رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
پارت سی و هشت
چشمام از شدت گریه توش لکه های قرمز افتاده بود و درد میکرد تصمیم گرفتم انتقام بگیرم میرم اشپز خونه چاقو تیزی رو برمیدارم و میرم توی حیات ارشیای گوه گفته بود توی حیات ماره در خونه رو باز میکنم میرم توی حیات میرم قسمت باغ خونه تصمیم میگیرم بگردم
نمیدونم حدود چند وقت گذشته بود یه مار سیاه دیدم حدود یک متر میومد که دور پاهام حلقه زد وچاقو رو فروع بردم توی سرش البته پرت کردم فوری بعد این صحنه یه مار دیگه اومد حلوم مثل همون بود اونم کشتم با چاقو و زهر شون رو در اوردم و به چاقو زدم
و مهره مارش هم روش چاقو گذاشتم
رفتم تو خونه موهامو قاطی و پریشون کردم اصلا انگار خودم نبودم حای از مار هم نترسیدم!منی که اگر مار میدیدم سکته میکردم! ولی چشمامو خون گرفته بود
و حس انتقام منو به یه ادم وحشی بی رحم تبدیل کرده بود
اره
اره
میخواستم ساحره عوضیو بکشم باعث بانی بدبختی من!
ازش متنفرم😡
فقط میخوام اون عوضی که زندگیمو نابود کرد رو بکشم هر چی که دوست داره رو بکشم
دیگه برام هیچی اهمیت نداشت
ویدا قبلی مرد
دنیا با من پست بود منم پست میشم حس انتقام تمام وجودمو پر میکنه
اون خانوادمو ازم گرفت
هر چیزی که دوست داره ازش میگیرم
کتابی که بهم دادو برمیدارم و با عشق شروع میکنم به پاره کردنش
کتابی که براش خیلی عزیز بود
ای لعنت به این کتاب لعنتتتت
و شروع میکنم اونو به تکه های ریز ریز تبدیل میکنم و تند تند و مثل وحشیا میخوام هر چی که دوست داره رو نابود کنم اره
میخوام این کتاب پاره پوره رو بهش هدیه بدم
میخوام امشب بکشمش میخوام همه چیو نابود کنم
همه چی به درک
ادامه دارد......
پارت سی و هشت
چشمام از شدت گریه توش لکه های قرمز افتاده بود و درد میکرد تصمیم گرفتم انتقام بگیرم میرم اشپز خونه چاقو تیزی رو برمیدارم و میرم توی حیات ارشیای گوه گفته بود توی حیات ماره در خونه رو باز میکنم میرم توی حیات میرم قسمت باغ خونه تصمیم میگیرم بگردم
نمیدونم حدود چند وقت گذشته بود یه مار سیاه دیدم حدود یک متر میومد که دور پاهام حلقه زد وچاقو رو فروع بردم توی سرش البته پرت کردم فوری بعد این صحنه یه مار دیگه اومد حلوم مثل همون بود اونم کشتم با چاقو و زهر شون رو در اوردم و به چاقو زدم
و مهره مارش هم روش چاقو گذاشتم
رفتم تو خونه موهامو قاطی و پریشون کردم اصلا انگار خودم نبودم حای از مار هم نترسیدم!منی که اگر مار میدیدم سکته میکردم! ولی چشمامو خون گرفته بود
و حس انتقام منو به یه ادم وحشی بی رحم تبدیل کرده بود
اره
اره
میخواستم ساحره عوضیو بکشم باعث بانی بدبختی من!
ازش متنفرم😡
فقط میخوام اون عوضی که زندگیمو نابود کرد رو بکشم هر چی که دوست داره رو بکشم
دیگه برام هیچی اهمیت نداشت
ویدا قبلی مرد
دنیا با من پست بود منم پست میشم حس انتقام تمام وجودمو پر میکنه
اون خانوادمو ازم گرفت
هر چیزی که دوست داره ازش میگیرم
کتابی که بهم دادو برمیدارم و با عشق شروع میکنم به پاره کردنش
کتابی که براش خیلی عزیز بود
ای لعنت به این کتاب لعنتتتت
و شروع میکنم اونو به تکه های ریز ریز تبدیل میکنم و تند تند و مثل وحشیا میخوام هر چی که دوست داره رو نابود کنم اره
میخوام این کتاب پاره پوره رو بهش هدیه بدم
میخوام امشب بکشمش میخوام همه چیو نابود کنم
همه چی به درک
ادامه دارد......
۹.۷k
۱۳ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.