وانشات تهیونگ
پارت blackpinkfictions10
پرستارا اومدن بردنش به یه اتاق بعد دکتر وارد اتاق شد و بعد از چند دقیقه از اتاق اومد بیرون که ازش پرسیدم چی شد؟ حالش چطوره؟
گفت حالش خوبه فقط به خاطر استرس شدید بیهوش شده دقیقا چه اتفاقی افتاده؟
گفتم هیچی ما از شرکت اومدیم بیرون و یهو اینجوری شد
دکتر با شک بهم نگا میکردم که گفت- مطمئنین که چیره دیگه ای نیست؟چون از شوک و استرس اینطور بیهوش شده... و کنار ...لبشم زخم شده
با بیحوصلگی گفتم- آقای دکتر ایشون فقط همکار کنه به نظرتون من میدونم چه بیماری ای داره؟ من فقط وقتی ...این اتفاق برای افتاد آوردنش اینجا
...دکتر با تردید گفت- باید تحت مراقبت باشه
سری تکون دادم کن گوشبم زنگ خورد هوسوک بود
بله هیونگ
کجایی؟ لیست هنوز نیومده خونه فکر نمیکنی خیلی دیر شده باشه؟
ساعت و نگا کردم 1:10 بود
..گفتم- نگران نباش پیشه منه یکم دیگه میاد خونه
با خنده گفت- شما دو تا چتونه؟ بلاخره دشمنی با دوست؟ قرار میزارین؟
خندیدم- نه بابا میاد نگران نباش
گوشیو قطع کردم
هوسوک مثل برادرم بود... حالا خواهرش اینجا تو بیمارستان بود بهش نگفتم تا نگران نشه ولی وقتی لیسا بره خونه ...میفهمه همه چیو
ولی چرا من اینقد عوضی شدم؟
«لیسا»
...با درد سرم بیدار شدم همجا سفید بود
با ترس اطرافمو نگا کردم... اون منحرف عوضی کدوم گوریه؟؟؟
هوفففف خواستم پا شم که دیدم سرم بهم وصله... کی منو اورده اینجا؟؟؟
با یاد آوری اون لحظه بدنم لرزید... اون عوضی میخواست بهم ...تجاوز کنه
در باز شد و تهیونگ اومد تو- بهتری؟
چیشده؟ اون عوضی کدوم گوریه؟
کدوم عوضی؟؟
خبر نداری؟
نه،فقط وقتی اومدم دنبالت دیدم کنار ماشینت افتادی و سریع ...اوردمت اینجا
یعنی اون عوضی ... نه،امکان نداره... چجوری رفته بود؟؟
..دیگه باید بری خونه
سرمم که تموم شد از بیمارستان اومدیم بیرون...یعنی تهیونگ واقعا کسیو ندیده بود؟
گفت- سوارشو میرسونمت فردا لازم نیست بیای شرکت بمون خونه استراحت کن فکر کنم فشاره زیادی روته... راستی داداشت زنگ زده بود گفتم پیش منی نگرانت نشه بنظرم بهتره ندونه .. بیمارستان بودی تا نگرانت نشه
...با گنگی بهش نگا کردم این بشر خیلی عجیب بود
..درسته اگر بدونه ممکنه خیلی نگران شه
رسوندن دم در و گفت فلشتو بده
چرا؟
با این حال و وضعت نمیخواد ایمیل کنی برام خودم نگا میکنم.. فردا ..خودم روش کار میکنم پس فردا رو استراحت کن
سری تکون دادم- از خدامه
تعجب کرد و یهو زد زیر خنده- اینقد کنارم من بودن و برای من کار کردن برات سخته؟
..با پررویی گفتم- آره.. خب اگه کاری نداری من میرم
..اوکی،خدافظ... به هوسوک سلام برسون
..حتما
.وارد خونه شدم هوسوک داشت تلویزیون نگا میکرد
دیر کردی
آره کارم نو شرکت طول کشید
بلند شد اومد سمت همون اول نگاش سمت لبم رفت
لبت چی شده؟؟
چییییی؟؟؟
کمی با داد- گفتم چرا لبت زخم شده؟؟
رفتم جلو آیینه افتضاح تر از این میشد
گوشه لبم زخم شده بود و کمی کبود بود
کمی دستپاچه شدم- هیچی نمیدونم لابد یه جایی خورده
گفت- سر بچه شیره میمالی؟کسی بوسیدتت؟
...نه،نه
نیازی نیست از من پنهون کنی اگه با کسی قرار میزاری بزار خب
چرا میترسی؟
...بعد با خنده رفت بخوابه
.حالا که اومدی میرم بخوابم
شب بخیر
شب بخیر
......
