پارت شانزدهم.
پارت شانزدهم.
ربع ساعت بعد: پرستار: میتونید برید داخل.....
جیمین: عزیزم.... بزار زنگ بزنم به مادر و پدر تا اونا هم بیان....
لیندا: نه نههه نه، نه یه وقت بهشون زنگ بزنی، نگران میشن.. ـ
جییمن: تو داری عمل میکنی، باید بدونن....
لیندا: خواهشت میکنم... بعد عمل خودشون میفهمن دیگه....
جیمین: باشه....... عزیزم، همه چی درست میشه، همونطور که دکتر گفت نگران دانشگاه هم نباش...... عزیزم نترس، باشه؟ من کنارتم..... لیندا، باید بهم قول بدی که صحیح و سالم از اون اتاق عمل لعنتی درمیای باشه؟ باید تا اخر عمررررر کنار هم باشیم و قشنگ ترین زندگی رو بسازیم... باشه؟
لیندا: باشه ای که معلوم بود بغض داخلش موج میزد گفتم........
دکتر: خب خب اماده ای.....
لیندا: بله دکتر امادم.....
دکتر: خب ببرینش........
لیندا: تو راه رو اتاق عمل بودیم و من رو تخت و دستای جیمین قفل شده بود تو دستای من....... نمیدونم چرا، ولی یدفعه زدم زیر گریه....
دکتر: دخترم چرا داری گریه میکنی..... ناسلامتی خودت چندسال دیگه باید بیای تو همین اتاق عمل کار کنی، اونموقع میای گریه میکنی..........
جیمین: دستای لیندا رو بیشتر فشردم و در گوشش گفتم: نترس زندگی من........ همه چی درست میشه..... صحیح و سالم برگرد پیشم.....
ماری: سلام جونگ کوک.... میدونم از دستم ناراحتی و جوابم نمیدی..... ولی من الان به اشتباهم پی بردم... ـواقعا شرمندم......
امروز هم از کره میرم...
جونگ کوک: چی، میخوای از کره بری، چرا...
ماری: میخوام خارج از کره دوره کاراموزی ببینم......
جونگ کوک: ولی اگه میخوای یه ایدول بشی باید تو خود کره دوره کاراموزی ببنیی......
ماری: اره میدونم..... ولی میخوام برم تو هالیوود.... میخوام یه ستاره بشم....... البته این چیزایی که میگم از چندتا مشاور کمک گرفتم..... خب اومدم همینو بگم و خداحافظی بکنم....... به جیمین هم بگو معذرت میخوام، از لیندا هم از طرف من عذرخواهی بکن..... به جیمین بگو خیلی خیلی متاسفم، بهش بگو اون یه علاقه گذرا بود و الان دیگه هیچچچچ حسی بهش ندارم..... بهش بگو من خیلی ازش معذرت میخوام.....
خب دیگه خدافظ....
جونگ کوک: خدافظ خواهری.... مراقب خودت باش...............
ربع ساعت بعد: پرستار: میتونید برید داخل.....
جیمین: عزیزم.... بزار زنگ بزنم به مادر و پدر تا اونا هم بیان....
لیندا: نه نههه نه، نه یه وقت بهشون زنگ بزنی، نگران میشن.. ـ
جییمن: تو داری عمل میکنی، باید بدونن....
لیندا: خواهشت میکنم... بعد عمل خودشون میفهمن دیگه....
جیمین: باشه....... عزیزم، همه چی درست میشه، همونطور که دکتر گفت نگران دانشگاه هم نباش...... عزیزم نترس، باشه؟ من کنارتم..... لیندا، باید بهم قول بدی که صحیح و سالم از اون اتاق عمل لعنتی درمیای باشه؟ باید تا اخر عمررررر کنار هم باشیم و قشنگ ترین زندگی رو بسازیم... باشه؟
لیندا: باشه ای که معلوم بود بغض داخلش موج میزد گفتم........
دکتر: خب خب اماده ای.....
لیندا: بله دکتر امادم.....
دکتر: خب ببرینش........
لیندا: تو راه رو اتاق عمل بودیم و من رو تخت و دستای جیمین قفل شده بود تو دستای من....... نمیدونم چرا، ولی یدفعه زدم زیر گریه....
دکتر: دخترم چرا داری گریه میکنی..... ناسلامتی خودت چندسال دیگه باید بیای تو همین اتاق عمل کار کنی، اونموقع میای گریه میکنی..........
جیمین: دستای لیندا رو بیشتر فشردم و در گوشش گفتم: نترس زندگی من........ همه چی درست میشه..... صحیح و سالم برگرد پیشم.....
ماری: سلام جونگ کوک.... میدونم از دستم ناراحتی و جوابم نمیدی..... ولی من الان به اشتباهم پی بردم... ـواقعا شرمندم......
امروز هم از کره میرم...
جونگ کوک: چی، میخوای از کره بری، چرا...
ماری: میخوام خارج از کره دوره کاراموزی ببینم......
جونگ کوک: ولی اگه میخوای یه ایدول بشی باید تو خود کره دوره کاراموزی ببنیی......
ماری: اره میدونم..... ولی میخوام برم تو هالیوود.... میخوام یه ستاره بشم....... البته این چیزایی که میگم از چندتا مشاور کمک گرفتم..... خب اومدم همینو بگم و خداحافظی بکنم....... به جیمین هم بگو معذرت میخوام، از لیندا هم از طرف من عذرخواهی بکن..... به جیمین بگو خیلی خیلی متاسفم، بهش بگو اون یه علاقه گذرا بود و الان دیگه هیچچچچ حسی بهش ندارم..... بهش بگو من خیلی ازش معذرت میخوام.....
خب دیگه خدافظ....
جونگ کوک: خدافظ خواهری.... مراقب خودت باش...............
۷۸.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.