𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۳ پارت ۲۴
وقتی افتاد روم سنگینیش زیاد بود هیکلی که اون داشت......اگه خودشو ول میکرد روم له میشدم با دستاش خودشو نگه داشته بود ولی بازم ۲ سانت فاصله داشتیم و نفسای داغش بهم میخورد و دلمو یه جوری میکرد
جیمی_اهم اهم دارییین چیکار میکنیییییینننننننن؟پاشیین ببینمممممم
یهو با جیغ فرا بنفشی که جیمین کشید کوک بیچاره رو با تمام زورم پرت کردم اونور
کوک_ای چیکار میکنی دختر؟پام شکست
_چی میگی
جیمی_داشتین چیکار میکردین که من اومدم ترسیدین؟
_ه.هیچی بخدا کاری نمیکردیم
جیمی_پس از صحنه ی یک دیقه پیش چی باید برداشت کنم؟😑🤨
کوک_بابا زود قضاوت نکن داشتم دنبالش میدوییدم یهو وایستاد منم کنترلم دستم نبود افتادیم همین
جیمی_عاااا بعد چرا دنبالش میدوییدی؟
چشاشو زیر کرد و خطاب به من گفت_چون از صبح هی بهم میگه اوپا
جیمی_عااا اونوخ باور کنم؟
_اره باید بکنی
جیمی_یاع یاع خوب میکنی دختر اذیتش کن یکم شاید بفهمه که اوپا چیز بدی نیست
_باشه😂😂
کوک_کارم ساختس
_چرا اوپپااااا😂
کوک_یاااااااااااااا
_بچه ها؟
جیمی_بله؟
کوک_جان
_.....من گشنمه غذا چی داریم؟
جیمی_خب امروز جمعس اشپز هم جمعه ها سر کار نمیاد معمولا ما هم با پسرا پیتزا سفارش میدیم با بقیه دور هم میخوریم
_اوففففففف پس بریم پیتزا بخوریمممم
کوک_شکمو😂
رفتیم توی سالن پسرا نبودن همه جمع شدیم توی اتاق یکی از بچه ها نمیدونم اتاق کدومشون بود
_چرا این اتاق خب بریم اتاق تمیرن
کوک_نمیخوایم جز تودمون کسی دیگه بدونه پیتزا میخوریم😂
_اها پس من میرم بقیه ی بچه هارو خبر کنم بیان
کوک_اوکی برو
رفتم اتاق موسیقی دیدم یونگی پیانو میزنه
_اوپا
شوگ_بله
_بیا میخوایم پیتزا سفارش بدیم پاشو
شوگ_باشه میام
رفتم گیتار و از دستش گرفتم و بزرو بلندش کردم نمیومد تنبل خان
شوگ_یااااااااا ولم کن میام دیگه😩حوصله ندارم
_باید بیای مگه میشه بدون تو غذا بخوریم اوپا
شوگ_پس منو همینجور کشون کشون ببر
تا خود اتاق کشوندمش کمرم شکست
رفتم اتاق هوبی بچم غرق خواب بود
_(با صدای اروم)اوپاا اوپاا بیدار شو میخوایم پیتزا بخوریم
هوبی_هااا چیشده
_بیدار شو میخوایم پیتزا بخوریم
یهو تو جاش ساخ شد
هوبی_امروز چند شنبس؟
_جمعه😂
هوبی_بزن بریم پیتزا دیر برسی تموم میشه
دویید و رفت توی اتاق
رفتم پیش نامجون داشت کتاب میخوند
دستمو جلو کتاب تکون دادم
نامی_عا ا.ت تویی؟چیشده
_اوپا میخوایم پیتزا بخوریم بیا
نامی_باشه بریم
کتابو گذاشت رو زمین و بلند شد
نامی_بریم
_تو برو من بزن دنبال تهیونگ
نامی_اوکی فقط تهیونگ توی حیاط پشتی عه برو
_ممنون
از پله ها رفتم پایین همین جور که پایین میرفتم توی پله های دیدم نشسته
داشت با خودش حرف میزد
ته_عاشق شدن چرا اینجوریه؟همواره با کلی غم و همانا با شادی.....عاشق شدن خوبه ولی........
