bad girl p: 162
با حس نوازش یکی رو موهام از خواب بیدار شدم
نگا ب شخص مورد نظر کردم دیدم کوکه
کوک: بلاخره بیدار شدی
پاشدم نشستم
هانا: مگه چقد خوابیدم
کوک: نمیدونم چقد خوابیدی که الان10شبه
ساعت4بود من اومدم اینجا الان10مگه چقد خوابم میومد که انقد خوابیدم یا شایدم چون تو بغل کوک بودم انقد راحت خوابم گرف
هانا: چیکار کردی که اینقد خوابیدم
کوک: شاید ی بغل ارامش بخش
هانا: درسته
بعد این حرفم کوک بغلم کرد
کوک: دلم خیلی برات تنگ شده بود ولی نمیزاشتی نزدیکت شم
هانا: انتظار نداری بزارم کسی که نمیشناسم بغلم کنه
کوک: من غریبم
هانا: خب اونموقع چون تورو یادم نمیومد ارع بودی
از بغلش درومدم با چهره متعجبی پرسید
کوک: راستی چطور منو یادت اومد
هانا: اینو باید مدیون یوهانه پشمک باشم
کوک: مگه چیکار کرد؟
هانا: تو همیشه صندلیمو میچرخوندیو دستاتو میزاشتی رو دوتا دستع صندلی
کوک: خب
هانا: یوهان همین کارو کرد ی دفعه همه چی یادم اومد
کوک: چه جالب
4سال بعد
هانا: کوک سومین کجاس
کوک: ها؟ سومین امممممم فک کنم پشته منه
سومین: بابا چرا لوم دادی
هانا: نگا نگا زود بیا اینجا لباستو بپوش بریم دیر میشه
سونگمین: ولش کن مامان سومینو نمیبریم با خودمون
سومین از پشت کوک اومد بیرون بلاخره
هروقت سومینو سونگمینو میبینم یاد بچگیه منو کوک میوفتم جدا مامانمو خاله می هی چطور تحملمون میکردن
سومین: پسره رو مخ به تو چه
سونگمین: با برادر بزرگت درس حرف بزن
سومین:ببند فقط 1دقیقه بزرگتری
هانا: بسه دیگه بیا اینجا لباستو بپوشم
سومین بلاخره راضی شد لباسشو بپوشه
لباساشو براش پوشیدم و لپشو محکم بوس کردم
هانا: عشقم اگه عینه ادم وایمیستادی لباستو زود برات میپوشیدم
سومین: باسه ازین به بعد عینه ادم وایمیستم(لبخند)
هانا: افرین دختر خوشگلم
نگا ب شخص مورد نظر کردم دیدم کوکه
کوک: بلاخره بیدار شدی
پاشدم نشستم
هانا: مگه چقد خوابیدم
کوک: نمیدونم چقد خوابیدی که الان10شبه
ساعت4بود من اومدم اینجا الان10مگه چقد خوابم میومد که انقد خوابیدم یا شایدم چون تو بغل کوک بودم انقد راحت خوابم گرف
هانا: چیکار کردی که اینقد خوابیدم
کوک: شاید ی بغل ارامش بخش
هانا: درسته
بعد این حرفم کوک بغلم کرد
کوک: دلم خیلی برات تنگ شده بود ولی نمیزاشتی نزدیکت شم
هانا: انتظار نداری بزارم کسی که نمیشناسم بغلم کنه
کوک: من غریبم
هانا: خب اونموقع چون تورو یادم نمیومد ارع بودی
از بغلش درومدم با چهره متعجبی پرسید
کوک: راستی چطور منو یادت اومد
هانا: اینو باید مدیون یوهانه پشمک باشم
کوک: مگه چیکار کرد؟
هانا: تو همیشه صندلیمو میچرخوندیو دستاتو میزاشتی رو دوتا دستع صندلی
کوک: خب
هانا: یوهان همین کارو کرد ی دفعه همه چی یادم اومد
کوک: چه جالب
4سال بعد
هانا: کوک سومین کجاس
کوک: ها؟ سومین امممممم فک کنم پشته منه
سومین: بابا چرا لوم دادی
هانا: نگا نگا زود بیا اینجا لباستو بپوش بریم دیر میشه
سونگمین: ولش کن مامان سومینو نمیبریم با خودمون
سومین از پشت کوک اومد بیرون بلاخره
هروقت سومینو سونگمینو میبینم یاد بچگیه منو کوک میوفتم جدا مامانمو خاله می هی چطور تحملمون میکردن
سومین: پسره رو مخ به تو چه
سونگمین: با برادر بزرگت درس حرف بزن
سومین:ببند فقط 1دقیقه بزرگتری
هانا: بسه دیگه بیا اینجا لباستو بپوشم
سومین بلاخره راضی شد لباسشو بپوشه
لباساشو براش پوشیدم و لپشو محکم بوس کردم
هانا: عشقم اگه عینه ادم وایمیستادی لباستو زود برات میپوشیدم
سومین: باسه ازین به بعد عینه ادم وایمیستم(لبخند)
هانا: افرین دختر خوشگلم
۴.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.