داستان درسته ساده ام اما مریمم
داستان درسته ساده ام اما مریمم
قسمت چهارم
یک هفته بعد سعادتی بهم خبر داد که برام یک کار پیدا کرده...
..........
سعادتی تمام سوالهام رو جواب داد در اخر بهش گفتم اقای سعادتی من سوادم در حدی نیست که کار دفتری و شرکتی انجام بدم...لبخندی پدرانه زد و گفت من همه شرایط شمارو بهشون توضیح دادم نگران نباش دخترم ...
............
صبح زود حاضر شدم رفتم تو اشپزخونه خیلی سرد بود کاش اشپزخونه تو حیاط نبود ...لقمه ای نون پنیر خوردم و از در خونه با گفتن بسم ا...زدم بیرون
............
رسیدم به ساختمون دو طبقه ای که ادرسش رو اقای سعادتی بهم داده بود...نمیدونستم کدوم طبقه دنبال اقای سزاوار بگردم ...از مردی که جلو در ورودی ساختمون با موبایلش حرف میزد پرسیدم با اقای سزاوار کار دارم با دستش به دری اشاره کرد که سر درش نوشته بود" معاونت"…
دوتا اروم به در زدم ...گفت بفرمایید سلامی کردم و خودم رو معرفی کردم جلوی پام بلند شد و به صندلی کنار دیوار اشاره کرد تا بشینم گفت خب خانم طاهرپور این فرم رو بگیرید با هر گزینه ای که اشنایی دارید جلوش تیک بزنید...من حتی نمیدونستم اون چیزهایی که نوشته شده چیه...جلو هیچکدوم تیک نزدم جز "سابقه کار"که یک تیک پر رنگ جلوش زدم ...درحقیقت با اون تیک میخواستم همه بی تجربگی هام رو پنهون کنم!!!
فرم رو ازم گرفت اما نگاهی بهش نکرد...گفت خب بفرمایید بریم شمارو با کارتون اشنا کنم...از پله ها بالا میرفت و منم دنبالش میرفتم پس طبقه بالا هم جز این شرکت بود...در ورودی رو باز کرد و از من خواست تا اول وارد شم ...یک راهرو بزرگ بود که سه تا در داشت...یک میز هم روبروی یکی از درها بود...سزاوار به میز اشاره کرد و گفت خانم طاهرپور این میز کار شماست...شما در حقیقت منشی اقای شریف" مدیر "اینجایید...بعد گفت همینطور که میبینید اینجا کسی جز شما و مدیر نیست این طبقه "اختصاصیه"چون اقای مدیر از شلوغی و هرج و مرج بیزاره واسه همین همه کارمندها طبقه پایین هستند ... بعد به دری اشاره کرد و گفت اونجا ابدارخونه است ولی متاسفانه ابدارچی نداره و شما موظفی وظایف ابدارخونه رو انجام بدید چون ابدارچی مختص طبقه پایین و کارمنداشه...گفت خب خانم اگه سوالی دارید بپرسید...گفتم ببخشید اقای شریف میدونن من سوادم در حد...پرید وسط حرفم گفت بله در جریانن ...انگار استرس رو از چشمهام خوند واسه همین گفت خانم طاهرپور هیچ کس از روز اول به کارش مسلط نیست همه رفته رفته تو کارشون مهارت پیدا میکنن... خیالم راحت شد گفت خودم کم کم کارهارو یادتون میدم و شما رو با کامپیوتر اشنا میکنم ...
وقتی خواست بره گفت فقط خانم طاهرپور چند درخواست ازتون دارم گفتم بفرمایید؟ …گفت به هیچ وجهه اگه کاری رو اشتباه انجام دادین عذر و بهونه نیارید چون اقای شریف رو بدتر عصبانی میکنه و در ضمن جو اینجا رو هم همیشه اروم نگه دارید....
سزاوار رفت و منو با کار جدیدم تنها گذاشت!!!
