اوج پروانه: پارت دهم
.از زبان شینوبو.
.
اون مرد: شاید اون باید توی اووو
اون کمد بزرگ باشه(با خنده زیرکانه)
وای نه یعنی اون منو پیدا کرد باید یه جا دیگه فرار کنم اما این ریسک بزرگیه چیکار کنم چیکار کنم
*باز کردن کمد(خیلی سریع)
اون مرد: ببینم تو اینجایی (با لبخند)
حیف فکر کنم اینجا نیست(نفسشو داد بیرون)
بهتره برم یه جای دیگرو ببینم
*و رفت
خدارو شکر خیلی شانس اوردم که منو ندید اگه میدیدم خیلی بعد میشد
. فلش بک از زبان راوی.
.
شینوبو موقعی که دید اون مرده داره میاد سمتش اینور اونورو گشت و در اخر یه پتوی مشکی دید و اونو انداخت رو خودش و رفت کنار لبه و نشست
. پایان فلش بک از زبان شینوبو.
.
به نظر مرد خیلیی ساده لویی بود(خندیدن بی صدا)
حالا که اون رفته منم باید زود تر برم از اون موقعی که اومدم چهار ساعتی گذشته فکر کنم شب شده
*وسایلو برداشت و اروم ولی پر سرعت به سمت در دوید
وقتی از در ورودی بیرون اومد قبل از اینکه بره نگاهی به پشت سرش کرد
رو تابلو نوشته بود: خاندان هیوگا (نویسنده: دوستان تعجب نکنید من که گفتم ترکیبی از انیمه های مختلفه 😁)
*اروم جوری که به زور میشد صداشو شنید گفت:
خداحافظ خاطرات دردناکم
. از زبان راوی.
.
و بعد سریع به راهه افتاد اشکاش داشتن پایین میریختن
و توی ذهش
میگفت: از اینن به بعد (لبخند زد) زندگی جدیدی در انتظارمه
. از زبان کانائه.
.
تقریبا چهار ساعت و ربع از نبود شینوبو میگذره
. خیلی نگران خواهر عزیزمم
دوساعت پیش نامرو به اوروکوداکی سان نشون دادم و خواستم ازش اجازه بگیرم که برم دنبالش ولی اون نذاشت و
گفت: کمی امیدوار باش خواهرت قویه میدونه از خودش دفاع کنه
ولی خب من بازم کمی نگرانشم
یعنی الان کجاست؟
چیکار میکنه؟
حالش خوبه؟
خیلی استرس دارم
همین جور که داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم شینوبو رو دیدم خوشحال شدم و سریع کانائو رو گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون
بدو رفتم سراغ خواهرم اونم تا متوجه من شد دستشو به نشانه سلام تکون داد
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بدون وقفه پریدم بغلش
اونم افتاد زمین
کمی تعجب کرد و بعد دستشو گذاشت رو سرمو
گفت: کونیچیوا نسان(با لبخند و صدایی اروم و ارامش بخش)
منم شینوبو رو تو بغلم بیشتر فشار دادمو
گفتم: خوش اومدی خواهر جون دیگه بدون من جاهای خطرناک نرو باشه(اشک شوقش سرازیر شده بودو لبخند میزد)
. از زبان راوی.
.
کمی بعد کانایه از توی بغله شینوبو در اومد و یهو متوجه زخم بزرگی رو دست شینوبو شد
و بعد با وحشت
گفت: خواهررر جوووننن دستتت
شینوبو هم که تعجب کرده لود نگاهی به دستش. انداخت و
گفت: اوو فکر کنم حواسم نبود (لبخند زد) ایبی نداره زود خوب میشه
کانائه هم که وحشتشو کنار گذاشته بود یه چشمشو بسته بودو انگشتشو گذاشته بود زیر چشم شینوبو و قلقلکش دادو
گفت: میدونم خوب میشه ولی بیا بریم تا برات باند پیچیش کنم خواهر شیطونم
و شینوبو هم زده بود زیر خنده چون خب قلقلکش میومد دیگه
و بعد دوتا خواهر پا شدن و رفتن داخل و کانائه هم دست شینوبو رو باند پیچی کرد
قبل از اینکه شینوبو برگرده اوروکوداکی براشون غذا اورده بود ولی کانائه صبر کرد تا خواهرش برگرده بابت همین الان با هم غذا خوردن
. از زبان اوروکوداکی.
.
موقعی که کانائه پرید بغل شینوبو رو دیدم اونا هردوشون خیلی مهربونن و از همه مهمتر اونا حواسشونو به هم میدن
این خیلی خوبه
اما به زودی باید کار با شمشیرو بهشون یاد بدم تا واقعا بتونن از هم محافظت کنن
اما درمورد تنفس
تا الان فقط پنج تنفس اصلی داریم
تنفس خورشید
تنفس ماه
تنفس آب
تنفس باد
و تنفس شعله
و الان باید یکی رو انتخاب کنم تا بهشون یاد بدم ولی کدوم؟
بر اثاث رفتار و اخلاقشون نمیشه یکی از اینا رو بهشون یاد بدم ولی دوست دارم قوی باشن پس هر چقدر هم سخت باشه من بهشون
تنفس های...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت دهم ببخشید این پارتو خیلییی دیر دادم
و دلیلشم این بود که بضیا به من هیت دادن و این باعث شد انگیزم برای گذاشتن پارتا از بین بره
خواهش میکنم بهم هیت ندید قول میدم توی پارت های آینده اتفاقات جالبی میوفته💔
خیله خب دوستان بابت کوتاهی معذرت میخوام🦋
فعلا سایونارا 🌌
.
