*please stey well*PT6
شاممون رو خوردیم و میز و کمک هم دیگه جمع کردیم بعدشم من رفتم اماده شدم جیمین هم همینطور که بریم بیرون غذا هایی که مامان جمین برامون کنار گذاشته بود برداشتیم و رفتیم سوار ماشین که شدیم جیمین نفس عمیقی کشید و ماشین رو روشن کرد حرکت کردیم
+خب کجا بریم؟ یجایی رو میشناسم که گربه های زیادی داره...اینم ادرسش..
توی گوگل مپ ادرسو زدم و جلوی جیمین گرفتم... مبایلو از دستم گرفت و شروع کرد رانندگی کردن...توی ره حرفی بینمون رد و بدل نشد سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم و بیرونو نگاه میکردم...
*جیین ویو*
نمیدونم چرا...ولی احساس میکنم ا/ت خیلی مثل منه...توی همین چند ساعتی که کنارش بودم احساس ازاد بودن میکردم...خیلی ناخداگاه کنارش لبخند میزنم.
***
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم خیلی وقت بود که حتی توی پارک موردعلاقم هم نیومده بودن همون پارکی که هرجایی رو نگاه کنی یه گربه میبینی...اونقدی از خونه بیرون نیومده بودم که تغریبا ادرسارو یادم رفته بود همینجوری داشتم به پارک نگاه میکردم که ا/ت گفت..
+جیم خوبی؟بریم کلی گربه ی گرسنه اینجا هستنااا
-هوم...اره بریم
غذا هارو برداشتیم و رفتیم توی پارک همنجوری که راه میفرتیم به گربه ها هم غذا میدادیم بعضی جاهای پارک هم غذا میرختیم توی همین هین کلی با ا/ت حرف زدم اون واقعا مشاور خوبیه البته یعنی یه دوست.دوست خوبیه...داشتیم همینجوری حرف میزدیم که یه گربه توجه مون رو جلب کرد یه گربه ی مشکی با چشمای سبز
+جیمینااا اون گربه رو نگاه کن چه قدر خوشگله خودایااا(بچگونه)
-واو میخوامش
رفتیم سمت و یکم نازش کردیم و بهش غذا دادیم...همه ی غذا خشکارو تموم کردیم ساعت حدودای یک شب بود...رفتیم سوار ماشن شدیم ا/ت خمیازه ای کشید و گفت
+خب حالا بریم خونه یا نه؟
-فک کنم بریم خونه بهتره چون احساس میکنم ینفره خیلی خسته شده...
+نه نه من خسته نیستم اگه تو نمیخوای میتونیم نریم خونه...
-معلومه از خمیازه ای کشیدی...من خودمم میخوام بخوابم...
+باشه
رفتیم سمت خونه وقتی رسیدیم همه خواب بودن خیلی اروم هرکدوم رفتیم توی اتاقای خودمون لباسامونو عوض کردیم مسواک زدیم و خوابیدم روی تختم دراز کشیدم که دیدم ا/ت دم دراتاق وایساده
-چرا هیچی نگفتی ترسونیدم..
+(خنده)اومدم شب بخیر بگم...خوابای خوب ببینی...
-توهم همینطور...
+خدافظ
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت)
اسلاید سوم(استایل جیمین)
+خب کجا بریم؟ یجایی رو میشناسم که گربه های زیادی داره...اینم ادرسش..
توی گوگل مپ ادرسو زدم و جلوی جیمین گرفتم... مبایلو از دستم گرفت و شروع کرد رانندگی کردن...توی ره حرفی بینمون رد و بدل نشد سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم و بیرونو نگاه میکردم...
*جیین ویو*
نمیدونم چرا...ولی احساس میکنم ا/ت خیلی مثل منه...توی همین چند ساعتی که کنارش بودم احساس ازاد بودن میکردم...خیلی ناخداگاه کنارش لبخند میزنم.
***
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم خیلی وقت بود که حتی توی پارک موردعلاقم هم نیومده بودن همون پارکی که هرجایی رو نگاه کنی یه گربه میبینی...اونقدی از خونه بیرون نیومده بودم که تغریبا ادرسارو یادم رفته بود همینجوری داشتم به پارک نگاه میکردم که ا/ت گفت..
+جیم خوبی؟بریم کلی گربه ی گرسنه اینجا هستنااا
-هوم...اره بریم
غذا هارو برداشتیم و رفتیم توی پارک همنجوری که راه میفرتیم به گربه ها هم غذا میدادیم بعضی جاهای پارک هم غذا میرختیم توی همین هین کلی با ا/ت حرف زدم اون واقعا مشاور خوبیه البته یعنی یه دوست.دوست خوبیه...داشتیم همینجوری حرف میزدیم که یه گربه توجه مون رو جلب کرد یه گربه ی مشکی با چشمای سبز
+جیمینااا اون گربه رو نگاه کن چه قدر خوشگله خودایااا(بچگونه)
-واو میخوامش
رفتیم سمت و یکم نازش کردیم و بهش غذا دادیم...همه ی غذا خشکارو تموم کردیم ساعت حدودای یک شب بود...رفتیم سوار ماشن شدیم ا/ت خمیازه ای کشید و گفت
+خب حالا بریم خونه یا نه؟
-فک کنم بریم خونه بهتره چون احساس میکنم ینفره خیلی خسته شده...
+نه نه من خسته نیستم اگه تو نمیخوای میتونیم نریم خونه...
-معلومه از خمیازه ای کشیدی...من خودمم میخوام بخوابم...
+باشه
رفتیم سمت خونه وقتی رسیدیم همه خواب بودن خیلی اروم هرکدوم رفتیم توی اتاقای خودمون لباسامونو عوض کردیم مسواک زدیم و خوابیدم روی تختم دراز کشیدم که دیدم ا/ت دم دراتاق وایساده
-چرا هیچی نگفتی ترسونیدم..
+(خنده)اومدم شب بخیر بگم...خوابای خوب ببینی...
-توهم همینطور...
+خدافظ
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت)
اسلاید سوم(استایل جیمین)
۸.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.