پارت سوم عروسک زندگی من
صبح روز بعد :
باید میرفتم دنبال جونگ کوک طبق روال همیشه اول رفتم سراغ لی تا بهش شیر بدم با خودم ببرمش وقتی رفتم داخل اتاق دیدم چهار دست و ما داره میاد سمتم
ا،ت : بیا ببینمت تو کی اینکار رو یاد گرفتی
این اولین بار بود
ا،ت : میخوایم بریم دنبال بابا
نشستم پشت میزنگاهی بهش کردم بعداز مردن جونگ سان این جونگ لی بود که زندگی من و کوک نجات داد
به خاطر همین بود که کوک همیشه بهش میگفت عروسک زندگی من .....
راه افتادم نمیدونم چراولی به شدت نگران بودم
ا،ت :آقای جئون اجازه هست ؟
کوک: بفرمایید خانم کیم
ا،ت : کار های ترخیصت رو انجام دادم لباسات رو عوض کن بریم
یونا : سلام خانم کیم
ا،ت : سلام عه تویی ترسیدم
یونا : میتونم یه کوچولو پسرتون بغل کنم
جونگ لی رو دادم به یونا داشتم به کوک کمک میکردم که متوجه شدم نه یونا هست نه جونگ لی
ا،ت : کوک یونا کجا رفت بچه ام
کوک : آرو باش حتما همینجا من میرم بیرون رو ببینم
ا،ت : خانم ببخشید یه پرستار ندید بجه بغلش باشه ؟
پرستار : یونا ؟ اون که مرخصی گرفت رفت
کوک : همه جا رو گشتم نیست
ا،ت : پرستارمیگه مرخصی گرفت رفت من نمیخوام جونگ لی رو هم از دست بدم
کوک : بیا بریم دنبالش
از بیمارستان رفتیم هر چقدر باهاش تماس گرفتم و از آشنا پرسیدیم کسی ازش خبر نداشت انگار غیب شده بود
ا،ت : جلوی چشمم بچه ام رو برد
کوک : چی معنی داره یونا بچه ما رو ببره ؟
ا،ت : واقعا نمیدونم چرا همچین کاری رو کرده
کوک محکم کوبید روی فرمون
ا،ت:تقصیر من بود نباید بچه رومیدادم بهش ( با گریه )
کوک : گریه نکن قول میدم زود پیدا میشه یادت نیست هروقت گریه میکردی موهات رومیکشید پس گریه نکن
ا،ت :عروسک زندگیم روبا دستای خودم دادم دست دزد
کوک : اون عروسک مال تو پس برمیگرده پیش خودت
ا،ت : امروز وقتی رفتم تو اتاق خودش چهار دست و پا اومد تو بغلم اما من خیلی زور از دستش دادم ..
باید میرفتم دنبال جونگ کوک طبق روال همیشه اول رفتم سراغ لی تا بهش شیر بدم با خودم ببرمش وقتی رفتم داخل اتاق دیدم چهار دست و ما داره میاد سمتم
ا،ت : بیا ببینمت تو کی اینکار رو یاد گرفتی
این اولین بار بود
ا،ت : میخوایم بریم دنبال بابا
نشستم پشت میزنگاهی بهش کردم بعداز مردن جونگ سان این جونگ لی بود که زندگی من و کوک نجات داد
به خاطر همین بود که کوک همیشه بهش میگفت عروسک زندگی من .....
راه افتادم نمیدونم چراولی به شدت نگران بودم
ا،ت :آقای جئون اجازه هست ؟
کوک: بفرمایید خانم کیم
ا،ت : کار های ترخیصت رو انجام دادم لباسات رو عوض کن بریم
یونا : سلام خانم کیم
ا،ت : سلام عه تویی ترسیدم
یونا : میتونم یه کوچولو پسرتون بغل کنم
جونگ لی رو دادم به یونا داشتم به کوک کمک میکردم که متوجه شدم نه یونا هست نه جونگ لی
ا،ت : کوک یونا کجا رفت بچه ام
کوک : آرو باش حتما همینجا من میرم بیرون رو ببینم
ا،ت : خانم ببخشید یه پرستار ندید بجه بغلش باشه ؟
پرستار : یونا ؟ اون که مرخصی گرفت رفت
کوک : همه جا رو گشتم نیست
ا،ت : پرستارمیگه مرخصی گرفت رفت من نمیخوام جونگ لی رو هم از دست بدم
کوک : بیا بریم دنبالش
از بیمارستان رفتیم هر چقدر باهاش تماس گرفتم و از آشنا پرسیدیم کسی ازش خبر نداشت انگار غیب شده بود
ا،ت : جلوی چشمم بچه ام رو برد
کوک : چی معنی داره یونا بچه ما رو ببره ؟
ا،ت : واقعا نمیدونم چرا همچین کاری رو کرده
کوک محکم کوبید روی فرمون
ا،ت:تقصیر من بود نباید بچه رومیدادم بهش ( با گریه )
کوک : گریه نکن قول میدم زود پیدا میشه یادت نیست هروقت گریه میکردی موهات رومیکشید پس گریه نکن
ا،ت :عروسک زندگیم روبا دستای خودم دادم دست دزد
کوک : اون عروسک مال تو پس برمیگرده پیش خودت
ا،ت : امروز وقتی رفتم تو اتاق خودش چهار دست و پا اومد تو بغلم اما من خیلی زور از دستش دادم ..
۱۹۶.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.