تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین جمهوری اسلامی
تابع قوانین ویسگون
جانم فدای رهبر
_________________
"الان؟ خیلی زوده که"
" باید آماده بشی و خودتو واسه ورودش به قصر آماده کنی برو بخواب"
""اوه اوه درسته من برم شب بخیر"
" شببخیر"
به سمت خوابگاهش رفت ولی تا دیر وقت بیدار بود
همش به فکر فردا بود، اینکه جفتش چه فکری راجبش میکنه وقتی بفهمه ولیعهده؟یا حتی جلوتر،چه فکری میکنه وقتی میفهمه که اون یه ومپایره، باهاش میمونه؟؟ باید بمونه
" عییییییییی لعنت بهش خوابم نمیااااااد"
با صدای رو اعصاب خواجه ی فعلیش که فردا قرار بود بره به یک جای دیگه. عصبی هدفی کشید ونگاهشو به کاغذ های در داد
"ارباب حالتون خوبه؟"
"آره خوبم ببند فک"
دوباره تلاش کرد که بخوابه ولی ایندفعه افکار بیشتری به سراغش اومدن
آروم و زیر لب به طوری که اون خواجه ی مزاحم بیرون نشنوه زیر لب غرید
"چی میشد جای اون یونگ بوک بود؟ یکم باهاش لاس میزدن و بعدش..... نمیدونم شاید برایت یت کردنش بغلش کردم"
"عاااااااه نمیدونم مغز بگیر بخواب دیگه"،
نفهمید جیشد که چشماش مثل همیشه با فکر اون پسر بسته شد و به خواب رفت
.
.
.
.
صبح
.
.
.
.
خواجه ی مزاحم به قصد بیدار کردن اربابش وارد اتاق شد و از پشت پرده با صدایی که بم بود و ملتمسانه درخواست میکرد لب باز کرد
تابع قوانین ویسگون
جانم فدای رهبر
_________________
"الان؟ خیلی زوده که"
" باید آماده بشی و خودتو واسه ورودش به قصر آماده کنی برو بخواب"
""اوه اوه درسته من برم شب بخیر"
" شببخیر"
به سمت خوابگاهش رفت ولی تا دیر وقت بیدار بود
همش به فکر فردا بود، اینکه جفتش چه فکری راجبش میکنه وقتی بفهمه ولیعهده؟یا حتی جلوتر،چه فکری میکنه وقتی میفهمه که اون یه ومپایره، باهاش میمونه؟؟ باید بمونه
" عییییییییی لعنت بهش خوابم نمیااااااد"
با صدای رو اعصاب خواجه ی فعلیش که فردا قرار بود بره به یک جای دیگه. عصبی هدفی کشید ونگاهشو به کاغذ های در داد
"ارباب حالتون خوبه؟"
"آره خوبم ببند فک"
دوباره تلاش کرد که بخوابه ولی ایندفعه افکار بیشتری به سراغش اومدن
آروم و زیر لب به طوری که اون خواجه ی مزاحم بیرون نشنوه زیر لب غرید
"چی میشد جای اون یونگ بوک بود؟ یکم باهاش لاس میزدن و بعدش..... نمیدونم شاید برایت یت کردنش بغلش کردم"
"عاااااااه نمیدونم مغز بگیر بخواب دیگه"،
نفهمید جیشد که چشماش مثل همیشه با فکر اون پسر بسته شد و به خواب رفت
.
.
.
.
صبح
.
.
.
.
خواجه ی مزاحم به قصد بیدار کردن اربابش وارد اتاق شد و از پشت پرده با صدایی که بم بود و ملتمسانه درخواست میکرد لب باز کرد
۲۹۹
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.