Part⁵
Part⁵
ا.ت ویو:
یه اتاق ته راهرو نظرم رو جلب کرد چند قدم رفتم که مینجی صدام زد
مینجی:ا.ت بیا بریم تا بیشتر از این هوا تاریک نشده
از دیدن اتاق پشیمون شدم مینجی زودتر از من رفته بود پایین من هم راهم و سمت پلهها کج کردم و به سمت پلهها راهی شدم، وسط های راه چشمم خورد به یه قاب عکس خیلی بزرگ وسط دیوار، نور گوشیم رو گرفتم روی قاب عکس، از زیبایی عکس هرچی بگم کم گفتم، عکس پسرک روی دیوار چنان زیبا و فریبنده بود که ناخودآگاه سمت عکس قدم برداشتم دست چپم رو بلند کردم و نزدیک عکس بردم و عکس روی دیوار رو لمس کردم هنگام برخورد دستم با نقاشی روی دیوار یک انرژی خاصی رو حس کردم اهمیتی ندادم و دوباره غرق زیبای تابلو شدم ناخودآگاه نگاهم به اطرافم کشیده شد همه چراغهای داخل راه رو روشن بودند به دوروبرم نگاهی انداختم همه جا تمیز و اثری از گرد و خاک نبود توی شوک بودم که صداهای نامفهومی رو شنیدم که صدا از سمت پلههای عمارت میومد با نزدیک شدن صدا فهمیدم که صدای قدمهای کسی هست برای یک لحظه فکر کردم مینجی دوباره اومده بالا ولی برای اطمینان سریع خودمو کنار میزی که روبروی عکس بود پنهان کردم و چیزی نگذشت که یک زنی جوان وارد راهرو شد ولی لباس هاش شبیه لباس های مینجی نبود یه لباس بلند مشکی همراه با پیشبند سفید روی اون پوشیده بود خیلی ترسیده بودم چون احتمال میدادم که یک روح دیدم و اینکه بجز من و مینجی هیچ کسی دیگه ای داخل عمارت نبود و چون عمارت متروکه بود احتمال دادم که روح دیدم، با گوشیم که داخل دستم بود شماره مینجی رو گرفتم.......ولی دردسترس نبود در همین چند ثانیه چند نفر دیگه هم رد شدن ولی بازم شک داشتم تنها چیزی که به ذهنم میومد تا خودم رو قانع کنم همش توهمه این بود که روح ها میتونن گروهی زندگی کنن و کاری به کسی هم ندارن ، توی فکر و خیال خودم بودم که صدای جیغ گوش خراشی از کنارم بلند شد، با ترس سمت صدا برگشتم ، یکی از همون زن ها که لباس خدمتکاری پوشیده بودن یا به عبارتی دیگه یکی از ندیمه ها درحالی که ترسیده بود بلند داد میزد:دزد داخل عمارته
بعد از تموم شدن حرفش دوتا....
ادامه دارد
(اسلاید اولی عکس همون پسری هست که روی دیوار بود_اسلاید سوم هم که مشخصه)
شرط:
لایک:10
کامنت:10
منتظرتونم✨
🍷لطفا حمایت کنید🍷
ا.ت ویو:
یه اتاق ته راهرو نظرم رو جلب کرد چند قدم رفتم که مینجی صدام زد
مینجی:ا.ت بیا بریم تا بیشتر از این هوا تاریک نشده
از دیدن اتاق پشیمون شدم مینجی زودتر از من رفته بود پایین من هم راهم و سمت پلهها کج کردم و به سمت پلهها راهی شدم، وسط های راه چشمم خورد به یه قاب عکس خیلی بزرگ وسط دیوار، نور گوشیم رو گرفتم روی قاب عکس، از زیبایی عکس هرچی بگم کم گفتم، عکس پسرک روی دیوار چنان زیبا و فریبنده بود که ناخودآگاه سمت عکس قدم برداشتم دست چپم رو بلند کردم و نزدیک عکس بردم و عکس روی دیوار رو لمس کردم هنگام برخورد دستم با نقاشی روی دیوار یک انرژی خاصی رو حس کردم اهمیتی ندادم و دوباره غرق زیبای تابلو شدم ناخودآگاه نگاهم به اطرافم کشیده شد همه چراغهای داخل راه رو روشن بودند به دوروبرم نگاهی انداختم همه جا تمیز و اثری از گرد و خاک نبود توی شوک بودم که صداهای نامفهومی رو شنیدم که صدا از سمت پلههای عمارت میومد با نزدیک شدن صدا فهمیدم که صدای قدمهای کسی هست برای یک لحظه فکر کردم مینجی دوباره اومده بالا ولی برای اطمینان سریع خودمو کنار میزی که روبروی عکس بود پنهان کردم و چیزی نگذشت که یک زنی جوان وارد راهرو شد ولی لباس هاش شبیه لباس های مینجی نبود یه لباس بلند مشکی همراه با پیشبند سفید روی اون پوشیده بود خیلی ترسیده بودم چون احتمال میدادم که یک روح دیدم و اینکه بجز من و مینجی هیچ کسی دیگه ای داخل عمارت نبود و چون عمارت متروکه بود احتمال دادم که روح دیدم، با گوشیم که داخل دستم بود شماره مینجی رو گرفتم.......ولی دردسترس نبود در همین چند ثانیه چند نفر دیگه هم رد شدن ولی بازم شک داشتم تنها چیزی که به ذهنم میومد تا خودم رو قانع کنم همش توهمه این بود که روح ها میتونن گروهی زندگی کنن و کاری به کسی هم ندارن ، توی فکر و خیال خودم بودم که صدای جیغ گوش خراشی از کنارم بلند شد، با ترس سمت صدا برگشتم ، یکی از همون زن ها که لباس خدمتکاری پوشیده بودن یا به عبارتی دیگه یکی از ندیمه ها درحالی که ترسیده بود بلند داد میزد:دزد داخل عمارته
بعد از تموم شدن حرفش دوتا....
ادامه دارد
(اسلاید اولی عکس همون پسری هست که روی دیوار بود_اسلاید سوم هم که مشخصه)
شرط:
لایک:10
کامنت:10
منتظرتونم✨
🍷لطفا حمایت کنید🍷
۳.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.