عشق و غرور p56

چشامو باز کردم که دیدم خانزاده از تراس اتاقش سیگار به دست داره نگام میکنه
نگاهمو سریع ازش گرفتم و اشکام رو پاک کردم
تند تند پارو زدم و سریع رفتم داخل
دستمو گذاشتم رو قلبم..چرا اینقد تند میزد
رفتم کنار بخاری تا گرم شم
_گیسیا خانم
ابروهام از شنیدن صدای آشنا رفت بالا
برگشتم سمتش:
_شما از دست من ناراحتید؟
_نه برای چی
نورا سرشو پایین انداخت و گفت :
_حس میکنم ناراحتید
دستمو کردم تو جیبم و گفتم:
_هر کسی تو اون خونه ناراحته دلیل نمیشه از تو دلگیر باشه
لب زد:
_چون هووی شمام با من دشمنی میکنید ؟
_من با هیچکس دشمنی ندارم تا وقتی کسی به من و زندگیم کاری نداشته باشه کاری بهش ندارم
_چیشده
با صدای شهربانو برگشتم سمش...همینو کم داشتم فقط
جواب دادم:
_دو تا عروس داشتن با هم اختلاط میکردم ربطی به مادر شوهر نداره
شهربانو اخم کرد از نورا پرسید:
_این دختره که اذیتت نکرد
پوزخندی زدم:
_مگه من مثل شمام که راه برم همه رو اذیت کنم
با حرص گفت:
_ببند دهنتو دختره ی گستاخ
خواستم برم ک نورا گفت:
_ راستی میشه با آرشاویر جان یکم بازی کنم؟
قاطع گفتم:
_نه
_اره عزیزم آرشاویر رو میگم بیاد اتاقت
شهربانو دیگه داشت از حد خودش میگذشت
_مادر آرشاویر منم و من تربیتش میکنم کسی حق نداره واسش تصمیم بگیره