ادامه دارد....
قسمت چهارم
یک هفته بعد سعادتی بهم خبر داد که برام یک کار پیدا کرده...
..........
سعادتی تمام سوالهام رو جواب داد در اخر بهش گفتم اقای سعادتی من سوادم در حدی نیست که کار دفتری و شرکتی انجام بدم...لبخندی پدرانه زد و گفت من همه شرایط شمارو بهشون توضیح دادم نگران نباش دخترم ...
............
صبح زود حاضر شدم رفتم تو اشپزخونه خیلی سرد بود کاش اشپزخونه تو حیاط نبود ...لقمه ای نون پنیر خوردم و از در خونه با گفتن بسم ا...زدم بیرون
............
رسیدم به ساختمون دو طبقه ای که ادرسش رو اقای سعادتی بهم داده بود...نمیدونستم کدوم طبقه دنبال اقای سزاوار بگردم ...از مردی که جلو در ورودی ساختمون با موبایلش حرف میزد پرسیدم با اقای سزاوار کار دارم با دستش به دری اشاره کرد که سر درش نوشته بود" معاونت"…
دوتا اروم به در زدم ...گفت بفرمایید سلامی کردم و خودم رو معرفی کردم جلوی پام بلند شد و به صندلی کنار دیوار اشاره کرد تا بشینم گفت خب خانم طاهرپور این فرم رو بگیرید با هر گزینه ای که اشنایی دارید جلوش تیک بزنید...من حتی نمیدونستم اون چیزهایی که نوشته شده چیه...جلو هیچکدوم تیک نزدم جز "سابقه کار"که یک تیک پر رنگ جلوش زدم ...درحقیقت با اون تیک میخواستم همه بی تجربگی هام رو پنهون کنم!!!
فرم رو ازم گرفت اما نگاهی بهش نکرد...گفت خب بفرمایید بریم شمارو با کارتون اشنا کنم...از پله ها بالا میرفت و منم دنبالش میرفتم پس طبقه بالا هم جز این شرکت بود...در ورودی رو باز کرد و از من خواست تا اول وارد شم ...یک راهرو بزرگ بود که سه تا در داشت...یک میز هم روبروی یکی از درها بود...سزاوار به میز اشاره کرد و گفت خانم طاهرپور این میز کار شماست...شما در حقیقت منشی اقای شریف" مدیر "اینجایید...بعد گفت همینطور که میبینید اینجا کسی جز شما و مدیر نیست این طبقه "اختصاصیه"چون اقای مدیر از شلوغی و هرج و مرج بیزاره واسه همین همه کارمندها طبقه پایین هستند ... بعد به دری اشاره کرد و گفت اونجا ابدارخونه است ولی متاسفانه ابدارچی نداره و شما موظفی وظایف ابدارخونه رو انجام بدید چون ابدارچی مختص طبقه پایین و کارمنداشه...گفت خب خانم اگه سوالی دارید بپرسید...گفتم ببخشید اقای شریف میدونن من سوادم در حد...پرید وسط حرفم گفت بله در جریانن ...انگار استرس رو از چشمهام خوند واسه همین گفت خانم طاهرپور هیچ کس از روز اول به کارش مسلط نیست همه رفته رفته تو کارشون مهارت پیدا میکنن... خیالم راحت شد گفت خودم کم کم کارهارو یادتون میدم و شما رو با کامپیوتر اشنا میکنم ...
وقتی خواست بره گفت فقط خانم طاهرپور چند درخواست ازتون دارم گفتم بفرمایید؟ …گفت به هیچ وجهه اگه کاری رو اشتباه انجام دادین عذر و بهونه نیارید چون اقای شریف رو بدتر عصبانی میکنه و در ضمن جو اینجا رو هم همیشه اروم نگه دارید....
سزاوار رفت و منو با کار جدیدم تنها گذاشت!!!
ادامه دارد....
۳.۷k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.