Traitor part ¹⁹
Traitor part ¹⁹
²¹ ژوئن:
ات: یونجی حاضر شدی؟
یونجی: یکم دیگه صبر کن
ات: مگه کجا میخوای بری آخه زود باش!
یونجی: وقتی میخوام برم پیش داداشم باید خوب به نظر برسم دیگه...اون داداشمه!
ات: باشه یکم سریعتر
یونجی حاضر شد و رفتیم ملاقات یونگی
اما من داخل نرفتم و یونجی خودش رفت
بعد ¹⁰ مین یونجی گریه کنان بیرون اومد
ات: چیشده؟
یونجی: "گریه"
ات: یونجی میگم چی شده؟
یونجی: باورم نمیشه...هق...اون....گفت....همه چی تقصیر خودشه😭
ات: من که بهت گفتم....به ما هم همینو میگه!
یونجی: اما...اما اون گفت....هنوزم تو رو دوست داره!
ات: اگه دوسم داشت همچین کاری نمیکرد!
که تلفنم زنگ خورد
"تهیونگ"
ات: بله
ته: آ.ت...آ.تتتت زودباش بیا شرکتتتت!
ات: چرا مگه چی شده؟
ته: فقط بیا شرکت میفهمی عجله کننن!
ات: باشه باشه الان میام!
یونجی زود باش بریم!
یونجی: کجا؟
ات: تهیونگ گفت سریع برم شرکت تو هم باهام بیا
یونجی: ب..باشه
با یونجی سوار ماشین شدیم و رفتیم شرکت تا ببینم چه خبره
رفتم که تهیونگ سریع اومد پیشم
ته: آ.تتت بیا این نامه رو بخون
ات: این چیه؟
ته: بخونششش!
شروع کردم به خوندن نامه
《سلام. من نامجونم.
خواستم بگم که از این به بعد من پیشتون نیستم. خیلی متاسفم که ترکتون کردم اما....دیگه نمیتونم. از پسش بر نمیام. امیدوارم پیش همدیگه شاد باشید.
از این به بعد آ.ت لیدرتون هست
پس باهاش مهربون باشید
و بازم ازتون معذرت میخوام
و این خداحافظی...برای همیشه است
اما من یه روزی برمیگردم و....تو یه موقعیت دیگه همدیگه رو میبینیم
از این بابت خیالتون راحت باشه. من روزی برمیگردم♡
"نامجون"
ات: ی..یعنی چی؟چطور ممکنه؟ نه...نه نامجون نمیتونه ما رو ترک کنه
الان...الان زنگ میزنم بهش!
یونا: فایده نداره....تلفنش خاموشه. ما هم هرچی زنگ زدیم خاموشه!
ات: ی..یعنی چی....اون...اون واقعا مارو تنها گذاشت؟ ن..نامجون؟؟
جیمین: گروهمون....داره از هم میپاشه! یونگی که اونطوری....نامجون هم....اونم ترکمون کرد😭
تهیونگ: آ.ت! الان لیدر تویی! تو باید بگی ما چیکار کنیم
ات: من....من هیچی نمیدونم!
یونا: آ.ت! تسلیم نشو! الان که نامجون رفته....تو باید راهنماییمون کنی
ات: من...من نمیتونم....من از پسش برنمیام!
بعد گفتن این حرفم سریع از اونجا خارج شدم و رفتم
امکان نداره که....نامجون هم ترکمون کرده باشه
یعنی الان.....همهی مسئولیت ها روی دوش منه؟
خیلی سر در گم بودم
یعنی الان باید من مسئولیت گروه رو ..... قبول کنم؟
خیلی سردرگم بودم
اما شاید....بهتره که....مسئولیتم رو قبول کنم ..... این چیزیه که ..... نامجون ازم خواست
شاید بهتره که.....برگردم. اینطور نیست؟
از چند پارتی خیلی حمایت شد🥰
فیک رو ادامه میدم یه لایک نمیکنی؟ 🥺
²¹ ژوئن:
ات: یونجی حاضر شدی؟
یونجی: یکم دیگه صبر کن
ات: مگه کجا میخوای بری آخه زود باش!