اون مرد: شاید اون باید توی اووو
اون کمد بزرگ باشه(با خنده زیرکانه)
وای نه یعنی اون منو پیدا کرد باید یه جا دیگه فرار کنم اما این ریسک بزرگیه چیکار کنم چیکار کنم
*باز کردن کمد(خیلی سریع)
اون مرد: ببینم تو اینجایی (با لبخند)
حیف فکر کنم اینجا نیست(نفسشو داد بیرون)
بهتره برم یه جای دیگرو ببینم
*و رفت
خدارو شکر خیلی شانس اوردم که منو ندید اگه میدیدم خیلی بعد میشد
. فلش بک از زبان راوی.
.
شینوبو موقعی که دید اون مرده داره میاد سمتش اینور اونورو گشت و در اخر یه پتوی مشکی دید و اونو انداخت رو خودش و رفت کنار لبه و نشست
. پایان فلش بک از زبان شینوبو.
.
به نظر مرد خیلیی ساده لویی بود(خندیدن بی صدا)
حالا که اون رفته منم باید زود تر برم از اون موقعی که اومدم چهار ساعتی گذشته فکر کنم شب شده
*وسایلو برداشت و اروم ولی پر سرعت به سمت در دوید
وقتی از در ورودی بیرون اومد قبل از اینکه بره نگاهی به پشت سرش کرد
رو تابلو نوشته بود: خاندان هیوگا (نویسنده: دوستان تعجب نکنید من که گفتم ترکیبی از انیمه های مختلفه 😁)
*اروم جوری که به زور میشد صداشو شنید گفت:
خداحافظ خاطرات دردناکم
. از زبان راوی.
.
و بعد سریع به راهه افتاد اشکاش داشتن پایین میریختن
و توی ذهش
میگفت: از اینن به بعد (لبخند زد) زندگی جدیدی در انتظارمه
. از زبان کانائه.
.
تقریبا چهار ساعت و ربع از نبود شینوبو میگذره
. خیلی نگران خواهر عزیزمم
دوساعت پیش نامرو به اوروکوداکی سان نشون دادم و خواستم ازش اجازه بگیرم که برم دنبالش ولی اون نذاشت و
گفت: کمی امیدوار باش خواهرت قویه میدونه از خودش دفاع کنه
ولی خب من بازم کمی نگرانشم
یعنی الان کجاست؟
چیکار میکنه؟
حالش خوبه؟
خیلی استرس دارم
همین جور که داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم شینوبو رو دیدم خوشحال شدم و سریع کانائو رو گذاشتم رو تخت و رفتم بیرون
بدو رفتم سراغ خواهرم اونم تا متوجه من شد دستشو به نشانه سلام تکون داد
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بدون وقفه پریدم بغلش
اونم افتاد زمین
کمی تعجب کرد و بعد دستشو گذاشت رو سرمو
گفت: کونیچیوا نسان(با لبخند و صدایی اروم و ارامش بخش)
منم شینوبو رو تو بغلم بیشتر فشار دادمو
گفتم: خوش اومدی خواهر جون دیگه بدون من جاهای خطرناک نرو باشه(اشک شوقش سرازیر شده بودو لبخند میزد)
. از زبان راوی.
.
کمی بعد کانایه از توی بغله شینوبو در اومد و یهو متوجه زخم بزرگی رو دست شینوبو شد
و بعد با وحشت
گفت: خواهررر جوووننن دستتت
شینوبو هم که تعجب کرده لود نگاهی به دستش. انداخت و
گفت: اوو فکر کنم حواسم نبود (لبخند زد) ایبی نداره زود خوب میشه
کانائه هم که وحشتشو کنار گذاشته بود یه چشمشو بسته بودو انگشتشو گذاشته بود زیر چشم شینوبو و قلقلکش دادو
گفت: میدونم خوب میشه ولی بیا بریم تا برات باند پیچیش کنم خواهر شیطونم
و شینوبو هم زده بود زیر خنده چون خب قلقلکش میومد دیگه
و بعد دوتا خواهر پا شدن و رفتن داخل و کانائه هم دست شینوبو رو باند پیچی کرد
قبل از اینکه شینوبو برگرده اوروکوداکی براشون غذا اورده بود ولی کانائه صبر کرد تا خواهرش برگرده بابت همین الان با هم غذا خوردن
. از زبان اوروکوداکی.
.
موقعی که کانائه پرید بغل شینوبو رو دیدم اونا هردوشون خیلی مهربونن و از همه مهمتر اونا حواسشونو به هم میدن
این خیلی خوبه
اما به زودی باید کار با شمشیرو بهشون یاد بدم تا واقعا بتونن از هم محافظت کنن
اما درمورد تنفس
تا الان فقط پنج تنفس اصلی داریم
تنفس خورشید
تنفس ماه
تنفس آب
تنفس باد
و تنفس شعله
و الان باید یکی رو انتخاب کنم تا بهشون یاد بدم ولی کدوم؟
بر اثاث رفتار و اخلاقشون نمیشه یکی از اینا رو بهشون یاد بدم ولی دوست دارم قوی باشن پس هر چقدر هم سخت باشه من بهشون
تنفس های...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستان اینم از پارت دهم ببخشید این پارتو خیلییی دیر دادم
و دلیلشم این بود که بضیا به من هیت دادن و این باعث شد انگیزم برای گذاشتن پارتا از بین بره
خواهش میکنم بهم هیت ندید قول میدم توی پارت های آینده اتفاقات جالبی میوفته💔
خیله خب دوستان بابت کوتاهی معذرت میخوام🦋
فعلا سایونارا 🌌
۷.۴k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.