رمان عشق فیک[پارت هشتم]
رمان عشق فیک[پارت هشتم]
از زبون کوک :وقتی لبامون بهم خورد در حد سه ثانیه بوسیدمش وولش کردم
+خوب ...من دیگه ..م..میرم
×وایستا .یه بار دیگه بترسی بد میشه برات
+از ترس لبمو گاز گرفتم .
بله چشم
سرمو پایین انداختم
×آفرین کوچولو حالا هم صبر کن با هم میریم پایین تا صبحونه بخویم خوب؟
+باشه
لباساشو در آوورد لعنتی جذاب
دوباره از خجالت سرمو آووردم پایین
×یاا مگه میخوام بخورمت .باشه خودت خواستیا
+یهو روم خیمه زد
کوک داری چیکار میکنی ؟
×گفتم که بد میشه
و بعد لباشو خیلی وحشیانه بوسیدم اونم همراهیم کرد و بعد رفتیم سر میز صبحونه
از زبون کوک :وقتی لبامون بهم خورد در حد سه ثانیه بوسیدمش وولش کردم
+خوب ...من دیگه ..م..میرم
×وایستا .یه بار دیگه بترسی بد میشه برات
+از ترس لبمو گاز گرفتم .
بله چشم
سرمو پایین انداختم
×آفرین کوچولو حالا هم صبر کن با هم میریم پایین تا صبحونه بخویم خوب؟
+باشه
لباساشو در آوورد لعنتی جذاب
دوباره از خجالت سرمو آووردم پایین
×یاا مگه میخوام بخورمت .باشه خودت خواستیا
+یهو روم خیمه زد
کوک داری چیکار میکنی ؟
×گفتم که بد میشه
و بعد لباشو خیلی وحشیانه بوسیدم اونم همراهیم کرد و بعد رفتیم سر میز صبحونه
۲.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.