دیدار شبانه با او. پارت 10
پارت 10
ات تلفن رو قطع کرد
جیمین= چیشد ات؟ کی بود
ات= ( گریه و بغض...)
جیمین= ات داری گریه میکنی؟ .... ببینمت....دیگه حق نداری برای کسی غیر از من گریه کنی...... نمیتونم گریتو ببینم...
ات= من خسته شدم
- گریه نکن ات
+ جیمین اون همش اذیتم میکنه...خسته شدم دیگه ( با گریه و بغض)
جیمین ات رو بغل کرد جون حس کرد واقعا بهش نیاز داره
- هیششش هیچی نیست...همه ی درست میشه......من همیشه پیشتم خب؟...
ات اروم تو بغل جیمین اشک میریخت تا اینکه خوابش برد....
جیمین اروم ات رو با صندلی تکیه داد و کتش رو روی ات انداخت تا سرما نخوره....
جیمین اروم رانندگی میکرد تا ات بیدار نشه.... تا اینکه رسیدن به خونه ات
- ات... ات بیدار شو.....رسیدیم
جیمین ویو=
دیدم ات بیدار نمیشه پس براید بغلش کردم و از ماشین پیاده شدم....دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم اخه چرا باید شلوارک بپوشه....هی از ظهر هیچی نمیگم هی نمیشه دیگه الان این قدر بهم نزدیکه. ... خودش هم که ماشاالله سفید برفیه......چقدر هوا داره گرم میشه ..خدایا خودت کمکم کن ....🫠🫠
زنگ در رو زدم
خانومی نسبتا پیر در رو باز کرد کرد که فکر کنم اجوما بود
اجوما= سلام .....خانم ات تشریف اوردن( اینو نسبتا بلند گفت مامان ات بشنوه)
مامان ات= ات..کجا......( دید ات بغل جیمینه) بفرمایید تو
- ممنون
بابای ات= ات.....( جیمین رو دید) سلام شما؟
- توضیح میدم ... ولی اگه اول میشه ات رو ببرم تو اتاقش از خستگی خوابش برد...
مامان ات= پسرم دنبالم بیا......
جیمین ات رو گذاشت روی تخت و از مادرش خواست لباساشو عوض کنه.... بعد بوسه ای روی پیشونی ات زد و دم گوشش زمزمه کرد
- خیلی دوستت دارم
و از اتاق بیرون رفت
بابای ات= خب ؟
- ببخشید باید تو موقعیت بهتری با هم اشنا میشدیم... من پارک جیمین هستم و دوست پسر ات ات هم موقعی که از دانشگاه اومد بیرون تا الان پیش من بود بابت تاخیر عذر میخوام...لطفا دعواش نکنید....
بابات ات= که این طور....
مامان ات= خب پسرم اگه موافقی فردا بیا خونه ما به صرف شام....تا با هم بیشتر اشنا بشیم
- اگه اقای کیم اجازه بدن چشم حتما میام
بابای ات= خب میتونی بیای ایده خوبیه....دیروقته تو هم حتما خسته ای میتونی بری....
- بله ممنون ... خدا....( ته اومد
ته= کجا؟ هنوز به من توضیح....( صورت جیمین رو دید) جیمین؟
- کیم تهیونگ؟
ته= سلام رفیق تو کجا اینجا کجا؟ ( همو بغل کردن) صبر کن ببینم ات پیش تو بود؟
- اره
ته= اونوقت چرا؟
- من دوست پسر ات هستم...پس تو هم پسر عموی ات هستی که پشت تلفن سرش داد زدی؟
ته= اره
- چرا اونوقت؟ چرا سرش داد زدی؟ به چه حقی؟
ته= من فقط نگرانش بودم...
........................................خلاصه قسمت بعد
- خدانگهدار.. فردا میبینمتون
.............................
ات= ( با خودش) من کی اومدم خونه؟ کی لباسامو عوض کرد؟ نکنه....
...............................................
جیمین= نه خنگ خدا...مامانت عوض کرد شاید اون شب با شلوارکت یکم اذیتم کرده باشی ولی نه من لباساتو عوض نکردم هنوز زوده🤣🤣
ات= یاااااا اذیتم نکن
..................
