🎃🃏Daddy🃏🎃○●suga●○p.1
با شوک به برگه ی تو دستش خیره شد..
جوشش اشک تو چشماش بیشتر میشد و قلبش هر لحظه پوچ تر میشد
چندبار پلک زد تا اشکاش پایین نریزه...نفس عمیقی کشید و به جیمین چشم دوخت
-این..واقعیه؟
لباس های سیاهه تو تن جیمین ، بیشتر قلبش رو میفشرد
^پاشو برو یونگی..مگه نمیبینی عذادارم؟
-این نمیتونه حقیقت داشته باشه
دستاشو به میز کوبید و روی صورت یونگی خم شد
^حقیقت داره..خواهر کوچولوی من..عشق قدیمیه تو..خلافکار سابقه دار کره جنوبی..الان مرده ، اون رفته
روی صندلی افتاد و چند دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد
^یونگی گمشو..تورو میبینم یاد ا/ت میوفتم و عصابم شخمی میشه
برگه رو تو دستش فشرد و جاش بلند شد...بدون هیچ حرفی دفتر جیمین رو ترک کرد
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
پشت چراغ قرمز ایستاد و از صدای بوق های پشت سر هم و سروصدا ، شیشه ی ماشینش رو بالا داد
دستی به موهای تازه رنگ شدش کشید و زبونش رو از داخل روی لپش کشید
عکس خودش و ا/ت از آینه وسط ماشین آویزون بود...دست دراز کرد و صورت ا/ت رو با انگشت لمس کرد
-چرا باورم نمیشه که رفته باشی؟
با صدای زنگ گوشیش ، از رو صندلی بغلش ورش داشت و تماس رو وصل کرد
~آ هیونگ
-بگو جونگکوک
~من بازم گشتم ولی هیچ ردی از ا/ت پیدا نکردم
بازم حرفای همیشگی که نتونستن رد ا/ت رو بزنن..مطمعن بود که ا/ت زندست
-تو هم که هردفعه زنگ میزنی میرینی به اعصاب من
سرش رو به سمت رستورانای کنار خیابون چرخوند
~خو هیونگ من چیکار کنم دگ؟همش پشت کامپیوترم تا ا/ت رو پ...
با چیزی که دید دیگ صدای جونگکوک رو نشنید
-یا خفه شو کار دارم
تماس رو قطع کرد و دقیق تر نگاه کرد ولی خودش بود
هرچقدر بیشتر نگاه میکرد بیشتر مطمعن میشد که خودشه..
ماشین رو جلوی رستوران پارک کرد و از ماشین پیاده شد
جلوی شیشه ی بزرگ رستوران ایستاد و یه سنگ بزرگ از رو زمین برداشت
و محکم به شیشه ی رستوران کوبید که تمامش خورد شد و پایین ریخت
تمام کسایی که تو رستوران بودن از ترس یه گوشه جمع شده بودن
وارد رستوران شد و از بین جمعیت دنبالش گشت که کنار دیوار دیدش
فکشو به هم فشار داد و تا جایی که میتونست سعی میکرد صداش بالا نره
-بیا اینجا
ولی هیچ حرکتی نکرد
-ا/تتتت گفتم بیاااا اینجاااااااا
با صدای دادش همه تو خودشون جمع شدن و ا/ت هم چشماشو روهم فشار داد
پسری که باهاش بود کمی جلو اومد
*هی تو کی هستی که سر دوست دخترم داد میزنی؟
-ا/ت اگه نمیخوای همینجا ، جلو همه پوستشو بکنم و به کشور های همسایه بفروشم ...بیا...اینجا
با قدم های کوتاه پسر رو کنار زد و به طرف یونگی رفت
کمی پول از جیبش درآورد و به یکی از گارسون ها داد
-اینم برای خسارت شیشه ها
بازوی ا/ت رو محکم تو دستش گرفت و با خودش کشید
کسی از پشت پیراهن یونگی رو کشید و به طرف خودش برگردوند
