پارت ۱۰
پارت ۱۰
فلیکس: نمیشه فردا؟
مینهو: نه خیر ما بینا رو نگه داشتیم شما هم باید برامون تعریف کنید.
همشون زدن زیر خنده.
هیونجین: باشه. عزیزم بریم؟
فلیکس: چاره ی دیگه ای نداریم بریم.
اومدن داخل. فلیکس بینا رو گذاشت داخل اتاق تا از خواب بیدار نشه.
هیونلیکس شروع کردن به تعریف کردن.
فلش بک به اونشب
ویو هیونلیکس
فلیکس: هیونجین واقعا حس خوبی به امشب ندارم.
هیونجین: عزیزم اروم باش اتفاقی نمیوفته نمیتونن کاری بکنن.
فلیکس: باشه ارومم.
رسیدن محل قرار. قرار داخل یه رستوران که حیاط هم داشت بود. رفتن داخل و دنبال خانواده هاشون گشتن. پیداشون کردن.
هیونجین: سلام( سرد)
فلیکس: سلام(سرد)
بورام: وایی پسرم خیلی دلم برات تنگ شده بود ممنونم که اومدی.( جدی می فرمایید؟)
یون سوک: راست میگه خیلی دلمون براتون تنگ شده بود.( گوه میخوره)
فلیکس: میتونم بپرسم برای چی مارو دعوت کردین اینجا؟
سوهو: حالا فعلا بشینید یه چیزی بخورید بعد بهتون میگیم.
هیونجین: چرا فکر کردین ما بهش عملی میکنیم؟
تهیو: شما که هنوز نمیدونید درخواستمون چیه.
فلیکس: همین که اومدیم اینجا خیلی هم زیاده.
تهیو: خفه شو سه سال معلوم نبود کدوم گوری بودی بعد واسه من شاخ میشی؟!
هیونجین( با داد): هوی باهاش درست حرف بزن مرتیکه!( اخ من قربون غیرتی شدنت برم)
تهیو: من پدرشم! تو کی باشی که به من دستور میدی؟! نکنه شوهرشی؟!( با طعنه و پوزخند)
هیونجین: اره شوهرشم مشکلیه؟
سوهو: هیونجین چی میگی؟ یعنی چی شوهرشی؟ مگه تو گی....
هیونجین: اره! اگه مشکل دارین ما میریم!
بورام: عه بسه دیگه. بعد سه سال همدیگرو دیدیم چرا دارین انقدر دعوا میکنین. گی هست که هست زندگی خودشه(پرام)
یون سوک: راست میگه اونا کار خودشون رو کردن. پسرم ببخشید.
هیونجین اروم شد.
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره اره خوبم.
گارسون شام رو اورد و شروع به خوردن کردن.
هیونجین: میشه بگین درخواستتون چیه؟
سوهو: خب راستش پسرم ، میخواستیم بگیم که دوباره برگردین پیش ما و با ما زندگی کنین و ازدواج کنین و رییس شرکت هامون بشین. برای ازدواج دختر خالت دا سام میخواد که باهات ازدواج کنه.
تهیو: فلیکس توهم باید برگردی و با میونگ ازدواج کنی. نمیدونم چرا قبولش نمیکنی دختر به این خوبی(اصن پاک ترین دختر دنیاس)
هیونجین: معلوم هست چی میگین؟ من با اون دختره لوس حرفم نمیزنم چه برسه ازدواج، بعدشم منو فلیکس باهم ازدواج کردیم!
تهیو: بچه که ندارین از هم جدا شین
فلیکس: مگه به بچه داشتنه؟ حتما باید برای بچه باهم بمونیم؟ اگه اینجوریه که باید بگم بچه هم داریم، بهونتون چیه دیگه؟
یون سوک: شما بچه دارین؟! چجوری؟
هیونجین: به تو ربطی نداره. عزیزم پاشو بریم.
فلیکس: باشه.
هیونلیکس بلند شدن و خواستن برن که....
بورام: هیونجین وایسا!
