Part³⁶
Part³⁶
ا.ت ویو:
بدون اراده دستمو دور بازوی جونگ کوک حلقه کردم..نگاهی به من و نگاهی به دست گره خوردم دور بازوش انداخت..تونستم احساس کنم که لبخندی روی لباش نقش بسه ولی مطمعن نبودم..وارد عمارت بزرگ و باشکوه شدیم..ادم های بسیار زیادی اونجا بودن و جای سوزن انداختن نبود..جونگ کوک نگاهی بهم انداخت گفت
کوک:یادت باشه از کنارم جنب نمیخوری معلوم نیست چند نفر میخوان شکارت کنن
از توجهش خوشحال شد و احساس خوبی بهم دست داد..رفتیم و تقریبا گوشه سالن نشستیم..دستمو از دور بازوی جونگ کوک برداشتم و نگاه اطرافم کردم..این مهمونی برای چی بود..با سوال توی ذهنم سمت جونگ کوک برگشتم گفتم
ا.ت:این مهمونی به چه مناسبتی هست؟
جونگ کوک سرش رو چرخوند گفت
کوک:برای ادمای مهم
ا.ت:یعنی الان تو ادم مهمی به شمار میایی
سرش رو به معنی اره تکون داد ادامه دادم
ا.ت:بعد داخل چه چیزی مهم هستی
کمی درنگ کرد گفت
کوک:بهتره که ندونی
سری تکون دادم و بیخیال ماجرا شدم..مدتی بعد مردی جوان اومد سمت جونگ کوک..جونگ کوک از جاش بلند شد که اون پسر گفت
لوکاس:هی مرد از دیدنت خیلی خوشحال شدم
پسره که بهش می خورد اهل امریکا باشه با جونگ کوک گرم صحبت شد...داشتم نگاهشون میکردم که لوکاس متوجه نگاهم من شد و چرخید سمتم و چند قدمی اومد جلو گفت
لوکاس:افتخار اشنایی با بانو به این زیبایی رو دارم
لبخند زوری زدم و نگاه جونگ کوک کردم که سرش رو به معنی اره تکون داد دوباره نگاه پسره کردم گفتم
ا.ت:یانگ ا.ت هستم
پسره دستمو گرفت گفت
لوکاس:بنده هم لوکاس میلر اهل امریکا هستم
و دستمو که توی دستاش گرفته بود رو بوسید..از حرکتش چندان خوشم نیومد.. لوکاس صاف ایستاد و مشغول صحبت با جونگ کوک شد چیزی از حرفاشون متوجه نمیشدم و نمیخواستم هم متوجه بشم..نگاه مردم اطرافم کردم لباس های متفاوت و رنگارنگ..مدتی که گذشت دوباره نگاهشون کردم..جونگ کوک تو فکر بود..همین که نگاهش کردم نگاهم کرد..توی چشماش خشم موج میزد اینو کاملا میتونستم ببینم..چشمای قهوهایش به رنگ سیاه در اومده بود..همون جور که چشم تو چشم بودیم اومد و نشست کنارم..کمی نگاهش کردم..وبعد دست از دید زدنش کشیدم..معلوم نیست لوکاس چی بهش گفته که انقدر عصبانیش کرده..مدتی که گذشت که از جاش پاشد و چرخید سمتم گفت
کوک:بیا دنبالم
از جام بلند شدم و دنبالش راه افتادم که رسیدیم به چند تا مرد میانسال..اون ها باتعجب نگاهمون میکردن البته به من نگاه میکردن..بهشون که رسیدیم یکی از اون مرد ها گفت
:اقای جئون افتخار اشنایی نمیدید
نگاه مرد کردم که جونگ کوک دستشو گذاشت پشت کمرم و منو کشوند سمت خودش از این حرکت ناگهانیش کمی تعجب کردم و برخورد دست گرمش به کمرم باعث شدگرمم بشه..جونگ کوک گفت
کوک:
ادامه دارد
لایک ۱۵
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
