ددی مافیای من
ددی مافیای من { پارت ۴}
که یکدفعه ....
یه بادیگارد با سرعت اومد طرف ما
: ارباب ارباب ...( نفس نفس )
کوک : چته تو باز عن
: ارباب گروه ببرهای سیاه حمله کردن
کوک : اونا عن های سیاه هستن نه ببر های سیاه .
صدای تیر اندازی وحشتناک ...
ا/ت : جیغغغغ
کوک : نترس آروم باش ( ای جان )
ا/ت : ا..ارباب م...میترسم
کوک : اشکال نداره .
یکدفعه یه صدای وحشتناک دیگه ...
ا/ت ( ایندفعه گریه شد )
کوک : آروم باش .
کوک تو ذهنش : چرا با گریه هاش قلبم ریش ریش میشه
کوک رفت محکم ا/ت رو بغل کرد و بردش طرف اتاق خودش گذاشتش رو تخت و سرش رو بوسید .
کوک : آروم باش و مراقب خودت باش .
ا/ت : ب..باشه 🙂
کوک رفت بیرون ......
کوک ویو :
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین دیدم اون دختره ی عوضی اونجا وایساده . اون کسی نبود جز لیا یه دختره هرزه که کارش فقط کرم ریختن و کارای مسخرست و اما هرزه بازی رو نگم براتون . رفتم طرفش .
کوک : دختره ی عنتر
لیا : ای جان کوک کوچولوی ما رو نگاه کن
کوک : کوچولو عمته .
لیا : اوممم حالا میبینیم ...
شروع کردن به جنگیدن این میزد و اون میزد صدای وحشتناکی به گوش میرسید که همه رو آزار میداد .....
ا/ت ترسیده بود و گوشاش رو گرفته بود .
لیا داشت با چاقو به کوک نزدیک میشد
که یکدفعه ....
ادامه دارد ✋
بچه ها اگه بعد این پارت نبودم دیگه ببخشید .
سعی میکنم زود به زود بزارم 💖
دوستون دارم فعلا 🇰🇷🤍
که یکدفعه ....
یه بادیگارد با سرعت اومد طرف ما
: ارباب ارباب ...( نفس نفس )
کوک : چته تو باز عن
: ارباب گروه ببرهای سیاه حمله کردن
کوک : اونا عن های سیاه هستن نه ببر های سیاه .
صدای تیر اندازی وحشتناک ...
ا/ت : جیغغغغ
کوک : نترس آروم باش ( ای جان )
ا/ت : ا..ارباب م...میترسم
کوک : اشکال نداره .
یکدفعه یه صدای وحشتناک دیگه ...
ا/ت ( ایندفعه گریه شد )
کوک : آروم باش .
کوک تو ذهنش : چرا با گریه هاش قلبم ریش ریش میشه
کوک رفت محکم ا/ت رو بغل کرد و بردش طرف اتاق خودش گذاشتش رو تخت و سرش رو بوسید .
کوک : آروم باش و مراقب خودت باش .
ا/ت : ب..باشه 🙂
کوک رفت بیرون ......
کوک ویو :
از اتاق خارج شدم و رفتم پایین دیدم اون دختره ی عوضی اونجا وایساده . اون کسی نبود جز لیا یه دختره هرزه که کارش فقط کرم ریختن و کارای مسخرست و اما هرزه بازی رو نگم براتون . رفتم طرفش .
کوک : دختره ی عنتر
لیا : ای جان کوک کوچولوی ما رو نگاه کن
کوک : کوچولو عمته .
لیا : اوممم حالا میبینیم ...
شروع کردن به جنگیدن این میزد و اون میزد صدای وحشتناکی به گوش میرسید که همه رو آزار میداد .....
ا/ت ترسیده بود و گوشاش رو گرفته بود .
لیا داشت با چاقو به کوک نزدیک میشد
که یکدفعه ....
ادامه دارد ✋
بچه ها اگه بعد این پارت نبودم دیگه ببخشید .
سعی میکنم زود به زود بزارم 💖
دوستون دارم فعلا 🇰🇷🤍
۵.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.