فلیکس: نمیشه فردا؟
مینهو: نه خیر ما بینا رو نگه داشتیم شما هم باید برامون تعریف کنید.
همشون زدن زیر خنده.
هیونجین: باشه. عزیزم بریم؟
فلیکس: چاره ی دیگه ای نداریم بریم.
اومدن داخل. فلیکس بینا رو گذاشت داخل اتاق تا از خواب بیدار نشه.
هیونلیکس شروع کردن به تعریف کردن.
فلش بک به اونشب
ویو هیونلیکس
فلیکس: هیونجین واقعا حس خوبی به امشب ندارم.
هیونجین: عزیزم اروم باش اتفاقی نمیوفته نمیتونن کاری بکنن.
فلیکس: باشه ارومم.
رسیدن محل قرار. قرار داخل یه رستوران که حیاط هم داشت بود. رفتن داخل و دنبال خانواده هاشون گشتن. پیداشون کردن.
هیونجین: سلام( سرد)
فلیکس: سلام(سرد)
بورام: وایی پسرم خیلی دلم برات تنگ شده بود ممنونم که اومدی.( جدی می فرمایید؟)
یون سوک: راست میگه خیلی دلمون براتون تنگ شده بود.( گوه میخوره)
فلیکس: میتونم بپرسم برای چی مارو دعوت کردین اینجا؟
سوهو: حالا فعلا بشینید یه چیزی بخورید بعد بهتون میگیم.
هیونجین: چرا فکر کردین ما بهش عملی میکنیم؟
تهیو: شما که هنوز نمیدونید درخواستمون چیه.
فلیکس: همین که اومدیم اینجا خیلی هم زیاده.
تهیو: خفه شو سه سال معلوم نبود کدوم گوری بودی بعد واسه من شاخ میشی؟!
هیونجین( با داد): هوی باهاش درست حرف بزن مرتیکه!( اخ من قربون غیرتی شدنت برم)
تهیو: من پدرشم! تو کی باشی که به من دستور میدی؟! نکنه شوهرشی؟!( با طعنه و پوزخند)
هیونجین: اره شوهرشم مشکلیه؟
سوهو: هیونجین چی میگی؟ یعنی چی شوهرشی؟ مگه تو گی....
هیونجین: اره! اگه مشکل دارین ما میریم!
بورام: عه بسه دیگه. بعد سه سال همدیگرو دیدیم چرا دارین انقدر دعوا میکنین. گی هست که هست زندگی خودشه(پرام)
یون سوک: راست میگه اونا کار خودشون رو کردن. پسرم ببخشید.
هیونجین اروم شد.
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره اره خوبم.
گارسون شام رو اورد و شروع به خوردن کردن.
هیونجین: میشه بگین درخواستتون چیه؟
سوهو: خب راستش پسرم ، میخواستیم بگیم که دوباره برگردین پیش ما و با ما زندگی کنین و ازدواج کنین و رییس شرکت هامون بشین. برای ازدواج دختر خالت دا سام میخواد که باهات ازدواج کنه.
تهیو: فلیکس توهم باید برگردی و با میونگ ازدواج کنی. نمیدونم چرا قبولش نمیکنی دختر به این خوبی(اصن پاک ترین دختر دنیاس)
هیونجین: معلوم هست چی میگین؟ من با اون دختره لوس حرفم نمیزنم چه برسه ازدواج، بعدشم منو فلیکس باهم ازدواج کردیم!
تهیو: بچه که ندارین از هم جدا شین
فلیکس: مگه به بچه داشتنه؟ حتما باید برای بچه باهم بمونیم؟ اگه اینجوریه که باید بگم بچه هم داریم، بهونتون چیه دیگه؟
یون سوک: شما بچه دارین؟! چجوری؟
هیونجین: به تو ربطی نداره. عزیزم پاشو بریم.
فلیکس: باشه.
هیونلیکس بلند شدن و خواستن برن که....
بورام: هیونجین وایسا!
۸.۴k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.