🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
دیانا: آروم دستمو گرفتم و لبمو به دندون کشیدم دستم میسوخت با یه دستمال کاغذی جلو خون رو گرفتم و مشغول جمع کردم سوپ روی زمین شدم
*********************************
ارسلان: دیانا با یه بشقاب قورمه سبزی کنارم اومد و
دیانا: بیا شام آوردم برات.
ارسلان: شامم رو از بیرون سفارش میدم
دیانا: غذای مورد علاقت رو پختم
ارسلان: گفتم از بیرون سفارش میدم
دیانا: یکم بخور ازش
ارسلان: ...
دیانا: ارسلان یکوچولو به خاطر من
ارسلان: تو و زندگیت برآم مهم نیست
دیانا: بشقاب قورمه سبزی رو برگردوندم و رفتم تو اتاق و یه تیپ ساده زدم و اومدم بیرون
ارسلان: کجا میری
دیانا: مگه نگفتی برات مهم نیستم .
ارسلان: اره ولی فعلا شوهرتم و باید بدونم کدوم جهنم دره ای میری
دیانا: میرم هوا بخورم
ارسلان: لازم نکرده
دیانا: بدون توجه بهش رفتم بیرون و به سمت مامانم حرکت کردم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
ارسلان: داشت بارون میومد و از دیانا خبری نبود
دیانا: پشت در خونه بودم و عین موش آب کشیده شده بودم ... خیس خیس . زنگو زدم که در باز شد و رفتم تو
ارسلان: معلومه کجا بودی تا الان
دیانا: رفته بودم پیش مامانم
ارسلان: برو لباساتو عوض کن
دیانا: رفتم سمت اتاق و کل لباسام رو در آوردم
ارسلان: رفتم باهاش حرف بزنم که چشمم افتاد به بدن لخت و سفیدش ... دلم میخواستتش
دیانا: یه لباس بلند ساحلی پوشیدم و مشغول خشک کردن موهام بودم که ارسلان اومد تو
ارسلان: هلش دادم سمت دیوار و دستم رفت زیر لباس بلندش و ب.ه.ش.ت.ش رو م.ا.ل.ی.د.م
دیانا: ارسلان
ارسلان: لبام فرود اومد رو لباش و بدنم داغ شد
.
دیانا: ارسلان بین پامو میمالید و داشتن به ناله میوفتادم که دستشو برداشت و دورن حلقه کرد
ارسلان: قول میدم زیاد اذیت نشی
دیانا: نه ارسلان
ارسلان : این آخرین باره ... لخت شو
دیانا: لباسمو در آوردم و نشستم رو تخت
ارسلان: هردو لخت شدیم آروم دستمو رو بدن سفیدش کشیدم و س.ی.ن.ه. هاشو اسیر دستام کردم.. بدن نرم دیانا زیرم بود .. شروع کردم به میک زدن س.ی.ن.ش
دیانا: آروم گوشه لبمو به دندون میکشیدم که ناله هامو نفهمه
.
ارسلان: یه گاز از نک س.ی.ن.ش زدم
دیانا: جیق بلندی کشیدم و دستمو روی س.ی.ن.م گذاشتم
دیانا: آروم دستمو گرفتم و لبمو به دندون کشیدم دستم میسوخت با یه دستمال کاغذی جلو خون رو گرفتم و مشغول جمع کردم سوپ روی زمین شدم
*********************************
ارسلان: دیانا با یه بشقاب قورمه سبزی کنارم اومد و
دیانا: بیا شام آوردم برات.
ارسلان: شامم رو از بیرون سفارش میدم
دیانا: غذای مورد علاقت رو پختم
ارسلان: گفتم از بیرون سفارش میدم
دیانا: یکم بخور ازش
ارسلان: ...
دیانا: ارسلان یکوچولو به خاطر من
ارسلان: تو و زندگیت برآم مهم نیست
دیانا: بشقاب قورمه سبزی رو برگردوندم و رفتم تو اتاق و یه تیپ ساده زدم و اومدم بیرون
ارسلان: کجا میری
دیانا: مگه نگفتی برات مهم نیستم .
ارسلان: اره ولی فعلا شوهرتم و باید بدونم کدوم جهنم دره ای میری
دیانا: میرم هوا بخورم
ارسلان: لازم نکرده
دیانا: بدون توجه بهش رفتم بیرون و به سمت مامانم حرکت کردم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
ارسلان: داشت بارون میومد و از دیانا خبری نبود
دیانا: پشت در خونه بودم و عین موش آب کشیده شده بودم ... خیس خیس . زنگو زدم که در باز شد و رفتم تو
ارسلان: معلومه کجا بودی تا الان
دیانا: رفته بودم پیش مامانم
ارسلان: برو لباساتو عوض کن
دیانا: رفتم سمت اتاق و کل لباسام رو در آوردم
ارسلان: رفتم باهاش حرف بزنم که چشمم افتاد به بدن لخت و سفیدش ... دلم میخواستتش
دیانا: یه لباس بلند ساحلی پوشیدم و مشغول خشک کردن موهام بودم که ارسلان اومد تو
ارسلان: هلش دادم سمت دیوار و دستم رفت زیر لباس بلندش و ب.ه.ش.ت.ش رو م.ا.ل.ی.د.م
دیانا: ارسلان
ارسلان: لبام فرود اومد رو لباش و بدنم داغ شد
.
دیانا: ارسلان بین پامو میمالید و داشتن به ناله میوفتادم که دستشو برداشت و دورن حلقه کرد
ارسلان: قول میدم زیاد اذیت نشی
دیانا: نه ارسلان
ارسلان : این آخرین باره ... لخت شو
دیانا: لباسمو در آوردم و نشستم رو تخت
ارسلان: هردو لخت شدیم آروم دستمو رو بدن سفیدش کشیدم و س.ی.ن.ه. هاشو اسیر دستام کردم.. بدن نرم دیانا زیرم بود .. شروع کردم به میک زدن س.ی.ن.ش
دیانا: آروم گوشه لبمو به دندون میکشیدم که ناله هامو نفهمه
.
ارسلان: یه گاز از نک س.ی.ن.ش زدم
دیانا: جیق بلندی کشیدم و دستمو روی س.ی.ن.م گذاشتم
۲۵.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.