدم آخه تو خیلی جذابی فکر کردم حتما دوست دختر داری.
_ببین من تازه داره 567 سالم میشه پس هنوز جوونم.
+چیییییی؟
_(توی ذهنش: ای وای ریدم)(خنده) شوخی کردم....
لایک♥
*یع... یعنی چی؟
~.........
*میخواین منو بکشین؟
~اره!
*چه خوب چون رفته بودم تو فکر خودکشی. الان من چشمامو میبندم شما هرکار خواستین بکنید.(لبخند)
~باشه پس چشماتو ببند...
جنی با لبخند چشماشو بست اما بعد مدتی با تعجب چشماشو باز کرد... اون استاد بود؟ یعنی اون مردی که الان داشت لباشو مک میزد استاد بود؟ ولی مگه نگف میخواد بکشتش؟:
*است.. استاد! چیکار میکنید؟
~گفتم که دیگه هیچی برام مهم نیست.
*اما اگه یه نفر مارو دیده باشه براتون بد میشه.
~اوففف جنی! محض رضای خدا یه بارم که شده به هیچکس فکر نکن! بیخیال... الان تونستم بهت بفهمونم چه احساسی بهت دارم یا حتما باید با زبون بیانش کنم؟
*اهان اون... خب من فهمیدم ولی مطمئنید؟
~از چی؟
*آخه شما خیلی خاطر خواه دارین بعد اگه شمارو با من ببینند ممکنه مدیر براتون دردسر درست کنه.
~هیچکسی نمیتونه کاری بکنه... راستی جنی میخواستم بهت یه چیزی بگم. اونم اینه که...
☆استااااد استاااااااد(داد)
~هوففف دوباره این مزاحم... بله(داد زد که یونا بشنوه)
☆استاد... استاد(الان رسیده به اتاق کوک و چون دویده نفس نفس میزنه)
~یونا خوبی؟ چتههه؟
☆این... این هرزه... اینجا چیکار میکنه؟
~درست حرف بزن.(عصبانی)
☆نمیخوام... عاخه اون کیه که بخوام باهاش درست حرف بزنم؟
*(بغض) استاد ببخشید وقتتون رو گرفتم... حرفتون رو هم بذارید بعدا بزنید.
~نه جنی وایسا... یونا بخاطر این حرفت این ترمو میوفتی... یعنی میندازمت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ا.ت
با این استاد جدیده اومدیم بیرون و کلی تاب خوردیم و بستنی هم خوردیم.
+ای خداااا حتما امروز که من پول ندارم باید این لباس خوشگلو ببینم؟؟؟؟
_دلت اون لباسو میخواد؟
+اره ولی از شانس گندم اصلا پول ندارم.
_موردی نیست... دستتو بده بع من.
+چی؟ چرا؟
_گفتم دستتو بده من.
+بیا.
جیمین دست ا.تو گرفت و به اون مغازه رفتند.
+چیکار میکنید استاد؟ من پول ندارم!
_اولا باهام راحت باش و بهم بگو جیمین. دوما خودم پولشو حساب میکنم.
+عاخه اونطوری که بهت بدهکار میشم.
_نمیشی... فکر کن وظیفمه برات بخرم.
+اخه چرا باید وظیفت این باشه؟
_چقدر حرف میزنییی... اقامیشه سایز.... اون لباس مشکی رو بدین؟
+سایز منو از کجا میدونییی؟
_دیگه دیگه(لبخند)
٪بفرمایید خانوم.
+ممنونم من میرم پرو کنم.
_برو.
ـــــــــــــــــــــــــ
+جیمینا... جیمین کجایی؟ خوشگل شدم؟
_تو... تو فرشته ای؟
+(خنده) نه چطور مگه؟
_عاخه... اصن هیچی خیلی خوشگل شدی لیدی.
+ممنونم موچی.
_چی؟
+موچی.
_(خنده)
+ببخشید نمیدونستم بدت میاد دیگه بهت نمیگم موچی.
_اتفاقا خوشمم اومد... آقا قیمت این لباس چنده؟
٪ قیمت این لباس..... هست(یه مبلغ گرونو تصور کنید)
_بفرمایید. ا.ت برو لباستو بپوش و اینو بده به ایشون تا بذارن داخل باکس.
+اما استا... چیز جیمیپ این قیمتش خیلی گرون بود.
_مهم نیست بیا بریم.
+باشه اومدم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
+میگما موچی... تو دوست دختر داری؟
_نه(لبخند شیطانی) چطورررر مگه؟
+(خنده) هیچی بابا همینطوری پرسیدم آخه تو خیلی جذابی فکر کردم حتما دوست دختر داری.
_ببین من تازه داره 567 سالم میشه پس هنوز جوونم.
+چیییییی؟
_(توی ذهنش: ای وای ریدم)(خنده) شوخی کردم....
لایک♥
۷.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.