پارت ۳
از زبان نویسنده:
+خب خب چی میخوری سفارش بدم؟؟
_من کوفت بخورم
+چتههه من فقط یکم بدنت رو دیدم تازشم سو*تین هم تنت بود و شلوار هم داشتی همه دخترا آرزوشونه من بدنشون رو ببینم حالا اینو نگا چوسی میاد
_خیلی خب حالا خودمم میدونم چون من خوم با شو*رت و سو*تین میرم پارتی و یعالمه پسر غیر از تو بدنم رو میبینن ولی من الان نگران آیندمم و نگران اینم که دارم بدبخت میشم
+چی چی یه بار دیگه تکرار کن تو با چی میری جلو پسرا
_همین که شنیدی یه حرف رو دوبار تکرار نمیکنم
+خیلی خب الان که اینجا حبست کردم و رفتم همه چی رو به بابات گفتم اونموقع میفهمی
_یاااا جونکوکاااا تمومش کن حالا من یه چیزی گفتم
+باید بگی ببخشید
_نمیگم
+خیلی خب (بلند میشه و تلفنش رو برمیداره)
_ایششش خیلی خب ببخشید
+افرین
شب شد لیا و جونکوک میخواستن برن بخوابن
+ببین میگم این عمارت من خیلی بزرگه و یعالمه اتاق داره اما هیچکدوم از اتاقاش به جز اتاق من تخت ندارن اگه میخای برو و روتختم بخواب
_هرزه ی هَوَل ایششش بیام پیشت تو بخوابم؟؟؟
+منظورم این بود تو بری روتخت بخوابی من اینجا رو کاناپه بخوابم اسکل
_اها......خب من رو کاناپه هم راحتم
+خیلی خب من عادت ندارم با کسی تعارف کنم (از پله ها میره بالا)
_خب حالا که اصرار داری میرم (یکم بلند)
+(لبخند)
....................
+خب خب چی میخوری سفارش بدم؟؟
_من کوفت بخورم
+چتههه من فقط یکم بدنت رو دیدم تازشم سو*تین هم تنت بود و شلوار هم داشتی همه دخترا آرزوشونه من بدنشون رو ببینم حالا اینو نگا چوسی میاد
_خیلی خب حالا خودمم میدونم چون من خوم با شو*رت و سو*تین میرم پارتی و یعالمه پسر غیر از تو بدنم رو میبینن ولی من الان نگران آیندمم و نگران اینم که دارم بدبخت میشم
+چی چی یه بار دیگه تکرار کن تو با چی میری جلو پسرا
_همین که شنیدی یه حرف رو دوبار تکرار نمیکنم
+خیلی خب الان که اینجا حبست کردم و رفتم همه چی رو به بابات گفتم اونموقع میفهمی
_یاااا جونکوکاااا تمومش کن حالا من یه چیزی گفتم
+باید بگی ببخشید
_نمیگم
+خیلی خب (بلند میشه و تلفنش رو برمیداره)
_ایششش خیلی خب ببخشید
+افرین
شب شد لیا و جونکوک میخواستن برن بخوابن
+ببین میگم این عمارت من خیلی بزرگه و یعالمه اتاق داره اما هیچکدوم از اتاقاش به جز اتاق من تخت ندارن اگه میخای برو و روتختم بخواب
_هرزه ی هَوَل ایششش بیام پیشت تو بخوابم؟؟؟
+منظورم این بود تو بری روتخت بخوابی من اینجا رو کاناپه بخوابم اسکل
_اها......خب من رو کاناپه هم راحتم
+خیلی خب من عادت ندارم با کسی تعارف کنم (از پله ها میره بالا)
_خب حالا که اصرار داری میرم (یکم بلند)
+(لبخند)
....................
۱۵.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.