فیک تهیونگ ( عشق بی انتها) P11
یتسه
به اطراف نگاه کردم و گفتم : چه جای قشنگی
_خوشت اومد ؟
_اره خیلی
_خوبه پس بزن بریم خوش گذرونی
با خنده همزمان از ماشین پیاده شدیمو رفتیم سمت کلبه ای که بین سرسبزی خیلی زیبا به نظر میومد
_گفتم دیگه بهتره از دنیای تجملاتی خودمون خارج بشیم..از زرق و برق خسته شدیم
_هوم حق با توئه اینجا کم سرو صدا دور از آدمای ظاهر بین شاید بشه حس خوبو پیدا کرد
دستمو گرفت.. اولین بار بود بهش نگاه کردم و لبخندی زدم که متقابلاً همین کار رو کرد
هیناه
چندتا از کارمنداش رو فرستاد به هلدینگ تا بهمون کمک کنن تو جمع کردن وسایلا..اون فقط میخواست که زیر دستش کار کنیم کلا هدفش اینه که بتونه منو به سلطه خودش بگیره..اما من که نمیزارم کاره خودمو میکنم
یکی از کارمنداش که اینقدر با ناز بود که وقتی به تهیونگ نگاه میکرد حس میکردم میخواد با چشماش بخورتش اسمش چی بود ؟ آها نانسی
اومد داخل دفترمو گفت : کمک میخواین
باید یه لقب بدم بهش مثلا جادوگر
از گوشه چشمم نگاهش کردم و گفتم : نه ممنون کارم تموم شد
_پس جعبه رو بدین به من سنگین میشه
_ممنون از کمکت خودم میبرمش
از اتاق خارج شدم.. وقتی با فضای خالی مواجه شدم دلم گرفت..اما سعی میکنم همه چیز رو درست کنم به سمت در قدم برداشتم و بعد از اینکه خارج شدم دوباره نگاهی به پشت سرم کردم و به راهم ادامه دادم
جعبه ها رو تو صندوق عقبه ماشین جا دادم خودمم سوار شدم بلافاصله که ماشین رو روشن کردم صدای نانسی که داشت صدام میکرد به گوشم خورد
_یه دقیقه صبر کنید
شیشه پنجره رو دادم پایین و سوالی نگاهش کردم
_میشه باهاتون بیام آخه بچه ها رفتن
البتهای گفتم که سوار شد و حرکت کردیم
از اینجا تا شرکت نیم ساعت راه بود و توی این نیم ساعت ده دقیقه اول رو سکوت بود که بعد از اون خیلی یهویی نانسی شروع به حرف زدن کرد
_میدونید رییس خیلی بداخلاقه خیلی سخت گیر و نکته بین هست
فقط گوش میدادم
_گاهی اوقات اینقدر که به ریز ترین چیز ها هم توجه میکنه حرص آدمو در میاره اما..
مکثی کرد که نگاهه منو به همراه داشت ، لبخندی زد و همونطور که به جلوش نگاه میکرد گفت : اما مهربونه خوشتیپه قیافش عالیه سطحشم که عالیه از نظره من یه مرده کاملو جنتلمنه
از همون نگاهاش هم که به تهیونگ داشت معلوم همچین تعریفی میکنه
خیلی بیخیال به راهم ادامه دادم تا بالاخره رسیدیم
به اطراف نگاه کردم و گفتم : چه جای قشنگی
_خوشت اومد ؟
_اره خیلی
_خوبه پس بزن بریم خوش گذرونی
با خنده همزمان از ماشین پیاده شدیمو رفتیم سمت کلبه ای که بین سرسبزی خیلی زیبا به نظر میومد
_گفتم دیگه بهتره از دنیای تجملاتی خودمون خارج بشیم..از زرق و برق خسته شدیم
_هوم حق با توئه اینجا کم سرو صدا دور از آدمای ظاهر بین شاید بشه حس خوبو پیدا کرد
دستمو گرفت.. اولین بار بود بهش نگاه کردم و لبخندی زدم که متقابلاً همین کار رو کرد
هیناه
چندتا از کارمنداش رو فرستاد به هلدینگ تا بهمون کمک کنن تو جمع کردن وسایلا..اون فقط میخواست که زیر دستش کار کنیم کلا هدفش اینه که بتونه منو به سلطه خودش بگیره..اما من که نمیزارم کاره خودمو میکنم
یکی از کارمنداش که اینقدر با ناز بود که وقتی به تهیونگ نگاه میکرد حس میکردم میخواد با چشماش بخورتش اسمش چی بود ؟ آها نانسی
اومد داخل دفترمو گفت : کمک میخواین
باید یه لقب بدم بهش مثلا جادوگر
از گوشه چشمم نگاهش کردم و گفتم : نه ممنون کارم تموم شد
_پس جعبه رو بدین به من سنگین میشه
_ممنون از کمکت خودم میبرمش
از اتاق خارج شدم.. وقتی با فضای خالی مواجه شدم دلم گرفت..اما سعی میکنم همه چیز رو درست کنم به سمت در قدم برداشتم و بعد از اینکه خارج شدم دوباره نگاهی به پشت سرم کردم و به راهم ادامه دادم
جعبه ها رو تو صندوق عقبه ماشین جا دادم خودمم سوار شدم بلافاصله که ماشین رو روشن کردم صدای نانسی که داشت صدام میکرد به گوشم خورد
_یه دقیقه صبر کنید
شیشه پنجره رو دادم پایین و سوالی نگاهش کردم
_میشه باهاتون بیام آخه بچه ها رفتن
البتهای گفتم که سوار شد و حرکت کردیم
از اینجا تا شرکت نیم ساعت راه بود و توی این نیم ساعت ده دقیقه اول رو سکوت بود که بعد از اون خیلی یهویی نانسی شروع به حرف زدن کرد
_میدونید رییس خیلی بداخلاقه خیلی سخت گیر و نکته بین هست
فقط گوش میدادم
_گاهی اوقات اینقدر که به ریز ترین چیز ها هم توجه میکنه حرص آدمو در میاره اما..
مکثی کرد که نگاهه منو به همراه داشت ، لبخندی زد و همونطور که به جلوش نگاه میکرد گفت : اما مهربونه خوشتیپه قیافش عالیه سطحشم که عالیه از نظره من یه مرده کاملو جنتلمنه
از همون نگاهاش هم که به تهیونگ داشت معلوم همچین تعریفی میکنه
خیلی بیخیال به راهم ادامه دادم تا بالاخره رسیدیم
۸.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.