لایک_ فالو_کامنت یادتون نرههههههه😑💜
پرستارا اومدن بردنش به یه اتاق بعد دکتر وارد اتاق شد و بعد از چند دقیقه از اتاق اومد بیرون که ازش پرسیدم چی شد؟ حالش چطوره؟
گفت حالش خوبه فقط به خاطر استرس شدید بیهوش شده دقیقا چه اتفاقی افتاده؟
گفتم هیچی ما از شرکت اومدیم بیرون و یهو اینجوری شد
دکتر با شک بهم نگا میکردم که گفت- مطمئنین که چیره دیگه ای نیست؟چون از شوک و استرس اینطور بیهوش شده... و کنار ...لبشم زخم شده
با بیحوصلگی گفتم- آقای دکتر ایشون فقط همکار کنه به نظرتون من میدونم چه بیماری ای داره؟ من فقط وقتی ...این اتفاق برای افتاد آوردنش اینجا
...دکتر با تردید گفت- باید تحت مراقبت باشه
سری تکون دادم کن گوشبم زنگ خورد هوسوک بود
بله هیونگ
کجایی؟ لیست هنوز نیومده خونه فکر نمیکنی خیلی دیر شده باشه؟
ساعت و نگا کردم 1:10 بود
..گفتم- نگران نباش پیشه منه یکم دیگه میاد خونه
با خنده گفت- شما دو تا چتونه؟ بلاخره دشمنی با دوست؟ قرار میزارین؟
خندیدم- نه بابا میاد نگران نباش
گوشیو قطع کردم
هوسوک مثل برادرم بود... حالا خواهرش اینجا تو بیمارستان بود بهش نگفتم تا نگران نشه ولی وقتی لیسا بره خونه ...میفهمه همه چیو
ولی چرا من اینقد عوضی شدم؟
«لیسا»
...با درد سرم بیدار شدم همجا سفید بود
با ترس اطرافمو نگا کردم... اون منحرف عوضی کدوم گوریه؟؟؟
هوفففف خواستم پا شم که دیدم سرم بهم وصله... کی منو اورده اینجا؟؟؟
با یاد آوری اون لحظه بدنم لرزید... اون عوضی میخواست بهم ...تجاوز کنه
در باز شد و تهیونگ اومد تو- بهتری؟
چیشده؟ اون عوضی کدوم گوریه؟
کدوم عوضی؟؟
خبر نداری؟
نه،فقط وقتی اومدم دنبالت دیدم کنار ماشینت افتادی و سریع ...اوردمت اینجا
یعنی اون عوضی ... نه،امکان نداره... چجوری رفته بود؟؟
..دیگه باید بری خونه
سرمم که تموم شد از بیمارستان اومدیم بیرون...یعنی تهیونگ واقعا کسیو ندیده بود؟
گفت- سوارشو میرسونمت فردا لازم نیست بیای شرکت بمون خونه استراحت کن فکر کنم فشاره زیادی روته... راستی داداشت زنگ زده بود گفتم پیش منی نگرانت نشه بنظرم بهتره ندونه .. بیمارستان بودی تا نگرانت نشه
...با گنگی بهش نگا کردم این بشر خیلی عجیب بود
..درسته اگر بدونه ممکنه خیلی نگران شه
رسوندن دم در و گفت فلشتو بده
چرا؟
با این حال و وضعت نمیخواد ایمیل کنی برام خودم نگا میکنم.. فردا ..خودم روش کار میکنم پس فردا رو استراحت کن
سری تکون دادم- از خدامه
تعجب کرد و یهو زد زیر خنده- اینقد کنارم من بودن و برای من کار کردن برات سخته؟
..با پررویی گفتم- آره.. خب اگه کاری نداری من میرم
..اوکی،خدافظ... به هوسوک سلام برسون
..حتما
.وارد خونه شدم هوسوک داشت تلویزیون نگا میکرد
دیر کردی
آره کارم نو شرکت طول کشید
بلند شد اومد سمت همون اول نگاش سمت لبم رفت
لبت چی شده؟؟
چییییی؟؟؟
کمی با داد- گفتم چرا لبت زخم شده؟؟
رفتم جلو آیینه افتضاح تر از این میشد
گوشه لبم زخم شده بود و کمی کبود بود
کمی دستپاچه شدم- هیچی نمیدونم لابد یه جایی خورده
گفت- سر بچه شیره میمالی؟کسی بوسیدتت؟
...نه،نه
نیازی نیست از من پنهون کنی اگه با کسی قرار میزاری بزار خب
چرا میترسی؟
...بعد با خنده رفت بخوابه
.حالا که اومدی میرم بخوابم
شب بخیر
شب بخیر
......
لایک_ فالو_کامنت یادتون نرههههههه😑💜
۴۰.۳k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.