وقتی تو دانشگاه.. pاخر
وقتی تو دانشگاه.. pاخر
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
رفتید داخل کلاس فضای شلوغی داشت دخترهایی که درگوش هم صحبت می کردن
و بلند بلند می خندیدن و پسرایی که چشم شون دنبال چیز های دیگه ای بود..
نگاهت رو به اطراف دادی..
با دیدن دوتا صندلی خالی که کنار هم بودن لبخندی زدی و نگاهت رو به جونگین دادی..
*فکر نکنم مشکلی داشته باشی که کنار هم بشینیم..؟!
لبخندی زد و به سمت دوتا صندلی خالی رفت..
_باید باعث افتخارم باشه پیش همچین فرشته ای زیبایی میشینم..!
با همین کلمه کوچیک انگار قلبی نداشتی.. خوشحالی که الان حس می کردی..
موقع قبول شدنت توی دانشگاه مورد علاقت نبود.. یعنی تو همچین مدت کوتاهی میشه اینقدر به یکی وابسته بشی و ازش خوشت بیاد..!
کنارهم نشستید و یکم باهم صحبت های ریزی داشتید ولی تو همون مکالمه کوتاه بیشتر باهم گرم گرفتید..
سرکلاس هم که معلم اومده بود با همون صحبت های ریز کلی لذت بردید شاید هیچوقت باور نمیکردی با یه پسر اینقدر صمیمی بشی..!
صحبت کردن باهاش واقعا سرگرم کننده بود..
با علاقه به اون حرف های با عشق علاقش گوش میدادی محوش شده بودی..!
محو حرفاش خودش اخلاقش کاراش یعنی میشه به این گفت عشق؟
تو همین حین زنگ دانشگاه به صدا دراومد..
بیشتر بچه های دانشگاه به سمت حیاط یا کافه تریا رفتن.. ولی تو مونده بودی و کتاب های کتابخونه رو مرتب می کردی..
_باورم نمیشه همین روز اول بهت کار دادن
لبخندی زدی و همینطور به حرفاش گوش میدادی..
و اون کتاب های قدیمی رو مرتب می کردی که جونگین به سمتت دونه دونه قدم برداشت..
و تورو بین قفسه های کتاب و خودش قفل کرد..
*جونگین چیکار میکنی..؟
دستش رو روی گوشه ای صورتت گذاشت و لبخند محوی زد..
_یعنی میشه به این گفت عشق در نگاه اول...!
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
رفتید داخل کلاس فضای شلوغی داشت دخترهایی که درگوش هم صحبت می کردن
و بلند بلند می خندیدن و پسرایی که چشم شون دنبال چیز های دیگه ای بود..
نگاهت رو به اطراف دادی..
با دیدن دوتا صندلی خالی که کنار هم بودن لبخندی زدی و نگاهت رو به جونگین دادی..
*فکر نکنم مشکلی داشته باشی که کنار هم بشینیم..؟!
لبخندی زد و به سمت دوتا صندلی خالی رفت..
_باید باعث افتخارم باشه پیش همچین فرشته ای زیبایی میشینم..!
با همین کلمه کوچیک انگار قلبی نداشتی.. خوشحالی که الان حس می کردی..
موقع قبول شدنت توی دانشگاه مورد علاقت نبود.. یعنی تو همچین مدت کوتاهی میشه اینقدر به یکی وابسته بشی و ازش خوشت بیاد..!
کنارهم نشستید و یکم باهم صحبت های ریزی داشتید ولی تو همون مکالمه کوتاه بیشتر باهم گرم گرفتید..
سرکلاس هم که معلم اومده بود با همون صحبت های ریز کلی لذت بردید شاید هیچوقت باور نمیکردی با یه پسر اینقدر صمیمی بشی..!
صحبت کردن باهاش واقعا سرگرم کننده بود..
با علاقه به اون حرف های با عشق علاقش گوش میدادی محوش شده بودی..!
محو حرفاش خودش اخلاقش کاراش یعنی میشه به این گفت عشق؟
تو همین حین زنگ دانشگاه به صدا دراومد..
بیشتر بچه های دانشگاه به سمت حیاط یا کافه تریا رفتن.. ولی تو مونده بودی و کتاب های کتابخونه رو مرتب می کردی..
_باورم نمیشه همین روز اول بهت کار دادن
لبخندی زدی و همینطور به حرفاش گوش میدادی..
و اون کتاب های قدیمی رو مرتب می کردی که جونگین به سمتت دونه دونه قدم برداشت..
و تورو بین قفسه های کتاب و خودش قفل کرد..
*جونگین چیکار میکنی..؟
دستش رو روی گوشه ای صورتت گذاشت و لبخند محوی زد..
_یعنی میشه به این گفت عشق در نگاه اول...!
۱۶.۵k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.