True love★season1 P=23
کوک=تو به امارت من رفتی؟!
یونگی=چیشد...دیگه نمیخندی
کوک=(عصبی نگاش کردم با دستم به آدما اشاره کردم و با تیر اندازی همه بادیگاردای یونگی و کشتن...مهمونا خواستن فرار کنن که دستور دادم در و ببندن )
کوک=کجا با این عجله! مهمونی هنوز تموم نشده!! همه مصلح شن! کسی از جاش تکون نخوره!
سوآ=کنار جيمين و نامجون به کوک نگاه میکردم...کاملا ترسناک بنظر میومد...این چهره رو....اخرین بار قبل از آشناییمون دیدم...وقتی یه سادیسمی روانی بود...
کوک=چی ازم میخوای؟
یونگی=همه چیزو...خصوصا سوآ (خنده)
کوک=نمیدم....میخوای چه غلطی بکنی؟
یونگی=جيا رو میکشم!
کوک=تو یه ترسویی...نمیتونی انجامش بدی
یونگی=آخرین فرصتته
کوک=هیچی بهت نمیدم...حتی آشغالای اون امارت و!...مخصوصا الان که یه کارتن خوابی (خنده)
یونگی =خیلی خب...تهمین!...
(تهمین همون آدمیه که از داخل گوشی تو ویدئو کال داره با یونگی حرف میزنه)
تهمین=بله قربان
یونگی=بکشش!
کوک=(اینکه چطور باعث مرگ اون بچه شدم عذابم میداد...اما لذت دیدن احوال یونگی بعد از فهمیدن حقیقت...این عذاب و پوشش میداد....با تیری که به اون دختر کوچولو زد...خونش زمین و قرمز رنگ کرد...یه دفعه تهیونگ از راه رسید و با فریاد اول تهمین و کشت و بعدم رفت سمت اون دختر بچه و محکم با گریه و فریاد بغلش کرد...خوشبختانه دوربین به جایی وصل بود و با مردن تهمین...
تهیونگ =نونا...نونا عزیزم چشماتو باز کن
ما همچنان شاهد رویداد های پشت دوربین بودیم....یونگی با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد که با شنیدن حرف تهیونگ از تعجب خشکش زد!
تهیونگ =(گریه و فریاد) نونا عزیزم دایی اینجاست...چشمات و باز کن قشنگم...نونااااا
تهیونگ=یونگی...میکشمت حروم.زاده!
(با فریاد و گریه یه تیر به گوشی زد که باعث شد ویدیو کال قطع بشه)
یونگی=چیشد...دیگه نمیخندی
کوک=(عصبی نگاش کردم با دستم به آدما اشاره کردم و با تیر اندازی همه بادیگاردای یونگی و کشتن...مهمونا خواستن فرار کنن که دستور دادم در و ببندن )
کوک=کجا با این عجله! مهمونی هنوز تموم نشده!! همه مصلح شن! کسی از جاش تکون نخوره!
سوآ=کنار جيمين و نامجون به کوک نگاه میکردم...کاملا ترسناک بنظر میومد...این چهره رو....اخرین بار قبل از آشناییمون دیدم...وقتی یه سادیسمی روانی بود...
کوک=چی ازم میخوای؟
یونگی=همه چیزو...خصوصا سوآ (خنده)
کوک=نمیدم....میخوای چه غلطی بکنی؟
یونگی=جيا رو میکشم!
کوک=تو یه ترسویی...نمیتونی انجامش بدی
یونگی=آخرین فرصتته
کوک=هیچی بهت نمیدم...حتی آشغالای اون امارت و!...مخصوصا الان که یه کارتن خوابی (خنده)
یونگی =خیلی خب...تهمین!...
(تهمین همون آدمیه که از داخل گوشی تو ویدئو کال داره با یونگی حرف میزنه)
تهمین=بله قربان
یونگی=بکشش!
کوک=(اینکه چطور باعث مرگ اون بچه شدم عذابم میداد...اما لذت دیدن احوال یونگی بعد از فهمیدن حقیقت...این عذاب و پوشش میداد....با تیری که به اون دختر کوچولو زد...خونش زمین و قرمز رنگ کرد...یه دفعه تهیونگ از راه رسید و با فریاد اول تهمین و کشت و بعدم رفت سمت اون دختر بچه و محکم با گریه و فریاد بغلش کرد...خوشبختانه دوربین به جایی وصل بود و با مردن تهمین...
تهیونگ =نونا...نونا عزیزم چشماتو باز کن
ما همچنان شاهد رویداد های پشت دوربین بودیم....یونگی با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد که با شنیدن حرف تهیونگ از تعجب خشکش زد!
تهیونگ =(گریه و فریاد) نونا عزیزم دایی اینجاست...چشمات و باز کن قشنگم...نونااااا
تهیونگ=یونگی...میکشمت حروم.زاده!
(با فریاد و گریه یه تیر به گوشی زد که باعث شد ویدیو کال قطع بشه)
۲.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.