𝑺𝒉𝒐𝒕 10 🌒⛓️
𝑺𝒉𝒐𝒕 10 🌒⛓️
جیمین ویو
اشکام بی اختیار سرازیر میشدن من چم شده خودمم نفهمیدم کی انقدر بهش وابسته شدم
طولی نکشید ک رسیدیم بیمارستان بغلش کردم و بردمش داخل بیمارستان گذاشتنش رو برانکارد دکتر سریع اومد سمتمون
دکتر : چیشده؟
جیمین : چاقو خورده تروخدا یه کاری کنید
لباسشو بالا زد و یه نگاه به زخمش انداخت جای زخمای قبلی هم مونده بود
دکتر : سریع ببرینش اتاق عمل
جیمین : خوب میشه مگه نه؟
دکتر : زخمش خیلی عمیقه این دفعه اولش نیست ک این اتفاق میوفته..ما هرکاری بتونیم میکنیم
اینو گفت و رفتن داخل اتاق عمل منو راه ندادن بیرون رو صندلی نشستم و سرمو با دستام گرفتم چرا هیچکاری نکردم؟ اگه من زود تر میرسیدم اینطوری نمیشد...یعنی دست به یکی کردن تا این کارو کنن؟ چرا اینکارو کرد؟ چرا رفت جلو........
مداوم این سوال هارو از خودم میپرسیدم صداش تو سرم اکو میشد وقتی ک بهم گفت ببخشید دارم دیوونه میشم طولی نکشید ک صدای جیمز اومد بلند شدم و وایسادم
جیمز : چ چطوره؟ حالش خوبه مگه نه
جیمین : حالش...وخیمه رفتن...اتاق عمل
جیمز : چی؟ چ چطور این اتفاق افتاد؟
ماجرا رو براش تعریف کردم
جیمز : چطور؟ من نمیفهمم چجوری انقدر هماهنگ دقیقا وقتی ک تو درو باز کردی و اونجا بودی
جیمین : نمیدونم...منم نمیدونم چجوری
..........
1 ساعت گذشته و هنوز هیچ خبری نیست خواستم یه بگم چرا خبری نشد ک در باز شد سریع رفتیم سمتش
جیمین و جیمز : چی شد؟
دکتر در حالی ک دستکش هاشو در میورد حرف زد
دکتر : عمل سختی بود خطر از بین رفت ولی هنوز بیهوشه شاید دیر بهوش بیاد شما امیدتون رو از دست ندید
بهمون نگاه کرد ، لبخند زد و رفت
به جیمز نگاه کردم
جیمین : اون خوب میشه باور کن
جیمز : کی اینکارو کرد؟
اصلا حواسم به اون زندانی ای ک اینکارو کرد نبود
جیمین : تو اینجا بمون خودم میرم سراغش
جیمز : باشه به منم خبر بده
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم بیرون از بیمارستان و سوار ماشین شدم اعصابم خیلی داغون بود خون جلو چشمامو گرفته بود دلم میخواست اون زندانی رو خفه کنم
پامورو پدال گاز فشار دادم و نگامو به جاده دوختم
زیر لب گفتم : میدونم باهات چیکار کنم
خیلی سریع رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل زندان به سمت اون قسمت رفتم حتما مال همون سلول هاست
جیمین ویو
اشکام بی اختیار سرازیر میشدن من چم شده خودمم نفهمیدم کی انقدر بهش وابسته شدم
طولی نکشید ک رسیدیم بیمارستان بغلش کردم و بردمش داخل بیمارستان گذاشتنش رو برانکارد دکتر سریع اومد سمتمون
دکتر : چیشده؟
جیمین : چاقو خورده تروخدا یه کاری کنید
لباسشو بالا زد و یه نگاه به زخمش انداخت جای زخمای قبلی هم مونده بود
دکتر : سریع ببرینش اتاق عمل
جیمین : خوب میشه مگه نه؟
دکتر : زخمش خیلی عمیقه این دفعه اولش نیست ک این اتفاق میوفته..ما هرکاری بتونیم میکنیم
اینو گفت و رفتن داخل اتاق عمل منو راه ندادن بیرون رو صندلی نشستم و سرمو با دستام گرفتم چرا هیچکاری نکردم؟ اگه من زود تر میرسیدم اینطوری نمیشد...یعنی دست به یکی کردن تا این کارو کنن؟ چرا اینکارو کرد؟ چرا رفت جلو........
مداوم این سوال هارو از خودم میپرسیدم صداش تو سرم اکو میشد وقتی ک بهم گفت ببخشید دارم دیوونه میشم طولی نکشید ک صدای جیمز اومد بلند شدم و وایسادم
جیمز : چ چطوره؟ حالش خوبه مگه نه
جیمین : حالش...وخیمه رفتن...اتاق عمل
جیمز : چی؟ چ چطور این اتفاق افتاد؟
ماجرا رو براش تعریف کردم
جیمز : چطور؟ من نمیفهمم چجوری انقدر هماهنگ دقیقا وقتی ک تو درو باز کردی و اونجا بودی
جیمین : نمیدونم...منم نمیدونم چجوری
..........
1 ساعت گذشته و هنوز هیچ خبری نیست خواستم یه بگم چرا خبری نشد ک در باز شد سریع رفتیم سمتش
جیمین و جیمز : چی شد؟
دکتر در حالی ک دستکش هاشو در میورد حرف زد
دکتر : عمل سختی بود خطر از بین رفت ولی هنوز بیهوشه شاید دیر بهوش بیاد شما امیدتون رو از دست ندید
بهمون نگاه کرد ، لبخند زد و رفت
به جیمز نگاه کردم
جیمین : اون خوب میشه باور کن
جیمز : کی اینکارو کرد؟
اصلا حواسم به اون زندانی ای ک اینکارو کرد نبود
جیمین : تو اینجا بمون خودم میرم سراغش
جیمز : باشه به منم خبر بده
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم بیرون از بیمارستان و سوار ماشین شدم اعصابم خیلی داغون بود خون جلو چشمامو گرفته بود دلم میخواست اون زندانی رو خفه کنم
پامورو پدال گاز فشار دادم و نگامو به جاده دوختم
زیر لب گفتم : میدونم باهات چیکار کنم
خیلی سریع رسیدم ماشینو پارک کردم و رفتم داخل زندان به سمت اون قسمت رفتم حتما مال همون سلول هاست
۴۲.۸k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.