کازینو
ببخشید دیر شد
****'
ویو ات : یعنی چی ؟ نه نه... پدرم همچین کاری نمیکنه . وای یعنی چطور..؟چطور تمام این مدت قضاوتش کردم؟الان چیکار کنم ؟ باید ازش بپرسم ..؟وای چجوری بپرسم ؟ وای نمیتونم نمیتونم ، چطور پدرم همچین کاری کرد؟...
ساعت ۱۲ شب :
بلاخره در باز شد و صدای قدماش تو خونه پیچید . استرس داشت مغزم و تا استخون میسوزوند . با حس بوی شدید الکل به طرفش برگشتم .
چرا انقدر الکل خورده بود ؟
ات : ارباب ارباب ، حالتون خوبه ؟...
جی کی : بهم نگو ارباب ... بگو جونگکوک*سرفه+گریه*
ات : باشه .. باشه چرا گریه میکنی چیشده ؟* نگران*
جی کی : نزدیکش شدم و بغلش کردم و سرمو تو گردنش فرو بردم .
ات : جونگکوک چیشده .... چرا گریه میکنی ؟
بزور به سمت اتاق کشوندمش و گذاشتمش رو تختش .
لباساش و دراوردم و لباس راحتی تنش کردم . تمام تنش داغ داغ بود و تب شدیدی داشت . گاهی ناله میکرد و از چشماش اشک میریخت . هیچوقت اینجوری ندیده بودمش . همیشه سرد و بود و تاحالا ندیده بودم گریه کنه .
میخواستم برم سمت اشپزخونه که براش قرص و سوپ بیارم
که اروم دستمو گرفت
جی کی : نرو... منو تنها نزار...*اروم،گریه*
ات: هستم جایی نمیرم پیشتم میرم قرص بیارم برات .
جی کی : نمیخواد .... پیشم بمون.. حالم خوبه *گریه*
ات : باشه باشه ، کنارش دراز کشیدم و سرش و گذاشتم تو گردن و سینم . مدتی گذشته بود که با حس نفسای سنگینش به خودم اومدم اروم از تخت پایین اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم . یه کاسه برداشتم و توشو کمی آب سرد ریختم به اضافه پارچه و قرص .همرو گذاشتم تو سینی و به سمت اتاقش رفتم .
اروم پارچه رو تو آب فرو بردم و کمی نم دارش کردم و رو پوستش کشیدم .
جی کی : سرده ... *لرز*
ات : اروم باش ... الان گرم میشه ...
****
ادامه دارد...
****'
ویو ات : یعنی چی ؟ نه نه... پدرم همچین کاری نمیکنه . وای یعنی چطور..؟چطور تمام این مدت قضاوتش کردم؟الان چیکار کنم ؟ باید ازش بپرسم ..؟وای چجوری بپرسم ؟ وای نمیتونم نمیتونم ، چطور پدرم همچین کاری کرد؟...
ساعت ۱۲ شب :
بلاخره در باز شد و صدای قدماش تو خونه پیچید . استرس داشت مغزم و تا استخون میسوزوند . با حس بوی شدید الکل به طرفش برگشتم .
چرا انقدر الکل خورده بود ؟
ات : ارباب ارباب ، حالتون خوبه ؟...
جی کی : بهم نگو ارباب ... بگو جونگکوک*سرفه+گریه*
ات : باشه .. باشه چرا گریه میکنی چیشده ؟* نگران*
جی کی : نزدیکش شدم و بغلش کردم و سرمو تو گردنش فرو بردم .
ات : جونگکوک چیشده .... چرا گریه میکنی ؟
بزور به سمت اتاق کشوندمش و گذاشتمش رو تختش .
لباساش و دراوردم و لباس راحتی تنش کردم . تمام تنش داغ داغ بود و تب شدیدی داشت . گاهی ناله میکرد و از چشماش اشک میریخت . هیچوقت اینجوری ندیده بودمش . همیشه سرد و بود و تاحالا ندیده بودم گریه کنه .
میخواستم برم سمت اشپزخونه که براش قرص و سوپ بیارم
که اروم دستمو گرفت
جی کی : نرو... منو تنها نزار...*اروم،گریه*
ات: هستم جایی نمیرم پیشتم میرم قرص بیارم برات .
جی کی : نمیخواد .... پیشم بمون.. حالم خوبه *گریه*
ات : باشه باشه ، کنارش دراز کشیدم و سرش و گذاشتم تو گردن و سینم . مدتی گذشته بود که با حس نفسای سنگینش به خودم اومدم اروم از تخت پایین اومدم و به سمت اشپزخونه رفتم . یه کاسه برداشتم و توشو کمی آب سرد ریختم به اضافه پارچه و قرص .همرو گذاشتم تو سینی و به سمت اتاقش رفتم .
اروم پارچه رو تو آب فرو بردم و کمی نم دارش کردم و رو پوستش کشیدم .
جی کی : سرده ... *لرز*
ات : اروم باش ... الان گرم میشه ...
****
ادامه دارد...
۶.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.