part 201
#part_201
#فرار
خودش نگهم داره که یه وقت ندزدنم از فکر خودم تک خنده ای زدم که از چشم ارسلان دور نموند ول کن بابا بزار فک کنه خل شدم ارسلان با تعجب گفت:
-نیکا حالت خوبه؟؟؟؟چرا الکی برای خودت میخندی
سرمو ریلکس تکون دادم و گفتم:
-چرا نباشه؟خیلی هم خوبه یاد یه جوک افتادم خندم گرفت یعنی من حق ندارم بخندم؟
دوتا دستاشو به حالت تسلیم اورد بالا
-باشه باشه چرا میزنی حالا هر چقدر میخوای بخند
پشت چشمی نازک کردمو پرو گفتم:
-نمیگفتی هم میخندیدم
اون بیچاره هم با تعجب سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت قهوه رو که نوش جان کردم بدون این که کلت ارسلانو ادم حساب کنم از اشپزخونه اومدم بیرون صاف رفتم تو اتاق دیانا درم بستم دیانا دیروز گفته بود مراسمشون ساعت هشت شروع میشه البته من که شخصا کلاسم بالاست ساعت نه با شوهرم تشریف میبرم از لفظ شوهرم خندم گرفت خوبه والا دستی دستی هولمون دادن قاطی مرغ و خروسا اونم با کی !؟؟
ارسلان مغرور و تخس با منه لجباز و مظلوم بی خیال فکر کردن شدم و رفتم یه دوش حسابی بگیرم امشب برام شب مهمی بود و اینجوریام که بوش میومد حسابی خاطره ساز میشد
*********
( ارسلان)
تو سکوت حاضر شدم تا برم شرکت و یکم کارا رو درست کنم که بعد برگردم خونه اصلا حال و حوصله سر و کله زدن با کسیو نداشتم فکرمم حسابی مشغول بود بلاخره نیکا تونست راضیم کنه و تو این مهمونی مسخره نازنین شرکت کنه حتی فکرشم نمیکردم که بزارم تنها بره باید باهاش میرفتم به خصوص با حضور رضا که این روزا اصلا احساس خوبی نسبت بهش ندارم حتی فکر اینکه نیکا و رضت قبلا چجور رابطه ای داشتن دیوونم میکنه بازم برای بار دهم به خودم نهیب زدم که به من ربطی نداره ولی اینجوری خودمو قانع کردم که این دختر تخس و لجباز دستم امانته یاد دیشب افتادمو لبخند کج نشست کنچ ل*ب*م وقتی بهم گفت میتونه ماساژم بده یه لحظه شک نشست تو دلم
#فرار
خودش نگهم داره که یه وقت ندزدنم از فکر خودم تک خنده ای زدم که از چشم ارسلان دور نموند ول کن بابا بزار فک کنه خل شدم ارسلان با تعجب گفت:
-نیکا حالت خوبه؟؟؟؟چرا الکی برای خودت میخندی
سرمو ریلکس تکون دادم و گفتم:
-چرا نباشه؟خیلی هم خوبه یاد یه جوک افتادم خندم گرفت یعنی من حق ندارم بخندم؟
دوتا دستاشو به حالت تسلیم اورد بالا
-باشه باشه چرا میزنی حالا هر چقدر میخوای بخند
پشت چشمی نازک کردمو پرو گفتم:
-نمیگفتی هم میخندیدم
اون بیچاره هم با تعجب سرشو انداخت پایین و هیچی نگفت قهوه رو که نوش جان کردم بدون این که کلت ارسلانو ادم حساب کنم از اشپزخونه اومدم بیرون صاف رفتم تو اتاق دیانا درم بستم دیانا دیروز گفته بود مراسمشون ساعت هشت شروع میشه البته من که شخصا کلاسم بالاست ساعت نه با شوهرم تشریف میبرم از لفظ شوهرم خندم گرفت خوبه والا دستی دستی هولمون دادن قاطی مرغ و خروسا اونم با کی !؟؟
ارسلان مغرور و تخس با منه لجباز و مظلوم بی خیال فکر کردن شدم و رفتم یه دوش حسابی بگیرم امشب برام شب مهمی بود و اینجوریام که بوش میومد حسابی خاطره ساز میشد
*********
( ارسلان)
تو سکوت حاضر شدم تا برم شرکت و یکم کارا رو درست کنم که بعد برگردم خونه اصلا حال و حوصله سر و کله زدن با کسیو نداشتم فکرمم حسابی مشغول بود بلاخره نیکا تونست راضیم کنه و تو این مهمونی مسخره نازنین شرکت کنه حتی فکرشم نمیکردم که بزارم تنها بره باید باهاش میرفتم به خصوص با حضور رضا که این روزا اصلا احساس خوبی نسبت بهش ندارم حتی فکر اینکه نیکا و رضت قبلا چجور رابطه ای داشتن دیوونم میکنه بازم برای بار دهم به خودم نهیب زدم که به من ربطی نداره ولی اینجوری خودمو قانع کردم که این دختر تخس و لجباز دستم امانته یاد دیشب افتادمو لبخند کج نشست کنچ ل*ب*م وقتی بهم گفت میتونه ماساژم بده یه لحظه شک نشست تو دلم
۲.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.