p:³³
(مامان بزرگ تهیونگ)
شباهت بی جهت و باور نکردنیش به هلن ...اصلا برام مهم نیست ...اون من و یاد یکی دیگ مینداخت....رنگ چشماش ...مطمئنا همچین رنگی خیلی کم یابه ....اما اخه چطور ....چشماش ...موهای مشکیش ...اینا همه شبیه اونه ...باید میفهمیدم از کجا اومده....
اقای مین:خانم با من کاری داشتین
برگشتم سمتش گفتم:اره.... میخوام راجب به گذشته یکی برام اطلاعات بیاری....
اقای مین:کی خانم....
عکسشو از توی کشوی میزم در اوردم و گذاشتم جلوش و گفتم:این دختر.....اسمش ا/ت ..میخوام هر اطلاعاتی ازش هست برام بیاری ...قبلا اینجا کار میکرده ...
عکس و برداشت و گفت:چشم خانم تلاشمو میکنم...
رومو گرفتم سمت پنجره:میتونی بری...
این دختر ...با این رنگ چشم عجیب ...ک فقط تو دنیا توی چشم یه نفر دیدم ....حالا توی این عمارت چیکار داره؟
(مامان تهیونگ)
پیرزن خرفت....از من میخواد عذر خواهی کنم ...از کی ....از اون تهیونگ بی خاصیت ...خودم بزرگش کردم حالا ...حالا واسم دم در اورده....نابود میکنم...همتون و....امشب تموم نقشه ام عملی میشه....اونوقت میبینم کی به پای کی میافته...
( ا/ت )
نمیدونم کی با فکر و خیال زیاد خوابم برد....اما با فرو رفتن بدنم داخل اب چشمامو از هم باز کردم ....گیج و منگ بودم ...بعد چند دقه متوجه اطرافم شدم ...بدون لباس داخل وان حموم با آب ولرم بودم....با صدایی ک شندیم سرم و برگردوندم سمت درحموم....ولی چیزی نبود ...یذره خودم و چپ و راست کردم تا بیرون و ببینم ..ک با اومدن تهیونگ تو حموم نگام رفت روش...یه تیشرت و شلوار راحتی پوشیده بود موهاش هنوز نم حموم و داشت ... اومد بالای سرم و داشت دنبال یچیزی میگشت ...ک متوجه شدم هیچی تنم نیست...خیلی بی اراده و سریع تو خودم جمع شدم...ک با صدای اب توجه اش بهم جلب شد ولی سرشو بر نگردون ...اینو با حرفی ک زد فهمیدم ...
تهیونگ:عجببب....یه ساعت پیش صمیمیتت بیشتر بود...باز غریبه شدم؟!
هیچی نگفتم ...نگام سمت اب وان بود...لعنتی چیو به رخم میکشه؟....خیلی خب قبول دارم ....قبول دارم ک خودم میخواستش...ولی دیگ....هوففف ....دندونم بی اراده روی هم سایده میشد ...از طریق سایه اش فهمیدم ک دو پا بغل وان نشسته و یه چیزایی توی وان میریزه کارش ک تموم شد از جاش بلند شد ... وقتی فکر کردم رفت یه مشت از حرص تو اب زدم ک علاوه بر اینکه پاچید به در و دیوار ...تو چشو چال خودمو رفت ...قرار بود فقط خودم مستوم این اب پاشی باشم اما با صدای بمش دقیق بالا سرم فهمیدم فقط خودم نیستم ک به فاخ رفتم....
تهیونگ:ببینم قرار نیست ادم شی؟!
سریع سرم و برگدوندم ک قیافش تو هم بود چشماش بسته....تا باز کرد رو مو کردم اونور...
