پسر عمو و دختر عمو پارت 4
روی صندلی نشستم زنعمو هم برام یک صبحونه مفصلی چید منم چون نتونستمدر حق بچم و البته شکمم ظلم کنم خوردم بعد از خوردن از زنعمو تشکر کردم لپشو بوسیدم و به سمت اتاقم رفتم اما اتفاقی دیدم که پدربزرگ داره با یکی صحبت میکنه منم چون کنجکاویم گل کرده بود وایسادم و گوش دادم
پسرم تو باید برگردی مسئولیت سنگینی رو روی دوششون گذاشتی اون به تنهایی نمیتونه ازپس این موضوع بر بیاد
خندیدو ادامه داد
خوشحالم که راضی هستی منتظرت هستم بیا و مواظب شون باش خداحافظی کرد
منم ذهنمو به بیراه نزدم و پیش خودم گفتم حتماً یکی از همکاراش بوده رفتم تو اتاق خوابیدم با حس نوازش شدن شکمم بیدار شدم.
اما وقتی قیافه بیریخت جونگ کوک رو دیدم خواب از سرم پرید پس پدر بزرگ داشت با جونگ کوک حرف میزد
مگه چقدر گذشت که تونسته بود انقدر زود برسه!؟
پسرم تو باید برگردی مسئولیت سنگینی رو روی دوششون گذاشتی اون به تنهایی نمیتونه ازپس این موضوع بر بیاد
خندیدو ادامه داد
خوشحالم که راضی هستی منتظرت هستم بیا و مواظب شون باش خداحافظی کرد
منم ذهنمو به بیراه نزدم و پیش خودم گفتم حتماً یکی از همکاراش بوده رفتم تو اتاق خوابیدم با حس نوازش شدن شکمم بیدار شدم.
اما وقتی قیافه بیریخت جونگ کوک رو دیدم خواب از سرم پرید پس پدر بزرگ داشت با جونگ کوک حرف میزد
مگه چقدر گذشت که تونسته بود انقدر زود برسه!؟
۲۱۱
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.