purple love
purple love
پارت۱۶
ات
رفتم پایین که دیدم همه سر میزن آروم صبح بخیر گفتمو نشستم پیش مامانم،جیمین روبروی من بود سنگینی نگاهاشو رو خودم حس میکردم
جیمین.ات امروز میخام برم یکم خرید کنم باهام میای؟
جلوی مامانو بابام نمیتونستم بهش نه بگم از یه طرفم دوست داشتم قبل از رفتن جیمین باهاش وقت بگذرونم،فکر نکنم بعد از جیمین بتونم عاشق کس دیگه ای بشم
ات.باشه میام
بعد از صبحانه رفتم سمت اتاقم از اونجایی که اصلا حوصله نداشتم یه لباس ساده ی مشکی پوشیدمو رفتم پایین،مامانم تا منو دید تعجب کرد
م.ا.عجیبه مادر تو که هیچوقت مشکی نمیپوشیدی
ات.حوصله نداشتم به خاطر همین
ب.ا.چیشده که دختر پر انرژی من یهو اینطوری شده؟
یه لبخند زدم
ات.چیزی نشده بابا جون فقط دیشب خوب نخوابیدم
همین موقع جیمین اومد پایین،من داشتم سر تا پاشو نگاه میکردم که با صداش به خودم اومدم
جیمین.دید زدنت تموم شد؟
ات.هووف جیمین حوصله ندارم فقط بریم
جیمین.باشه بابا بریم
تا بعد از ظهر داشتیم خرید میکردیم دستای جیمین پر از پاکتای رنگارنگ بود،فک نکنم بعد از رفتن جیمین زندگیم مثل این پاکتا رنگارنگ باشه،دیگه باید به زندگیه دارکو کسل کننده عادت کنم،جیمین جلوی یه مغازه که لباس های دخترونه داشت وایساد از پشت ویترین داشت یه لباس مشکی رو نگاه میکرد،لباسع خیلی به چشم میومد لباس خیلی قشنگی بود
جیمین وارد مغازه شد منم پشت سرش رفتم به مغازه دار گفت که اون لباسو بیاره
جیمین.ات میشه این لباسو بپوشی؟
ات.چرا؟
جیمین.این لباسو برای یه نفر میخام که تقریباً سایزش با تو یکیه
ات.من نمیپوشم
جیمین.ات اذیت نکن دیگه یه دیقه بپوش میخام بخرمش
با بغض لباسو گرفتم رفتم توی اتاق پرو سعی داشتم جلوی خودمو بگیرم تا اشکام نریزه،از اولشم میدونستم حسم به جیمین یه طرفس،این همه دختر خوشگل براش ریخته چرا باید منو بخواد؟
لباسو پوشیدم اینقدر حالم خراب بود که خودمو داخل آینه نگاه نکردم ببینم چطوری شدم،درو باز کردم جیمین پشت در بود،وقتی منو دید سر تا پامو نگاه کرد
جیمین.خوبه،درش بیار
بدون اینکه چیزی بگم درو بستم،اون لباس لعنتی رو در اووردمو لباس خودمو پوشیدم
جیمین پول لباسو حساب کرد منم حالم خوب نبود میخاستم هر چی زود تر برم خونه فقط گریه کنم،با صدایی که سعی کردم نلرزه به جیمین گفتم بریم خونه اونم گفت باشه
رسیدیم خونه من سریع رفتم بالا توی اتاقمو درو قفل کردم،توی اینه خودمو نگاه کردم زیر چشمام به خاطر گریه زیادو خوب نخوابیدن گود افتاده بود....
شرطا
۲۹ لایک
۲۳ کامنت
پارت بعدو الان میزارم
پارت۱۶
ات
رفتم پایین که دیدم همه سر میزن آروم صبح بخیر گفتمو نشستم پیش مامانم،جیمین روبروی من بود سنگینی نگاهاشو رو خودم حس میکردم
جیمین.ات امروز میخام برم یکم خرید کنم باهام میای؟
جلوی مامانو بابام نمیتونستم بهش نه بگم از یه طرفم دوست داشتم قبل از رفتن جیمین باهاش وقت بگذرونم،فکر نکنم بعد از جیمین بتونم عاشق کس دیگه ای بشم
ات.باشه میام
بعد از صبحانه رفتم سمت اتاقم از اونجایی که اصلا حوصله نداشتم یه لباس ساده ی مشکی پوشیدمو رفتم پایین،مامانم تا منو دید تعجب کرد
م.ا.عجیبه مادر تو که هیچوقت مشکی نمیپوشیدی
ات.حوصله نداشتم به خاطر همین
ب.ا.چیشده که دختر پر انرژی من یهو اینطوری شده؟
یه لبخند زدم
ات.چیزی نشده بابا جون فقط دیشب خوب نخوابیدم
همین موقع جیمین اومد پایین،من داشتم سر تا پاشو نگاه میکردم که با صداش به خودم اومدم
جیمین.دید زدنت تموم شد؟
ات.هووف جیمین حوصله ندارم فقط بریم
جیمین.باشه بابا بریم
تا بعد از ظهر داشتیم خرید میکردیم دستای جیمین پر از پاکتای رنگارنگ بود،فک نکنم بعد از رفتن جیمین زندگیم مثل این پاکتا رنگارنگ باشه،دیگه باید به زندگیه دارکو کسل کننده عادت کنم،جیمین جلوی یه مغازه که لباس های دخترونه داشت وایساد از پشت ویترین داشت یه لباس مشکی رو نگاه میکرد،لباسع خیلی به چشم میومد لباس خیلی قشنگی بود
جیمین وارد مغازه شد منم پشت سرش رفتم به مغازه دار گفت که اون لباسو بیاره
جیمین.ات میشه این لباسو بپوشی؟
ات.چرا؟
جیمین.این لباسو برای یه نفر میخام که تقریباً سایزش با تو یکیه
ات.من نمیپوشم
جیمین.ات اذیت نکن دیگه یه دیقه بپوش میخام بخرمش
با بغض لباسو گرفتم رفتم توی اتاق پرو سعی داشتم جلوی خودمو بگیرم تا اشکام نریزه،از اولشم میدونستم حسم به جیمین یه طرفس،این همه دختر خوشگل براش ریخته چرا باید منو بخواد؟
لباسو پوشیدم اینقدر حالم خراب بود که خودمو داخل آینه نگاه نکردم ببینم چطوری شدم،درو باز کردم جیمین پشت در بود،وقتی منو دید سر تا پامو نگاه کرد
جیمین.خوبه،درش بیار
بدون اینکه چیزی بگم درو بستم،اون لباس لعنتی رو در اووردمو لباس خودمو پوشیدم
جیمین پول لباسو حساب کرد منم حالم خوب نبود میخاستم هر چی زود تر برم خونه فقط گریه کنم،با صدایی که سعی کردم نلرزه به جیمین گفتم بریم خونه اونم گفت باشه
رسیدیم خونه من سریع رفتم بالا توی اتاقمو درو قفل کردم،توی اینه خودمو نگاه کردم زیر چشمام به خاطر گریه زیادو خوب نخوابیدن گود افتاده بود....
شرطا
۲۹ لایک
۲۳ کامنت
پارت بعدو الان میزارم
۱۱.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.