love shot (p18)
که یهو با صدای جیغ بیدار شدم
ا.ت: جیغ اوپا اوپا نههههههه(*ازخواب پرید)
یونگی : چیشده ااااا.ت خوبی (با ترس)
ا.ت *گریه شدید و عر زدن فراوان
یونگی: وای قلبم وایساد .ا.ت
ا.ت :او...پا ... هق....هق
یونگی : آروم باش و بغلش کرد و سرشو آروم نوازش کرد
ا.ت:او...پا با..هق... باید بهش زنگ بزنم
یونگی : کی رو میگی؟
ا.ت : دا...دا....شم...هق
یونگی : اسکل شدیا ساعت ۴ صبه بیا بقل بگیر بخواب صب باهم میریم پیشش
ا.ت:نه...هق....باید...بهش...ز...نگ..هق ...بزنم
یونگی : گوشی رو بده من من بهش زنگ بزنم الان صداتو اینجوری بشنوه سکته رو میزنه
ا.ت: داداشیییی(عر زدن فراوان)
داداشت ا.ت:ها چته گاگول عنتر توله سگ چهار صبی
یونگی :هویی درس صحبت کن
دادشت: شما ؟
یونگی : الان ناموسا حال توضیح ندارم بیا به این آدرس
داداش ا.ت: تو چه خری هستی؟ ا.ت رو دزدیدی ؟
یونگی : نه اون منو دزدیده وای انقد خوابم میاد دارم هذیون میگم بدو بیا اینجا الان دنیارو سیل میبره
و گوشی رو قطع کرد
۱۰ دقیقه گذشت و ا.ت و یونگی روی میز نشسته بودن یونگی : ا.ت بیا این ابو بخور
ا.ت:هق....هق....هق
و ابو خوردو زنگ درو یکی زد یونگی درو با آیفون باز کرد و ا.ت رفت درو باز کردو پرید بقل داداشش
دادشت : ا.ت چیشده خوبی
ا.ت : عر زد بسی زیاد
دادش ا.ت اونو ولش کردو رفت سمت یونگی که یه گوشه وایساده بود داشت به ا.ت و داداشش نگاه میکرد و با مشت محکم زد تو صورتش جوری که بچم لبش زخم و کبود شد
(دادش ا.ت رو د.ت مینویسم تا اسمش بیاد)
د.ت : مردتیکه حرومی با خواهر من چیکار کردی (تاک شووووو سرگیییی🗿🤝)
یونگی : عایشششش چرا نمیتونم بزنمت؟
ا.ت : هویی.. هق ...با یونگی چی کار داری؟
یونگی: خواهرت خواب بد دیده ساعت چهار صب با جیغ و داد بیدارشده و منو سکته داده و گفته باید بهش زنگ بزنم
د.ت : ا.ت کوچولوی خودمم بیا بقلم
ا.ت : گریه سگی
پرش زمانی ۵ دقیقه بعد
یونگی : داداش امشب اینجا بمون دیر وقته
د.ت : ا.ت این کیه ؟
ا.ت : دوست پسرم
و ا.ت داستانو برای د.ت توضیح داد
د.ت : داش ببخشید خیلی بد زدمت
یونگی: اگه منم خواهرمو تو این وضعیت پیش کسی که نمیشناختم می دیدم همین کارو میکردم
د.ت : حالا کلا
اسمم کوکه یه دو سال از ا.ت بزرگ ترم
یونگی :منم یونگیم ۴ سال از ا.ت بزرگ ترم خوشبختم و دست دادن
ا.ت: جیغ اوپا اوپا نههههههه(*ازخواب پرید)
یونگی : چیشده ااااا.ت خوبی (با ترس)
ا.ت *گریه شدید و عر زدن فراوان
یونگی: وای قلبم وایساد .ا.ت
ا.ت :او...پا ... هق....هق
یونگی : آروم باش و بغلش کرد و سرشو آروم نوازش کرد
ا.ت:او...پا با..هق... باید بهش زنگ بزنم
یونگی : کی رو میگی؟
ا.ت : دا...دا....شم...هق
یونگی : اسکل شدیا ساعت ۴ صبه بیا بقل بگیر بخواب صب باهم میریم پیشش
ا.ت:نه...هق....باید...بهش...ز...نگ..هق ...بزنم
یونگی : گوشی رو بده من من بهش زنگ بزنم الان صداتو اینجوری بشنوه سکته رو میزنه
ا.ت: داداشیییی(عر زدن فراوان)
داداشت ا.ت:ها چته گاگول عنتر توله سگ چهار صبی
یونگی :هویی درس صحبت کن
دادشت: شما ؟
یونگی : الان ناموسا حال توضیح ندارم بیا به این آدرس
داداش ا.ت: تو چه خری هستی؟ ا.ت رو دزدیدی ؟
یونگی : نه اون منو دزدیده وای انقد خوابم میاد دارم هذیون میگم بدو بیا اینجا الان دنیارو سیل میبره
و گوشی رو قطع کرد
۱۰ دقیقه گذشت و ا.ت و یونگی روی میز نشسته بودن یونگی : ا.ت بیا این ابو بخور
ا.ت:هق....هق....هق
و ابو خوردو زنگ درو یکی زد یونگی درو با آیفون باز کرد و ا.ت رفت درو باز کردو پرید بقل داداشش
دادشت : ا.ت چیشده خوبی
ا.ت : عر زد بسی زیاد
دادش ا.ت اونو ولش کردو رفت سمت یونگی که یه گوشه وایساده بود داشت به ا.ت و داداشش نگاه میکرد و با مشت محکم زد تو صورتش جوری که بچم لبش زخم و کبود شد
(دادش ا.ت رو د.ت مینویسم تا اسمش بیاد)
د.ت : مردتیکه حرومی با خواهر من چیکار کردی (تاک شووووو سرگیییی🗿🤝)
یونگی : عایشششش چرا نمیتونم بزنمت؟
ا.ت : هویی.. هق ...با یونگی چی کار داری؟
یونگی: خواهرت خواب بد دیده ساعت چهار صب با جیغ و داد بیدارشده و منو سکته داده و گفته باید بهش زنگ بزنم
د.ت : ا.ت کوچولوی خودمم بیا بقلم
ا.ت : گریه سگی
پرش زمانی ۵ دقیقه بعد
یونگی : داداش امشب اینجا بمون دیر وقته
د.ت : ا.ت این کیه ؟
ا.ت : دوست پسرم
و ا.ت داستانو برای د.ت توضیح داد
د.ت : داش ببخشید خیلی بد زدمت
یونگی: اگه منم خواهرمو تو این وضعیت پیش کسی که نمیشناختم می دیدم همین کارو میکردم
د.ت : حالا کلا
اسمم کوکه یه دو سال از ا.ت بزرگ ترم
یونگی :منم یونگیم ۴ سال از ا.ت بزرگ ترم خوشبختم و دست دادن
۳.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.