(منبع:تلگرامDream)
جوشش اشک تو چشماش بیشتر میشد و قلبش هر لحظه پوچ تر میشد
چندبار پلک زد تا اشکاش پایین نریزه...نفس عمیقی کشید و به جیمین چشم دوخت
-این..واقعیه؟
لباس های سیاهه تو تن جیمین ، بیشتر قلبش رو میفشرد
^پاشو برو یونگی..مگه نمیبینی عذادارم؟
-این نمیتونه حقیقت داشته باشه
دستاشو به میز کوبید و روی صورت یونگی خم شد
^حقیقت داره..خواهر کوچولوی من..عشق قدیمیه تو..خلافکار سابقه دار کره جنوبی..الان مرده ، اون رفته
روی صندلی افتاد و چند دکمه ی اول پیراهنش رو باز کرد
^یونگی گمشو..تورو میبینم یاد ا/ت میوفتم و عصابم شخمی میشه
برگه رو تو دستش فشرد و جاش بلند شد...بدون هیچ حرفی دفتر جیمین رو ترک کرد
÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷
پشت چراغ قرمز ایستاد و از صدای بوق های پشت سر هم و سروصدا ، شیشه ی ماشینش رو بالا داد
دستی به موهای تازه رنگ شدش کشید و زبونش رو از داخل روی لپش کشید
عکس خودش و ا/ت از آینه وسط ماشین آویزون بود...دست دراز کرد و صورت ا/ت رو با انگشت لمس کرد
-چرا باورم نمیشه که رفته باشی؟
با صدای زنگ گوشیش ، از رو صندلی بغلش ورش داشت و تماس رو وصل کرد
~آ هیونگ
-بگو جونگکوک
~من بازم گشتم ولی هیچ ردی از ا/ت پیدا نکردم
بازم حرفای همیشگی که نتونستن رد ا/ت رو بزنن..مطمعن بود که ا/ت زندست
-تو هم که هردفعه زنگ میزنی میرینی به اعصاب من
سرش رو به سمت رستورانای کنار خیابون چرخوند
~خو هیونگ من چیکار کنم دگ؟همش پشت کامپیوترم تا ا/ت رو پ...
با چیزی که دید دیگ صدای جونگکوک رو نشنید
-یا خفه شو کار دارم
تماس رو قطع کرد و دقیق تر نگاه کرد ولی خودش بود
هرچقدر بیشتر نگاه میکرد بیشتر مطمعن میشد که خودشه..
ماشین رو جلوی رستوران پارک کرد و از ماشین پیاده شد
جلوی شیشه ی بزرگ رستوران ایستاد و یه سنگ بزرگ از رو زمین برداشت
و محکم به شیشه ی رستوران کوبید که تمامش خورد شد و پایین ریخت
تمام کسایی که تو رستوران بودن از ترس یه گوشه جمع شده بودن
وارد رستوران شد و از بین جمعیت دنبالش گشت که کنار دیوار دیدش
فکشو به هم فشار داد و تا جایی که میتونست سعی میکرد صداش بالا نره
-بیا اینجا
ولی هیچ حرکتی نکرد
-ا/تتتت گفتم بیاااا اینجاااااااا
با صدای دادش همه تو خودشون جمع شدن و ا/ت هم چشماشو روهم فشار داد
پسری که باهاش بود کمی جلو اومد
*هی تو کی هستی که سر دوست دخترم داد میزنی؟
-ا/ت اگه نمیخوای همینجا ، جلو همه پوستشو بکنم و به کشور های همسایه بفروشم ...بیا...اینجا
با قدم های کوتاه پسر رو کنار زد و به طرف یونگی رفت
کمی پول از جیبش درآورد و به یکی از گارسون ها داد
-اینم برای خسارت شیشه ها
بازوی ا/ت رو محکم تو دستش گرفت و با خودش کشید
کسی از پشت پیراهن یونگی رو کشید و به طرف خودش برگردوند
(منبع:تلگرامDream)
۶۳.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.