مآه من ۳
رفتم تو آشپزخونه و دوتا استکا چای که نمیشد گفت استکان قرابهی بود واس خودش بود ریختم، دقیقا،سه ماه دیگه میرفتم توی ۱۸ سال هم کار میکردم هم درس میخوندم چند ماه بود توی یه شرکت به نام رهپویان آرام شریف شرکت بزگ و خوبی بود صاحب شرکت یه مرد ۵۰-۶۰ ساله بود اولش فکر کردم،دلش برام سوخته که،گفته بیا اینجا کار کن آخه کی به کسی که حتا کنکورم نداده،کار میده اونم توی یه شرکت!؟
همه چی خوب بود فقط نگاه های آقای لطفی یا همون لاشی اذیتم میکرد گفتم هیچی نیست ولی
.
رسیدم توی اتاق و نشستم پیش مروا
_خو بنال
_امروز لطفی گفت برم توی اتاقش رفتم،توی اتاق
(گفتم_بله آقای لطفی با مم کاری داشتید
گفت_اره عزیزم یه کار خیلی واجب باهات،داشتم بی بشین
.
تعجب کردم اول که گفت عزیزم بعدشم گفت بشینم از نگاهش اذیت،میشدم میخواستم زودتر از دستش خلاص شم بخاطر همین به حرفش گوش دادم و نشستم )
_چی کارت کرد؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم_مرزززز کثافت بزار حرف بزنم
_خو چته چرا رم میکنی خب بگو چی شد
_(اومد پشتم وایساد و نفس کشید ترسیده بودم اومد کنار دستم نشست و دستای کثیفشو هی میکشید روی رونم
گفت_شنیدم پول میخوای اوممممم،خب من،بحت پول میدم اما به یه شرط تازه بیشترم میدم زبونی روی گوشم کشید ادامه،داد_یه شبو باهام باش)
.
من اشک توی چشمام حلقه زده بود مروا با چشمای قد نعلبکی نگام میکرد
همه چی خوب بود فقط نگاه های آقای لطفی یا همون لاشی اذیتم میکرد گفتم هیچی نیست ولی
.
رسیدم توی اتاق و نشستم پیش مروا
_خو بنال
_امروز لطفی گفت برم توی اتاقش رفتم،توی اتاق
(گفتم_بله آقای لطفی با مم کاری داشتید
گفت_اره عزیزم یه کار خیلی واجب باهات،داشتم بی بشین
.
تعجب کردم اول که گفت عزیزم بعدشم گفت بشینم از نگاهش اذیت،میشدم میخواستم زودتر از دستش خلاص شم بخاطر همین به حرفش گوش دادم و نشستم )
_چی کارت کرد؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم_مرزززز کثافت بزار حرف بزنم
_خو چته چرا رم میکنی خب بگو چی شد
_(اومد پشتم وایساد و نفس کشید ترسیده بودم اومد کنار دستم نشست و دستای کثیفشو هی میکشید روی رونم
گفت_شنیدم پول میخوای اوممممم،خب من،بحت پول میدم اما به یه شرط تازه بیشترم میدم زبونی روی گوشم کشید ادامه،داد_یه شبو باهام باش)
.
من اشک توی چشمام حلقه زده بود مروا با چشمای قد نعلبکی نگام میکرد
۲.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.