Halp part9
تهیونگ:بیا تو...
وارد اتاق شدم ته اصلا حواسش نبود...تا فهمید یکی اومده تو اتاق سرشو برگردوند و شوکه شد...
تهیونگ:ا...ا...ا...ا.ت؟...این...این...اینجا چیکار می...می..میکنی؟
گل رو دادم بهش و روی صندلی روبه روش نشستم...
ا.ت:تهیونگ...من واقعا ازت ممنونم...
تهیونگ:چ...چرا؟
ا.ت:تو قهرمان منی...
گونه های ته سرخ شده بود...از روی صندلی بلند شدم تا برم ببوسمش که یهو در باز شد و آهنگ تولد پخش شد...
اعضا:تووووولدت...
نامجون:ا.ت؟
ا.ت و تهیونگ:نههههه اصلاااا اونجورییییی نیست...
جیهوپ:اوووولالا...
ا.ت:هوپی بس کنننن...
نامجون با مسخره بازی:ما میریم بیرون شما کاراتون رو بکنید...
ا.ت:چیییی میگی نامجووون؟؟؟...اصلا چرا اومدید؟؟؟
یونگی در حالی که چشاش بسته بود با حالت خوابالودگی گف:اخه امروز تولد تهیونگ بود...
تهیونگ با حالت پوکر:تولدم فرداست...
یهو همه به جیهوپ نگاه کردن...
جیهوپ:اممممم...حالا ما زودتر گرفتیم...
همینجوری درحال صحبت بودیم که صدای در اومد...نامجون رفت سمت در...
<باز کردن در>
هممون چشامون گرد شده بود...اون...اون...اون جونگ کوک بود...با دست گل وارد اتاق شد...
کوک:س...س...سلام
ته با اعصبانیت از رو تخت بلند شد:اینجا چیکار میکنی هااا؟؟؟...
کوک:من...من...من
تهیونگ:من چی هاااا؟؟؟
نامجون:وی آروم باش...
کوک:من متاسفم...
رفتم جلوی کوک و دستم رو روی شونه گذاشتم:اشکالی نداره کوک...
ته بلند شد و گف:چرا خیلی اشکال داره...
ا.ت:این اتفاقا تقصیر کوک نبود وی...
ته دستمو گرفت تا از بیمارستان خارج بشیم که با صدای کوک ایستاد...
کوک:ا.ت با من ازدواج میکنی؟.......
شرطا:
20لایک
20کامنت
60تایی بشم
وارد اتاق شدم ته اصلا حواسش نبود...تا فهمید یکی اومده تو اتاق سرشو برگردوند و شوکه شد...
تهیونگ:ا...ا...ا...ا.ت؟...این...این...اینجا چیکار می...می..میکنی؟
گل رو دادم بهش و روی صندلی روبه روش نشستم...
ا.ت:تهیونگ...من واقعا ازت ممنونم...
تهیونگ:چ...چرا؟
ا.ت:تو قهرمان منی...
گونه های ته سرخ شده بود...از روی صندلی بلند شدم تا برم ببوسمش که یهو در باز شد و آهنگ تولد پخش شد...
اعضا:تووووولدت...
نامجون:ا.ت؟
ا.ت و تهیونگ:نههههه اصلاااا اونجورییییی نیست...
جیهوپ:اوووولالا...
ا.ت:هوپی بس کنننن...
نامجون با مسخره بازی:ما میریم بیرون شما کاراتون رو بکنید...
ا.ت:چیییی میگی نامجووون؟؟؟...اصلا چرا اومدید؟؟؟
یونگی در حالی که چشاش بسته بود با حالت خوابالودگی گف:اخه امروز تولد تهیونگ بود...
تهیونگ با حالت پوکر:تولدم فرداست...
یهو همه به جیهوپ نگاه کردن...
جیهوپ:اممممم...حالا ما زودتر گرفتیم...
همینجوری درحال صحبت بودیم که صدای در اومد...نامجون رفت سمت در...
<باز کردن در>
هممون چشامون گرد شده بود...اون...اون...اون جونگ کوک بود...با دست گل وارد اتاق شد...
کوک:س...س...سلام
ته با اعصبانیت از رو تخت بلند شد:اینجا چیکار میکنی هااا؟؟؟...
کوک:من...من...من
تهیونگ:من چی هاااا؟؟؟
نامجون:وی آروم باش...
کوک:من متاسفم...
رفتم جلوی کوک و دستم رو روی شونه گذاشتم:اشکالی نداره کوک...
ته بلند شد و گف:چرا خیلی اشکال داره...
ا.ت:این اتفاقا تقصیر کوک نبود وی...
ته دستمو گرفت تا از بیمارستان خارج بشیم که با صدای کوک ایستاد...
کوک:ا.ت با من ازدواج میکنی؟.......
شرطا:
20لایک
20کامنت
60تایی بشم
۵.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.