name: i will see you...
part:24
اشکاش دوباره سرازیر شد.
اوم دفتر رو باز کرد و اروم برگ زد.
تا به یه صفحه رسید که اسم تهیونگ توش بود.
"دفترچه خاطرات"
.............
"8/10/2014 . کلاس هنر
واقعا این پسره تهیونگ از همون اول سال روی مخمه...یعنی چی که همینطوری پایشده یه کاسه سوپ خورده و ا.ت رو هم میخواد...
تقصیر منه....باید همونجا یکی محکم میزدمش...البته که...من فقط دوستشم ولی....
...............................
15/3/2015
اردوی خارج از شهر
ای کاش...میتونستم مثل تهیونگ باشم...همونقدر خوش شانس و خوش قیافه...تقصیر من چیه...
یعنی واقعا ا.ت ...تهیونگ رو دوست داره؟
خیلی احمقم که با گریه کردم ا.ت نزدیک بود متوجه بشه....بهش گفتم خاک بوده اما خودم میدونم که چی بوده...این برام خیلی وحشتناکه که باهم قرار بزارن...من واقعا با تهیونگ حال نمیکم...ای کاش بره...
.......................
31/7/2017
نمیتونم به ا.ت نگاه کنم...چه برسه بخوام یه پرواز سه ساعته باهاش باشم...
چطور قبول کنم کسی که عاشقشم قراره با یه نفر دیگه ازدواج کنه؟
اونم ا.ت...ای کاش بمیرم...اخه..
تهیونگ چی بیشتر از من داره؟
حتی من پولدار ترم ولی...
من با تمام وجودم ا.ت رو میخواستم ولی باید قبول کنم دیگه اینطور نیست...
.........
دیروز....روزی بود که هزار بار از درون مردم..بالاخره ازدواج کرد،میدونی همیشه خودم رو توی جایگاه دامادی با ا.ت فرض میکردم اما چرا اینطور نشد...دیگه نمیخوام زندگی کنم...فردا نمیتونم به پرواز برم...حالم اصلا خوب نیست...
خیلی خیلی خیلی خوشگل بود وقتی از در اومد من بیشتر تهیونگ براش ذوق کردم..اون دختر من بود ...
.............................. ...
بالاخره ازدواج کردم... چند ماه پیش...خیلی دوستش دارم...اونم همینطور...بالاخره احساس بهتری دارم...حتی یه تو راهیم دارم...یه پسر دارم اما..هنور درگیر عشق اولم هستم....هنوز خنده های اوت توی گوشمه...اینطور نیست که از چهوا بدم میاد من واقعا دوستش دارم ولی هنوز گوشه ای از ذهنم درگیر ا.ته
.................................
یه هفته از مرگ چهوا میگذره...دلم براش تنگ شده...تنها پسرم رو هرشب میبینم و گریه میکنم...ای کاش ....بیشتر به چهوا ابراز علاقه میکردم...دلم براش انقدر تنگ شده که هر لحظه میخوام خودمو بکشم تا برم به دیدنش...هر شب ارزوم اینه بیاد به خوبم و بازم برام بخنده
................................
ا.ت...نابود شد...هیچوقت توی این حال ندیدمش...رسما داره دیوونه میشه...چرا هر چقدر بغلش میکنم خوب نمیشه و همش بهونه تهیونگ رو میگیره حتی توی خواب...
مجبور شدم توی غذاش ارام بخش بریزم...من نمیخوام ا.تم رو اینطور بببینم..این ا.ت من نیست...اون...
.
.
.
(اگه متوجه نشدید اینا چین باید بگم که اینا متن های نوشته شده توی دفتر جیهوپ هستن که ا.ت داره اونا رو میخونه)
#سناریو
اشکاش دوباره سرازیر شد.
اوم دفتر رو باز کرد و اروم برگ زد.
تا به یه صفحه رسید که اسم تهیونگ توش بود.
"دفترچه خاطرات"
.............
"8/10/2014 . کلاس هنر
واقعا این پسره تهیونگ از همون اول سال روی مخمه...یعنی چی که همینطوری پایشده یه کاسه سوپ خورده و ا.ت رو هم میخواد...
تقصیر منه....باید همونجا یکی محکم میزدمش...البته که...من فقط دوستشم ولی....
...............................
15/3/2015
اردوی خارج از شهر
ای کاش...میتونستم مثل تهیونگ باشم...همونقدر خوش شانس و خوش قیافه...تقصیر من چیه...
یعنی واقعا ا.ت ...تهیونگ رو دوست داره؟
خیلی احمقم که با گریه کردم ا.ت نزدیک بود متوجه بشه....بهش گفتم خاک بوده اما خودم میدونم که چی بوده...این برام خیلی وحشتناکه که باهم قرار بزارن...من واقعا با تهیونگ حال نمیکم...ای کاش بره...
.......................
31/7/2017
نمیتونم به ا.ت نگاه کنم...چه برسه بخوام یه پرواز سه ساعته باهاش باشم...
چطور قبول کنم کسی که عاشقشم قراره با یه نفر دیگه ازدواج کنه؟
اونم ا.ت...ای کاش بمیرم...اخه..
تهیونگ چی بیشتر از من داره؟
حتی من پولدار ترم ولی...
من با تمام وجودم ا.ت رو میخواستم ولی باید قبول کنم دیگه اینطور نیست...
.........
دیروز....روزی بود که هزار بار از درون مردم..بالاخره ازدواج کرد،میدونی همیشه خودم رو توی جایگاه دامادی با ا.ت فرض میکردم اما چرا اینطور نشد...دیگه نمیخوام زندگی کنم...فردا نمیتونم به پرواز برم...حالم اصلا خوب نیست...
خیلی خیلی خیلی خوشگل بود وقتی از در اومد من بیشتر تهیونگ براش ذوق کردم..اون دختر من بود ...
.............................. ...
بالاخره ازدواج کردم... چند ماه پیش...خیلی دوستش دارم...اونم همینطور...بالاخره احساس بهتری دارم...حتی یه تو راهیم دارم...یه پسر دارم اما..هنور درگیر عشق اولم هستم....هنوز خنده های اوت توی گوشمه...اینطور نیست که از چهوا بدم میاد من واقعا دوستش دارم ولی هنوز گوشه ای از ذهنم درگیر ا.ته
.................................
یه هفته از مرگ چهوا میگذره...دلم براش تنگ شده...تنها پسرم رو هرشب میبینم و گریه میکنم...ای کاش ....بیشتر به چهوا ابراز علاقه میکردم...دلم براش انقدر تنگ شده که هر لحظه میخوام خودمو بکشم تا برم به دیدنش...هر شب ارزوم اینه بیاد به خوبم و بازم برام بخنده
................................
ا.ت...نابود شد...هیچوقت توی این حال ندیدمش...رسما داره دیوونه میشه...چرا هر چقدر بغلش میکنم خوب نمیشه و همش بهونه تهیونگ رو میگیره حتی توی خواب...
مجبور شدم توی غذاش ارام بخش بریزم...من نمیخوام ا.تم رو اینطور بببینم..این ا.ت من نیست...اون...
.
.
.
(اگه متوجه نشدید اینا چین باید بگم که اینا متن های نوشته شده توی دفتر جیهوپ هستن که ا.ت داره اونا رو میخونه)
#سناریو
۹.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.