عمارت خونین(14)🖤
روی تخت نشسته بود با یک نگاه عجیبی نکاهم کرد واروم لیوان ویسکی سر کشید
امروز هوا اصلا خوب نبود همش بارون میوند وطوفان بود رعد برق خیلی شدت داشت ناگهان صدای شدید رعد وبرق اومد به پنجره چشم دوختم واقعا میترسیدم برام وحشتناک بود همیشه شبایی که اینطور بود زنگ میزدم انا بیاد پیشم ولی الان هیچکس را نداشتم
از صدای رعد وبرق خودما بیشتر جمع کردم دل در م وحشتناک ناک زیاد شده بود ومن اصلا نمیدونستم برای چیه
بیشتر نمیدونسنم چرا منا اورده این اتاق وهیچی نمیگه
انقدر از رعد وبرق ترسیده بودم که حواسم پرت شد
ولی با صدای محکمی که از شدت برخورد لیوان روی میز بود نگاهما به بهش دوختم
عصبانی بود با شدت بلند شد و به سمتم اومد
خیلی ترسیده بودم خیلیی نفسام تند شده بود
احساس خیسی زیر پام کردم ولی وثتی اومد سمت محکم گلوما گرفت وبلند کرد و همینطور به عقب میرفت ناگهان به دیوار برخورد کردم که باعث شد از درد اهی بکشم
محکم گلوما فشار میداد که باعث شد به سرفه بیفتم اشک توی چشمام جمع شده بود همه چی داشت با هم اتفاق میفتاد تند تند اسک از چشمام میلغزید پایین
محکم وعصبی گفت: میدونییی ار رابطه داشتن با دخترا متنفرممم؟؟؟وگرنههه تا حالا صدبار به ف...ا...ک...ت.... داده بودم تا بدبدختی اصلی را بفهمی
گلوما ول کرد وباز انداختم روی تخت
اروم بلند شدم ونشستم
چند دیفه ای راه میرفت فقط راه میرفت حتی منم نمیدونستم چشه انگار اروم وقرار نداشت
دوباره دستما محکم گرفت واز روی تخت بلند که آخی گفتم
به پشتم نگاه کرد وگفت:چ چی چیه؟این دیگه چیه؟
سریع سرما برگردوندم وبا تخت که پر از خون شده بود مواجه شدم دستما روی دهنم گذاشتم
دیگه بغضم ترکید تند تند گریه میکردم
جونگکوک: لعنتی این دیگه چیه؟
ا٫ت:م من من معذرت میخوام لطفااا ببخشیددد
جونگکوک:تو قرار بود پریود بشی ونمیدونستی؟😡چطور تخت منا به گند کشیدی؟
ا٫ت:ل لطفا ببیخشید
جونگکوک:
تند تند گریه میکرد شلوارش پر خون شده بود اولین بار بود با این صحنه مواجه شدم هیچوقت دوست دختر وزنی نداشتم که این اتفاقا بیفته
سریع پتو را کشید
وگفت:م من اینا الان درستش میکنم
به سمت حموم رفت
دستشا گرفتم که برگشت
گفتم:نمیخواددد😡فقط برو اتاقت وتا بدتر نشده شلوارت را عوض کن
ا٫ت:از خجالت نمیتونستم حتی سرما بالا بیارم
ابروم جلوی یک پسر کاملا رفته بود
به سمت در رفتم وبه سمت اتاقم حرکت کردم
حالا باید چیکار میکردمممم؟؟؟؟😭من که ن..و..ا..ر..به اشتی نداشتم از کی کمک بخوام😭ای خدااا داشتم دیوونه میشدم
جونگکوک:
باور نکردنی بود واقعا سریع به خدمتکار گفتم بیا.د روتختی را عوض کنه
اعصبامی بودم ولی یک حس عجیب داشتم
خیلی جلوم شرمنده شد
خسته بودم خودما انداختم روی تخت خوابیدم یکی از پاهام را کمی به صورت نیمه بالا اوردم ودستما گذاشتم روی سرم
به اتتفاقانی که امروز افتاد فکر میکردم که
دیدم یکی داره در اتاقم را میزنه