خیلی اروم یعنی خیلییی اروم ...اروم اروم گفتم:ببخشید
وقتی صدای پاهاش و شندیم ک دور میشد نفسمو راحت دادم بیرون....مگه نرفته بود ...من اخر میفهمم چه موجودیه شاید اصلا خوناشامی ومپایری چیزیه..این همه دقت و سرعت ..پشمام.....دستام و با اب حرکت میدادم تیکه های گل خوش بود کننده رو توی دستم نگه داشتم ....خیلی ناز بود ...دستم و بردم سمت سرم ک بزارمش پشت گوشم...ک یه لحظه حس کردم یه برق ۵۰۰ ولتی بهم وصل کردن ...با شتاب از جام پاشدم ....ابی ک رفته بود توی دماغ و دهنم نمیزاشت نفس بکشم ...و چشمام از سردی اب بسته بود...با سرفه های مکرر بلاخره راحت تنفسم باز شد ...پشت سر هم سرفه میکردم ...تند تند دستم و روی صورتم کشیدم تا چشمام و باز کنم..ک اولین چیزی م دیدم صورت تهیونگ بود ک دستشو کذاشته بود جلوی دهنش و سعی میکرد دهنش از خنده زیاد باز نشه ....همه این اتفاق فقط و فقط دو سه دقه طول کشید ...ولی من داشتم نقش مرگ ابدی این پسره بیشور و توی مغزم میکشیدم ...سینم از نفس های عمیق بالا پایین میشد و هنوز با شک زل زده بودم بهش....
ا/ت:یواشششش.....یخ کردم...
با پرویی تمام شونه هاشو داد بالا و با کمال تعجب یه خنده صدا داری کرد و گفت:کرم از خودت بود ...وگرنه من بچه ارومیم...
حرصم گرفته بود و دلم میخواست کلشو بپوکونم:تووووو ارومییی....اگه تو ارومی اروم کیه ...
تهیونگ:منم
روت و برم ...بچه پرو ...از حرص داشتم میترکیدم ...فقط دنبال یچیزی بودم پرت کنم سمتش ...اما هیچی دم دستم نبود ...شانس نیست ک لعنتی ...
شباهت بی جهت و باور نکردنیش به هلن ...اصلا برام مهم نیست ...اون من و یاد یکی دیگ مینداخت....رنگ چشماش ...مطمئنا همچین رنگی خیلی کم یابه ....اما اخه چطور ....چشماش ...موهای مشکیش ...اینا همه شبیه اونه ...باید میفهمیدم از کجا اومده....
اقای مین:خانم با من کاری داشتین
برگشتم سمتش گفتم:اره.... میخوام راجب به گذشته یکی برام اطلاعات بیاری....
اقای مین:کی خانم....
عکسشو از توی کشوی میزم در اوردم و گذاشتم جلوش و گفتم:این دختر.....اسمش ا/ت ..میخوام هر اطلاعاتی ازش هست برام بیاری ...قبلا اینجا کار میکرده ...
عکس و برداشت و گفت:چشم خانم تلاشمو میکنم...
رومو گرفتم سمت پنجره:میتونی بری...
این دختر ...با این رنگ چشم عجیب ...ک فقط تو دنیا توی چشم یه نفر دیدم ....حالا توی این عمارت چیکار داره؟
(مامان تهیونگ)
پیرزن خرفت....از من میخواد عذر خواهی کنم ...از کی ....از اون تهیونگ بی خاصیت ...خودم بزرگش کردم حالا ...حالا واسم دم در اورده....نابود میکنم...همتون و....امشب تموم نقشه ام عملی میشه....اونوقت میبینم کی به پای کی میافته...
