پارت 2
پارت 2
ویو یه هفته بعد
جک :سلام ما اومدیم کسی هست ؟
جسی :سلام جک ،سلام سارا خوش اومدین
سارا : سلام قشنگم
ویلیام: بلاخره اومدین اخیششش
این هفته جسی مجبورمون کرد کل عمارت رو تمیز کنیم
جسی :حقتون بود
ویلیام:چراااا ؟
جسی:چون که همیشه کتاب های من رو بدون اجازه برمیدارین
بقیه هم اومدن و سلام دادن
موقع شام
جک :بچه ها میخوام بهتون یه چیزی بگم من و سارا رفتیم کانادا تا با خانواده فیلمینگ که خانواده معتبر و ثروتمندی هستن قرار داد ببندیم
لوکاس :موفق باشید 🙂
جک :ممنون پسرم
ویو امیلیا
بعد از شام رفتم طبقه بالا و خودم رو انداختم روی تخت و به سقف نگاه میکردم و به حرف های جک فکر میکردم خانواده فیلمینگ برام اشنان خیلی زیاد
من از پنج سال پیش مافیا شدم و هیچ کس نمی دونه حتی خانوادم یا مافیا های دیگه همیشه مخفی بودم و دنبال قاتل پدرم میگشتم
دو ماه بعد
ویو امیلیا
رفته بودم خرید پسرا و جسی هم رفته بودن گردش
دیدم از تو خونه صدای گریه سارا میاد سریع رفتم داخل مردی ریش سفید با اومدن تو چشمام نگاه کرد
و بعد با آرومی به جک گفت این دخترته ؟
جک :آره دخترمه ولی باهاش چیکار داری ؟
جان :اگر بزاری دخترت با پسرم ازدواج کنه میزارم
راحت زندگی کنی
سارا :اما...
امیلیا :باشه من با پسرت ازدواج میکنم ولی دست از سر خانوادم بردار همین
جان : خیلی هم عالی پس من و پسرم فردا شب برای خواستگاری میایم
و بعدش جان رفت
جک :ولی دخترم
امیلیا :شما و سارا برای من یک پدر مادر بودین و من هم باید زحمات شما رو جبران کنم 🙂
ویو یه هفته بعد
جک :سلام ما اومدیم کسی هست ؟
جسی :سلام جک ،سلام سارا خوش اومدین
سارا : سلام قشنگم
ویلیام: بلاخره اومدین اخیششش
این هفته جسی مجبورمون کرد کل عمارت رو تمیز کنیم
جسی :حقتون بود
ویلیام:چراااا ؟
جسی:چون که همیشه کتاب های من رو بدون اجازه برمیدارین
بقیه هم اومدن و سلام دادن
موقع شام
جک :بچه ها میخوام بهتون یه چیزی بگم من و سارا رفتیم کانادا تا با خانواده فیلمینگ که خانواده معتبر و ثروتمندی هستن قرار داد ببندیم
لوکاس :موفق باشید 🙂
جک :ممنون پسرم
ویو امیلیا
بعد از شام رفتم طبقه بالا و خودم رو انداختم روی تخت و به سقف نگاه میکردم و به حرف های جک فکر میکردم خانواده فیلمینگ برام اشنان خیلی زیاد
من از پنج سال پیش مافیا شدم و هیچ کس نمی دونه حتی خانوادم یا مافیا های دیگه همیشه مخفی بودم و دنبال قاتل پدرم میگشتم
دو ماه بعد
ویو امیلیا
رفته بودم خرید پسرا و جسی هم رفته بودن گردش
دیدم از تو خونه صدای گریه سارا میاد سریع رفتم داخل مردی ریش سفید با اومدن تو چشمام نگاه کرد
و بعد با آرومی به جک گفت این دخترته ؟
جک :آره دخترمه ولی باهاش چیکار داری ؟
جان :اگر بزاری دخترت با پسرم ازدواج کنه میزارم
راحت زندگی کنی
سارا :اما...
امیلیا :باشه من با پسرت ازدواج میکنم ولی دست از سر خانوادم بردار همین
جان : خیلی هم عالی پس من و پسرم فردا شب برای خواستگاری میایم
و بعدش جان رفت
جک :ولی دخترم
امیلیا :شما و سارا برای من یک پدر مادر بودین و من هم باید زحمات شما رو جبران کنم 🙂
۳۳۵
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.