پارت دوم فیک شاهزاده پاریس ☕🤎
فرداش زود از خواب بیدار شدم رفتم جولی بیدار کردم اون خیلی خسته خوابالو به نظر میرسید
جولی : ا/ت آنقدر زود میخوای بری ؟
ا/ت : امشب مهمونه باید زود آماده بشم چون با قصر خیلی راهه
با جولی حاضر شدیم رفتیم بیرون تا لباس بخریم
وقتی لباس خریدیم برگشتیم خونه اونو پوشیدیم جلو همه چرخی با اون لباس زدم
بابا ا/ت : خیلی بهت میاد دخترم
مامان ا/ت : حالا که توی این لباسی باید خانومانه رفتار کنی
ژوزف : این لباس مناسب ا/ت نیست به سنش نمیخوره پدر اصلا برای چه به مهمونی میبریش
بابا ا/ت : ا/ت بعد مدتی دیگه باید ازدواج کنه چه بهتر که در این مهمونی با ژنرالی آشنا بشه و با اون ازدواج کنه
ا/ت : بابا جون من دوست ندارم ازدواج کنم دوست دارم واسه همیشه پیش شما بمونم
مامان ا/ت : دختر شیطون من زیادی توی این لباس خوشگل شدی
با این حرف مامانم قلبم تیکه تیکه شد چون قراره یه روزی از دستشون بدم
خندیدم گفتم ا/ت : خب امروز روز تولدمه میخوام بهترین روز باشه
جولی خندید
جولی : ا/ت واست کیک درست میکنم قبل از اینکه به مهمونی برین بخوری
بعد یک ساعت نشسته بودیم کیک میخوردیم همه بهم کادو میدادن خیلی خوشحال بودم بلاخره حرکت کردیم سمت قصر وقتی به قصر رسیدیم پر از افراد با لباس های مجلل دخترا خیلی خوشگل بودن کاشکی من هم مثل این دخترا زیبا بودم
بعد از اعلام اسم پدرم وارد شدیم من سمت میزی رفتم که پر از شیرینی میوه های گوناگون بود یه شیرینی برداشتم میخوردم وقتی صدای همون شخصی که اسم پدرم بلند گفت اومد برگشتم
دربان : شاهزاده تهیونگ وارد میشوند
جولی : ا/ت آنقدر زود میخوای بری ؟
ا/ت : امشب مهمونه باید زود آماده بشم چون با قصر خیلی راهه
با جولی حاضر شدیم رفتیم بیرون تا لباس بخریم
وقتی لباس خریدیم برگشتیم خونه اونو پوشیدیم جلو همه چرخی با اون لباس زدم
بابا ا/ت : خیلی بهت میاد دخترم
مامان ا/ت : حالا که توی این لباسی باید خانومانه رفتار کنی
ژوزف : این لباس مناسب ا/ت نیست به سنش نمیخوره پدر اصلا برای چه به مهمونی میبریش
بابا ا/ت : ا/ت بعد مدتی دیگه باید ازدواج کنه چه بهتر که در این مهمونی با ژنرالی آشنا بشه و با اون ازدواج کنه
ا/ت : بابا جون من دوست ندارم ازدواج کنم دوست دارم واسه همیشه پیش شما بمونم
مامان ا/ت : دختر شیطون من زیادی توی این لباس خوشگل شدی
با این حرف مامانم قلبم تیکه تیکه شد چون قراره یه روزی از دستشون بدم
خندیدم گفتم ا/ت : خب امروز روز تولدمه میخوام بهترین روز باشه
جولی خندید
جولی : ا/ت واست کیک درست میکنم قبل از اینکه به مهمونی برین بخوری
بعد یک ساعت نشسته بودیم کیک میخوردیم همه بهم کادو میدادن خیلی خوشحال بودم بلاخره حرکت کردیم سمت قصر وقتی به قصر رسیدیم پر از افراد با لباس های مجلل دخترا خیلی خوشگل بودن کاشکی من هم مثل این دخترا زیبا بودم
بعد از اعلام اسم پدرم وارد شدیم من سمت میزی رفتم که پر از شیرینی میوه های گوناگون بود یه شیرینی برداشتم میخوردم وقتی صدای همون شخصی که اسم پدرم بلند گفت اومد برگشتم
دربان : شاهزاده تهیونگ وارد میشوند
۱۶.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.