جیمی_اهم اهم دارییین چیکار میکنیییییینننننننن؟پاشیین ببینمممممم
یهو با جیغ فرا بنفشی که جیمین کشید کوک بیچاره رو با تمام زورم پرت کردم اونور
کوک_ای چیکار میکنی دختر؟پام شکست
_چی میگی
جیمی_داشتین چیکار میکردین که من اومدم ترسیدین؟
_ه.هیچی بخدا کاری نمیکردیم
جیمی_پس از صحنه ی یک دیقه پیش چی باید برداشت کنم؟😑🤨
کوک_بابا زود قضاوت نکن داشتم دنبالش میدوییدم یهو وایستاد منم کنترلم دستم نبود افتادیم همین
جیمی_عاااا بعد چرا دنبالش میدوییدی؟
چشاشو زیر کرد و خطاب به من گفت_چون از صبح هی بهم میگه اوپا
جیمی_عااا اونوخ باور کنم؟
_اره باید بکنی
جیمی_یاع یاع خوب میکنی دختر اذیتش کن یکم شاید بفهمه که اوپا چیز بدی نیست
_باشه😂😂
کوک_کارم ساختس
_چرا اوپپااااا😂
کوک_یاااااااااااااا
_بچه ها؟
جیمی_بله؟
کوک_جان
_.....من گشنمه غذا چی داریم؟
جیمی_خب امروز جمعس اشپز هم جمعه ها سر کار نمیاد معمولا ما هم با پسرا پیتزا سفارش میدیم با بقیه دور هم میخوریم
_اوففففففف پس بریم پیتزا بخوریمممم
کوک_شکمو😂
رفتیم توی سالن پسرا نبودن همه جمع شدیم توی اتاق یکی از بچه ها نمیدونم اتاق کدومشون بود
_چرا این اتاق خب بریم اتاق تمیرن
کوک_نمیخوایم جز تودمون کسی دیگه بدونه پیتزا میخوریم😂
_اها پس من میرم بقیه ی بچه هارو خبر کنم بیان
کوک_اوکی برو
رفتم اتاق موسیقی دیدم یونگی پیانو میزنه
_اوپا
شوگ_بله
_بیا میخوایم پیتزا سفارش بدیم پاشو
شوگ_باشه میام
رفتم گیتار و از دستش گرفتم و بزرو بلندش کردم نمیومد تنبل خان
شوگ_یااااااااا ولم کن میام دیگه😩حوصله ندارم
_باید بیای مگه میشه بدون تو غذا بخوریم اوپا
شوگ_پس منو همینجور کشون کشون ببر
تا خود اتاق کشوندمش کمرم شکست
رفتم اتاق هوبی بچم غرق خواب بود
_(با صدای اروم)اوپاا اوپاا بیدار شو میخوایم پیتزا بخوریم
هوبی_هااا چیشده
_بیدار شو میخوایم پیتزا بخوریم
یهو تو جاش ساخ شد
هوبی_امروز چند شنبس؟
_جمعه😂
هوبی_بزن بریم پیتزا دیر برسی تموم میشه
دویید و رفت توی اتاق
رفتم پیش نامجون داشت کتاب میخوند
دستمو جلو کتاب تکون دادم
نامی_عا ا.ت تویی؟چیشده
_اوپا میخوایم پیتزا بخوریم بیا
نامی_باشه بریم
کتابو گذاشت رو زمین و بلند شد
نامی_بریم
_تو برو من بزن دنبال تهیونگ
نامی_اوکی فقط تهیونگ توی حیاط پشتی عه برو
_ممنون
از پله ها رفتم پایین همین جور که پایین میرفتم توی پله های دیدم نشسته
داشت با خودش حرف میزد
ته_عاشق شدن چرا اینجوریه؟همواره با کلی غم و همانا با شادی.....عاشق شدن خوبه ولی........
۱۱.۲k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.