فیک تو مال منی p.1
ا.ت . ویو
اولین روز مدرسه بود
خیلی ناراحت بودم
دلم نمیخواست برم مدرسه
میترسم دوباره بخاطر تپل بودنم مسخرم کنن
سلام من ا.ت هستم و تو سئول درس میخونم
پدر و مادرم آمریکا زندگی میکنند و من تنها
یه دوست دارم به اسم چه وون
اون خیلی لاغر و خوش اندامی بهش حسودیم میشه
لباسامو پوشیدم و صبحانمو خودم و از خونه زدم بیرون
رسیدم مدرسه و یه سمت کلاس رفتم
در زدم و وارد شدم
معلم تو کلاس بود همه بچه ها روی نیمکت ها نشسته بودن
چه وون رو دیدم که برام دست تکون داد
معلم : پس تو دانش آموز جدید هستی
خودتو معرفی کن .
ا.ت چشم . سلام من چو ا.ت هستم و امید وارم دوست های خوبی برای هم باشیم
هیچ کی دست نزد و من ناراحت رفتم و پیش چه وون نشستم
یه پسر که موهاش تقریبا بلند بود هی بهم نگاه میکرد و نیشخند میزد .حس خوبی بهش نداشتم .
ویو زنگ تفریح .
بلاخره زنگ تفریح شد و من جه وون خواستیم بریم بیرون که همون پسر مو بلنده رو رویهروم دیدم
ترسیدم و چند قدم اومدم عقب
بومگیو : ترسیدی ؟ اخییییی تو چقدر چاقی قلمبه .
لبشو به گوشم نزدیک مرد و گفت : اینجا جای چاق ها نیست بهتره از این مدرسه برییییییی.
اشکام سرازیر شدن
از روز اول از ساعت اول شروع به اذیت کردنم کردن و این خیلی سخت بود
چند روز بعد .
چند روز گذشته و اون پسره یعنی بومگیو هر روز منو بیشتر اذیت میکنه
و من امروز تصمیم گرفتم تا از مدرسه برم و مدتی رو برم آمریکا تا از دست بومگیو یه نفس راحت بکشم
رفتم دفتر مدیر و پرونده م رو گرفتم
داشتم میرفتم از مدرسه بیرون که بومگیو و دوستاش رو روبه روم دیدم
تو چشماش نگاه کردم و گفتم
ا.ت : خیالت راحت شد . دارم از سئول میرم
دیگه کسی نیست که بخاطر اولیش مسخرش کنی .
و خواستی از بقلش رد بشی که گفتی
ا.ت : بهت قول میدم برگردم و اون موقع اون تویی که برای یه نیم نگاهی از من بهم التماس میکنی
و از کنارش رد شدم .
به خونه رفتم و وسایلم رو جمع کردم و رفتم فرودگاه و با اولین پرواز رفتم امریکا ...
تا پارت بعدی بای بای
😉😉
اولین روز مدرسه بود
خیلی ناراحت بودم
دلم نمیخواست برم مدرسه
میترسم دوباره بخاطر تپل بودنم مسخرم کنن
سلام من ا.ت هستم و تو سئول درس میخونم
پدر و مادرم آمریکا زندگی میکنند و من تنها
یه دوست دارم به اسم چه وون
اون خیلی لاغر و خوش اندامی بهش حسودیم میشه
لباسامو پوشیدم و صبحانمو خودم و از خونه زدم بیرون
رسیدم مدرسه و یه سمت کلاس رفتم
در زدم و وارد شدم
معلم تو کلاس بود همه بچه ها روی نیمکت ها نشسته بودن
چه وون رو دیدم که برام دست تکون داد
معلم : پس تو دانش آموز جدید هستی
خودتو معرفی کن .
ا.ت چشم . سلام من چو ا.ت هستم و امید وارم دوست های خوبی برای هم باشیم
هیچ کی دست نزد و من ناراحت رفتم و پیش چه وون نشستم
یه پسر که موهاش تقریبا بلند بود هی بهم نگاه میکرد و نیشخند میزد .حس خوبی بهش نداشتم .
ویو زنگ تفریح .
بلاخره زنگ تفریح شد و من جه وون خواستیم بریم بیرون که همون پسر مو بلنده رو رویهروم دیدم
ترسیدم و چند قدم اومدم عقب
بومگیو : ترسیدی ؟ اخییییی تو چقدر چاقی قلمبه .
لبشو به گوشم نزدیک مرد و گفت : اینجا جای چاق ها نیست بهتره از این مدرسه برییییییی.
اشکام سرازیر شدن
از روز اول از ساعت اول شروع به اذیت کردنم کردن و این خیلی سخت بود
چند روز بعد .
چند روز گذشته و اون پسره یعنی بومگیو هر روز منو بیشتر اذیت میکنه
و من امروز تصمیم گرفتم تا از مدرسه برم و مدتی رو برم آمریکا تا از دست بومگیو یه نفس راحت بکشم
رفتم دفتر مدیر و پرونده م رو گرفتم
داشتم میرفتم از مدرسه بیرون که بومگیو و دوستاش رو روبه روم دیدم
تو چشماش نگاه کردم و گفتم
ا.ت : خیالت راحت شد . دارم از سئول میرم
دیگه کسی نیست که بخاطر اولیش مسخرش کنی .
و خواستی از بقلش رد بشی که گفتی
ا.ت : بهت قول میدم برگردم و اون موقع اون تویی که برای یه نیم نگاهی از من بهم التماس میکنی
و از کنارش رد شدم .
به خونه رفتم و وسایلم رو جمع کردم و رفتم فرودگاه و با اولین پرواز رفتم امریکا ...
تا پارت بعدی بای بای
😉😉
۴۲۷
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.