دو پارت گذاشتم پس حمایت کنید
امروز هوا اصلا خوب نبود همش بارون میوند وطوفان بود رعد برق خیلی شدت داشت ناگهان صدای شدید رعد وبرق اومد به پنجره چشم دوختم واقعا میترسیدم برام وحشتناک بود همیشه شبایی که اینطور بود زنگ میزدم انا بیاد پیشم ولی الان هیچکس را نداشتم
از صدای رعد وبرق خودما بیشتر جمع کردم دل در م وحشتناک ناک زیاد شده بود ومن اصلا نمیدونستم برای چیه
بیشتر نمیدونسنم چرا منا اورده این اتاق وهیچی نمیگه
انقدر از رعد وبرق ترسیده بودم که حواسم پرت شد
ولی با صدای محکمی که از شدت برخورد لیوان روی میز بود نگاهما به بهش دوختم
عصبانی بود با شدت بلند شد و به سمتم اومد
خیلی ترسیده بودم خیلیی نفسام تند شده بود
احساس خیسی زیر پام کردم ولی وثتی اومد سمت محکم گلوما گرفت وبلند کرد و همینطور به عقب میرفت ناگهان به دیوار برخورد کردم که باعث شد از درد اهی بکشم
محکم گلوما فشار میداد که باعث شد به سرفه بیفتم اشک توی چشمام جمع شده بود همه چی داشت با هم اتفاق میفتاد تند تند اسک از چشمام میلغزید پایین
محکم وعصبی گفت: میدونییی ار رابطه داشتن با دخترا متنفرممم؟؟؟وگرنههه تا حالا صدبار به ف...ا...ک...ت.... داده بودم تا بدبدختی اصلی را بفهمی
گلوما ول کرد وباز انداختم روی تخت
اروم بلند شدم ونشستم
چند دیفه ای راه میرفت فقط راه میرفت حتی منم نمیدونستم چشه انگار اروم وقرار نداشت
دوباره دستما محکم گرفت واز روی تخت بلند که آخی گفتم
به پشتم نگاه کرد وگفت:چ چی چیه؟این دیگه چیه؟
سریع سرما برگردوندم وبا تخت که پر از خون شده بود مواجه شدم دستما روی دهنم گذاشتم
دیگه بغضم ترکید تند تند گریه میکردم
جونگکوک: لعنتی این دیگه چیه؟
ا٫ت:م من من معذرت میخوام لطفااا ببخشیددد
جونگکوک:تو قرار بود پریود بشی ونمیدونستی؟😡چطور تخت منا به گند کشیدی؟
ا٫ت:ل لطفا ببیخشید
جونگکوک:
تند تند گریه میکرد شلوارش پر خون شده بود اولین بار بود با این صحنه مواجه شدم هیچوقت دوست دختر وزنی نداشتم که این اتفاقا بیفته
سریع پتو را کشید
وگفت:م من اینا الان درستش میکنم
به سمت حموم رفت
دستشا گرفتم که برگشت
گفتم:نمیخواددد😡فقط برو اتاقت وتا بدتر نشده شلوارت را عوض کن
ا٫ت:از خجالت نمیتونستم حتی سرما بالا بیارم
ابروم جلوی یک پسر کاملا رفته بود
به سمت در رفتم وبه سمت اتاقم حرکت کردم
حالا باید چیکار میکردمممم؟؟؟؟😭من که ن..و..ا..ر..به اشتی نداشتم از کی کمک بخوام😭ای خدااا داشتم دیوونه میشدم
جونگکوک:
باور نکردنی بود واقعا سریع به خدمتکار گفتم بیا.د روتختی را عوض کنه
اعصبامی بودم ولی یک حس عجیب داشتم
خیلی جلوم شرمنده شد
خسته بودم خودما انداختم روی تخت خوابیدم یکی از پاهام را کمی به صورت نیمه بالا اوردم ودستما گذاشتم روی سرم
به اتتفاقانی که امروز افتاد فکر میکردم که
دیدم یکی داره در اتاقم را میزنه
دو پارت گذاشتم پس حمایت کنید
۹.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.