بدون اراده دستمو دور بازوی جونگ کوک حلقه کردم..نگاهی به من و نگاهی به دست گره خوردم دور بازوش انداخت..تونستم احساس کنم که لبخندی روی لباش نقش بسه ولی مطمعن نبودم..وارد عمارت بزرگ و باشکوه شدیم..ادم های بسیار زیادی اونجا بودن و جای سوزن انداختن نبود..جونگ کوک نگاهی بهم انداخت گفت
کوک:یادت باشه از کنارم جنب نمیخوری معلوم نیست چند نفر میخوان شکارت کنن
از توجهش خوشحال شد و احساس خوبی بهم دست داد..رفتیم و تقریبا گوشه سالن نشستیم..دستمو از دور بازوی جونگ کوک برداشتم و نگاه اطرافم کردم..این مهمونی برای چی بود..با سوال توی ذهنم سمت جونگ کوک برگشتم گفتم
ا.ت:این مهمونی به چه مناسبتی هست؟
جونگ کوک سرش رو چرخوند گفت
کوک:برای ادمای مهم
ا.ت:یعنی الان تو ادم مهمی به شمار میایی
سرش رو به معنی اره تکون داد ادامه دادم
ا.ت:بعد داخل چه چیزی مهم هستی
کمی درنگ کرد گفت
کوک:بهتره که ندونی
سری تکون دادم و بیخیال ماجرا شدم..مدتی بعد مردی جوان اومد سمت جونگ کوک..جونگ کوک از جاش بلند شد که اون پسر گفت
لوکاس:هی مرد از دیدنت خیلی خوشحال شدم
پسره که بهش می خورد اهل امریکا باشه با جونگ کوک گرم صحبت شد...داشتم نگاهشون میکردم که لوکاس متوجه نگاهم من شد و چرخید سمتم و چند قدمی اومد جلو گفت
لوکاس:افتخار اشنایی با بانو به این زیبایی رو دارم
لبخند زوری زدم و نگاه جونگ کوک کردم که سرش رو به معنی اره تکون داد دوباره نگاه پسره کردم گفتم
ا.ت:یانگ ا.ت هستم
پسره دستمو گرفت گفت
لوکاس:بنده هم لوکاس میلر اهل امریکا هستم
و دستمو که توی دستاش گرفته بود رو بوسید..از حرکتش چندان خوشم نیومد.. لوکاس صاف ایستاد و مشغول صحبت با جونگ کوک شد چیزی از حرفاشون متوجه نمیشدم و نمیخواستم هم متوجه بشم..نگاه مردم اطرافم کردم لباس های متفاوت و رنگارنگ..مدتی که گذشت دوباره نگاهشون کردم..جونگ کوک تو فکر بود..همین که نگاهش کردم نگاهم کرد..توی چشماش خشم موج میزد اینو کاملا میتونستم ببینم..چشمای قهوهایش به رنگ سیاه در اومده بود..همون جور که چشم تو چشم بودیم اومد و نشست کنارم..کمی نگاهش کردم..وبعد دست از دید زدنش کشیدم..معلوم نیست لوکاس چی بهش گفته که انقدر عصبانیش کرده..مدتی که گذشت که از جاش پاشد و چرخید سمتم گفت
کوک:بیا دنبالم
از جام بلند شدم و دنبالش راه افتادم که رسیدیم به چند تا مرد میانسال..اون ها باتعجب نگاهمون میکردن البته به من نگاه میکردن..بهشون که رسیدیم یکی از اون مرد ها گفت
:اقای جئون افتخار اشنایی نمیدید
نگاه مرد کردم که جونگ کوک دستشو گذاشت پشت کمرم و منو کشوند سمت خودش از این حرکت ناگهانیش کمی تعجب کردم و برخورد دست گرمش به کمرم باعث شدگرمم بشه..جونگ کوک گفت
کوک:
ادامه دارد
لایک ۱۵
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۸۶۳
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.