یونجی: وقتی میخوام برم پیش داداشم باید خوب به نظر برسم دیگه...اون داداشمه!
ات: باشه یکم سریعتر
یونجی حاضر شد و رفتیم ملاقات یونگی
اما من داخل نرفتم و یونجی خودش رفت
بعد ¹⁰ مین یونجی گریه کنان بیرون اومد
ات: چیشده؟
یونجی: "گریه"
ات: یونجی میگم چی شده؟
یونجی: باورم نمیشه...هق...اون....گفت....همه چی تقصیر خودشه😭
ات: من که بهت گفتم....به ما هم همینو میگه!
یونجی: اما...اما اون گفت....هنوزم تو رو دوست داره!
ات: اگه دوسم داشت همچین کاری نمیکرد!
که تلفنم زنگ خورد
"تهیونگ"
ات: بله
ته: آ.ت...آ.تتتت زودباش بیا شرکتتتت!
ات: چرا مگه چی شده؟
ته: فقط بیا شرکت میفهمی عجله کننن!
ات: باشه باشه الان میام!
یونجی زود باش بریم!
یونجی: کجا؟
ات: تهیونگ گفت سریع برم شرکت تو هم باهام بیا
یونجی: ب..باشه
با یونجی سوار ماشین شدیم و رفتیم شرکت تا ببینم چه خبره
رفتم که تهیونگ سریع اومد پیشم
ته: آ.تتت بیا این نامه رو بخون
ات: این چیه؟
ته: بخونششش!
شروع کردم به خوندن نامه
《سلام. من نامجونم.
خواستم بگم که از این به بعد من پیشتون نیستم. خیلی متاسفم که ترکتون کردم اما....دیگه نمیتونم. از پسش بر نمیام. امیدوارم پیش همدیگه شاد باشید.
از این به بعد آ.ت لیدرتون هست
پس باهاش مهربون باشید
و بازم ازتون معذرت میخوام
و این خداحافظی...برای همیشه است
اما من یه روزی برمیگردم و....تو یه موقعیت دیگه همدیگه رو میبینیم
از این بابت خیالتون راحت باشه. من روزی برمیگردم♡
"نامجون"
ات: ی..یعنی چی؟چطور ممکنه؟ نه...نه نامجون نمیتونه ما رو ترک کنه
الان...الان زنگ میزنم بهش!
یونا: فایده نداره....تلفنش خاموشه. ما هم هرچی زنگ زدیم خاموشه!
ات: ی..یعنی چی....اون...اون واقعا مارو تنها گذاشت؟ ن..نامجون؟؟
جیمین: گروهمون....داره از هم میپاشه! یونگی که اونطوری....نامجون هم....اونم ترکمون کرد😭
تهیونگ: آ.ت! الان لیدر تویی! تو باید بگی ما چیکار کنیم
ات: من....من هیچی نمیدونم!
یونا: آ.ت! تسلیم نشو! الان که نامجون رفته....تو باید راهنماییمون کنی
ات: من...من نمیتونم....من از پسش برنمیام!
بعد گفتن این حرفم سریع از اونجا خارج شدم و رفتم
امکان نداره که....نامجون هم ترکمون کرده باشه
یعنی الان.....همهی مسئولیت ها روی دوش منه؟
خیلی سر در گم بودم
یعنی الان باید من مسئولیت گروه رو ..... قبول کنم؟
خیلی سردرگم بودم
اما شاید....بهتره که....مسئولیتم رو قبول کنم ..... این چیزیه که ..... نامجون ازم خواست
شاید بهتره که.....برگردم. اینطور نیست؟
از چند پارتی خیلی حمایت شد🥰
فیک رو ادامه میدم یه لایک نمیکنی؟ 🥺
۱۳.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.