ات تلفن رو قطع کرد
جیمین= چیشد ات؟ کی بود
ات= ( گریه و بغض...)
جیمین= ات داری گریه میکنی؟ .... ببینمت....دیگه حق نداری برای کسی غیر از من گریه کنی...... نمیتونم گریتو ببینم...
ات= من خسته شدم
- گریه نکن ات
+ جیمین اون همش اذیتم میکنه...خسته شدم دیگه ( با گریه و بغض)
جیمین ات رو بغل کرد جون حس کرد واقعا بهش نیاز داره
- هیششش هیچی نیست...همه ی درست میشه......من همیشه پیشتم خب؟...
ات اروم تو بغل جیمین اشک میریخت تا اینکه خوابش برد....
جیمین اروم ات رو با صندلی تکیه داد و کتش رو روی ات انداخت تا سرما نخوره....
جیمین اروم رانندگی میکرد تا ات بیدار نشه.... تا اینکه رسیدن به خونه ات
- ات... ات بیدار شو.....رسیدیم
جیمین ویو=
دیدم ات بیدار نمیشه پس براید بغلش کردم و از ماشین پیاده شدم....دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم اخه چرا باید شلوارک بپوشه....هی از ظهر هیچی نمیگم هی نمیشه دیگه الان این قدر بهم نزدیکه. ... خودش هم که ماشاالله سفید برفیه......چقدر هوا داره گرم میشه ..خدایا خودت کمکم کن ....🫠🫠
زنگ در رو زدم
خانومی نسبتا پیر در رو باز کرد کرد که فکر کنم اجوما بود
اجوما= سلام .....خانم ات تشریف اوردن( اینو نسبتا بلند گفت مامان ات بشنوه)
مامان ات= ات..کجا......( دید ات بغل جیمینه) بفرمایید تو
- ممنون
بابای ات= ات.....( جیمین رو دید) سلام شما؟
- توضیح میدم ... ولی اگه اول میشه ات رو ببرم تو اتاقش از خستگی خوابش برد...
مامان ات= پسرم دنبالم بیا......
جیمین ات رو گذاشت روی تخت و از مادرش خواست لباساشو عوض کنه.... بعد بوسه ای روی پیشونی ات زد و دم گوشش زمزمه کرد
- خیلی دوستت دارم
و از اتاق بیرون رفت
بابای ات= خب ؟
- ببخشید باید تو موقعیت بهتری با هم اشنا میشدیم... من پارک جیمین هستم و دوست پسر ات ات هم موقعی که از دانشگاه اومد بیرون تا الان پیش من بود بابت تاخیر عذر میخوام...لطفا دعواش نکنید....
بابات ات= که این طور....
مامان ات= خب پسرم اگه موافقی فردا بیا خونه ما به صرف شام....تا با هم بیشتر اشنا بشیم
- اگه اقای کیم اجازه بدن چشم حتما میام
بابای ات= خب میتونی بیای ایده خوبیه....دیروقته تو هم حتما خسته ای میتونی بری....
- بله ممنون ... خدا....( ته اومد
ته= کجا؟ هنوز به من توضیح....( صورت جیمین رو دید) جیمین؟
- کیم تهیونگ؟
ته= سلام رفیق تو کجا اینجا کجا؟ ( همو بغل کردن) صبر کن ببینم ات پیش تو بود؟
- اره
ته= اونوقت چرا؟
- من دوست پسر ات هستم...پس تو هم پسر عموی ات هستی که پشت تلفن سرش داد زدی؟
ته= اره
- چرا اونوقت؟ چرا سرش داد زدی؟ به چه حقی؟
ته= من فقط نگرانش بودم...
........................................خلاصه قسمت بعد
- خدانگهدار.. فردا میبینمتون
.............................
ات= ( با خودش) من کی اومدم خونه؟ کی لباسامو عوض کرد؟ نکنه....
...............................................
جیمین= نه خنگ خدا...مامانت عوض کرد شاید اون شب با شلوارکت یکم اذیتم کرده باشی ولی نه من لباساتو عوض نکردم هنوز زوده🤣🤣
ات= یاااااا اذیتم نکن
..................
۸.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.