پارت پنجم
خب دوستان چون امتحان امروزم رو خیلی خوب دادم گفتم پارت پنج رو زود بزارم.😂😂🌚🌚
(توجه توجه: این پارت هنتای)
دازای لیوان هارو میگیره و لیوان چویا رو بهش میده و چویا لیوانو سر میکشه (چه خبره /:) و مست مست میشه.
دازای هم مال خودشو میخوره و چویا رو میبره به کوچه تنگ کنار اون بار و چویا رو میچسبونه به دیوار و خودش هم بهش میچسبه.
چویا: نگو که میخوای شروع کنی.(با مستی تمام)
دازای: اره ولی به نفعته که همراهیم کنی وگرنه میکشمت. (دازای جان چویا بچم الان از خداشه همراهی کنه)
دازای یه پاشو لا به لای پاهای چویا میزاره و فشار میده بعد با دو دستش سر چویا رو میگیره و کیسش میکنه.(چویا حسابی سرخ میشه)
دازای سر چویا رو ول میکنه و شونه های چویا رو میگیره و زبونشو وارد دهن چویا میکنه و با زبون چویا بازی میکنه. چویا هم چشاشو می بنده و ناله های ریزی میکنه. دازای دستشو آروم میاره پایین و دکمه های لباس چویا رو باز میکنه و سینه های چویا رو میماله تا بیشتر صدای ناله های چویا رو بشنوه. وقتی دید فایده ندارد از کیس کردن چویا دست کشید و رفت و سینه های چویا رو لیس زد.
چویا: ااههه...داز...ای...ااه
دازای چویا رو پرت کرد زمین (دازای خشن) و لباس های چویا رو دراورد (حتی لباس زیر چویا رو هم دراورد) و روش خیمه زد و انگشتاشو وارد چویا کرد اونم خشن.
چویا: ااههههه ..... دا ... زا ... ی .. بسه ... ااه
دازای: هنوز تموم نشده که تو رو مال خودم کنم.
دازای کل بدن چویا رو دست زد و لیس زد و چویا و دازای کاملا بی حال شده بودن.
چویا: دازای میخوام
دازای: ...
چویا: میخوام...
دازای: چی؟
چویا: میخوام معشوقت شم.
دازای: واقعاً؟ یعنی میخوا...(چویا کیسش کرد)
___________پایان فلش بک
چویا: اون اتفاقی بود. من خودم نبودم.(سرخ سرخ شده)
دازای: ولی این چیزیه که تو گفتی.(در دل: عاشقتم)
دازای کیسش کرد و کمر چویا رو گرفت و به خودش چسبوند.
...
_________________________________________
با اینکه خودم نوشتم عذاب وجدان گرفتم.😂
نمیدونم چرا؟
شاید یه داستان نوشتم چویا توش تلافی کرد.😈😈
اگه میخواین بازم اینجوری کنم داستان رو یا تو ناشناس بگین یا اینجا تو کامنت ها تا قسمت های بعدی رو این شکلی کنم.
ولی باید بخاطرش صبر کنین چون من پارت ها رو زودتر مینویسم واسه همین.
👋🏻👋🏻جانه👋🏻👋🏻
(توجه توجه: این پارت هنتای)
دازای لیوان هارو میگیره و لیوان چویا رو بهش میده و چویا لیوانو سر میکشه (چه خبره /:) و مست مست میشه.
دازای هم مال خودشو میخوره و چویا رو میبره به کوچه تنگ کنار اون بار و چویا رو میچسبونه به دیوار و خودش هم بهش میچسبه.
چویا: نگو که میخوای شروع کنی.(با مستی تمام)
دازای: اره ولی به نفعته که همراهیم کنی وگرنه میکشمت. (دازای جان چویا بچم الان از خداشه همراهی کنه)
دازای یه پاشو لا به لای پاهای چویا میزاره و فشار میده بعد با دو دستش سر چویا رو میگیره و کیسش میکنه.(چویا حسابی سرخ میشه)
دازای سر چویا رو ول میکنه و شونه های چویا رو میگیره و زبونشو وارد دهن چویا میکنه و با زبون چویا بازی میکنه. چویا هم چشاشو می بنده و ناله های ریزی میکنه. دازای دستشو آروم میاره پایین و دکمه های لباس چویا رو باز میکنه و سینه های چویا رو میماله تا بیشتر صدای ناله های چویا رو بشنوه. وقتی دید فایده ندارد از کیس کردن چویا دست کشید و رفت و سینه های چویا رو لیس زد.
چویا: ااههه...داز...ای...ااه
دازای چویا رو پرت کرد زمین (دازای خشن) و لباس های چویا رو دراورد (حتی لباس زیر چویا رو هم دراورد) و روش خیمه زد و انگشتاشو وارد چویا کرد اونم خشن.
چویا: ااههههه ..... دا ... زا ... ی .. بسه ... ااه
دازای: هنوز تموم نشده که تو رو مال خودم کنم.
دازای کل بدن چویا رو دست زد و لیس زد و چویا و دازای کاملا بی حال شده بودن.
چویا: دازای میخوام
دازای: ...
چویا: میخوام...
دازای: چی؟
چویا: میخوام معشوقت شم.
دازای: واقعاً؟ یعنی میخوا...(چویا کیسش کرد)
___________پایان فلش بک
چویا: اون اتفاقی بود. من خودم نبودم.(سرخ سرخ شده)
دازای: ولی این چیزیه که تو گفتی.(در دل: عاشقتم)
دازای کیسش کرد و کمر چویا رو گرفت و به خودش چسبوند.
...
_________________________________________
با اینکه خودم نوشتم عذاب وجدان گرفتم.😂
نمیدونم چرا؟
شاید یه داستان نوشتم چویا توش تلافی کرد.😈😈
اگه میخواین بازم اینجوری کنم داستان رو یا تو ناشناس بگین یا اینجا تو کامنت ها تا قسمت های بعدی رو این شکلی کنم.
ولی باید بخاطرش صبر کنین چون من پارت ها رو زودتر مینویسم واسه همین.
👋🏻👋🏻جانه👋🏻👋🏻
۱۲.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.