( ا/ت )
نمیدونم کی با فکر و خیال زیاد خوابم برد....اما با فرو رفتن بدنم داخل اب چشمامو از هم باز کردم ....گیج و منگ بودم ...بعد چند دقه متوجه اطرافم شدم ...بدون لباس داخل وان حموم با آب ولرم بودم....با صدایی ک شندیم سرم و برگردوندم سمت درحموم....ولی چیزی نبود ...یذره خودم و چپ و راست کردم تا بیرون و ببینم ..ک با اومدن تهیونگ تو حموم نگام رفت روش...یه تیشرت و شلوار راحتی پوشیده بود موهاش هنوز نم حموم و داشت ... اومد بالای سرم و داشت دنبال یچیزی میگشت ...ک متوجه شدم هیچی تنم نیست...خیلی بی اراده و سریع تو خودم جمع شدم...ک با صدای اب توجه اش بهم جلب شد ولی سرشو بر نگردون ...اینو با حرفی ک زد فهمیدم ...
تهیونگ:عجببب....یه ساعت پیش صمیمیتت بیشتر بود...باز غریبه شدم؟!
هیچی نگفتم ...نگام سمت اب وان بود...لعنتی چیو به رخم میکشه؟....خیلی خب قبول دارم ....قبول دارم ک خودم میخواستش...ولی دیگ....هوففف ....دندونم بی اراده روی هم سایده میشد ...از طریق سایه اش فهمیدم ک دو پا بغل وان نشسته و یه چیزایی توی وان میریزه کارش ک تموم شد از جاش بلند شد ... وقتی فکر کردم رفت یه مشت از حرص تو اب زدم ک علاوه بر اینکه پاچید به در و دیوار ...تو چشو چال خودمو رفت ...قرار بود فقط خودم مستوم این اب پاشی باشم اما با صدای بمش دقیق بالا سرم فهمیدم فقط خودم نیستم ک به فاخ رفتم....
تهیونگ:ببینم قرار نیست ادم شی؟!
سریع سرم و برگدوندم ک قیافش تو هم بود چشماش بسته....تا باز کرد رو مو کردم اونور...
خیلی اروم یعنی خیلییی اروم ...اروم اروم گفتم:ببخشید
وقتی صدای پاهاش و شندیم ک دور میشد نفسمو راحت دادم بیرون....مگه نرفته بود ...من اخر میفهمم چه موجودیه شاید اصلا خوناشامی ومپایری چیزیه..این همه دقت و سرعت ..پشمام.....دستام و با اب حرکت میدادم تیکه های گل خوش بود کننده رو توی دستم نگه داشتم ....خیلی ناز بود ...دستم و بردم سمت سرم ک بزارمش پشت گوشم...ک یه لحظه حس کردم یه برق ۵۰۰ ولتی بهم وصل کردن ...با شتاب از جام پاشدم ....ابی ک رفته بود توی دماغ و دهنم نمیزاشت نفس بکشم ...و چشمام از سردی اب بسته بود...با سرفه های مکرر بلاخره راحت تنفسم باز شد ...پشت سر هم سرفه میکردم ...تند تند دستم و روی صورتم کشیدم تا چشمام و باز کنم..ک اولین چیزی م دیدم صورت تهیونگ بود ک دستشو کذاشته بود جلوی دهنش و سعی میکرد دهنش از خنده زیاد باز نشه ....همه این اتفاق فقط و فقط دو سه دقه طول کشید ...ولی من داشتم نقش مرگ ابدی این پسره بیشور و توی مغزم میکشیدم ...سینم از نفس های عمیق بالا پایین میشد و هنوز با شک زل زده بودم بهش....
ا/ت:یواشششش.....یخ کردم...
با پرویی تمام شونه هاشو داد بالا و با کمال تعجب یه خنده صدا داری کرد و گفت:کرم از خودت بود ...وگرنه من بچه ارومیم...
حرصم گرفته بود و دلم میخواست کلشو بپوکونم:تووووو ارومییی....اگه تو ارومی اروم کیه ...
تهیونگ:منم
روت و برم ...بچه پرو ...از حرص داشتم میترکیدم ...فقط دنبال یچیزی بودم پرت کنم سمتش ...اما هیچی دم دستم نبود ...شانس نیست ک لعنتی ...
۲۱۵.۲k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.