☆ دیدار دوباره ؟ ☆
☆ دیدار دوباره ؟ ☆
{ P ۲ }
رفتی شرکت و کار هاتو انجام دادی ، آنقدر سرت شلوغ بود که اصلا نفهمیدی کی ساعت ۵ شد .
* خونه
وارد خونه شدی که سوهی بدو بدو آمد بغلت
سوهی : مامانیییییی
توهم روی زانو هاتو نشستی و بغلش کردی
ا/ت : سوهیا گفتم که انقدر ندو لیز میخوری
سوهی : باشه مامانی
ا/ت : آفرین دختر کوچولوم " لبخند " ، خب بیا بریم لباس برای مهمونی برات انتخاب کنیم باشه ؟
سوهی : بریممممم
باهمدیگر به سمت اتاق سوهی رفتید و تو برای سوهی لباس انتخاب کردی و تنش کردی .
سوهی : بهم میاد مامانی؟
ا/ت : میگه میشه بهت نیاد آخه؟
سوهی : تو چی میخوای بپوشی مامانی ؟
ا/ت : تو بشین یه کم بازی کن منم سریع حاضر میشن باشه ؟
سوهی : باشه
رفتی اتاق خودت ، لباس هاتو عوض کردی و حاضر شدی
* مکان مهمونی
اونجا مکان خیلی بزرگی بود تقریبا ۳۰ یا ۴۰ نفر اونجا بودن توی فکر بودی که پدرت با یه مردی سلام و علیک کرد .
پدرت : سلام ، تبریک میگم تولد دخترته، ایشالا عروسیش
☆ بچه ها " سونگ " همون مرده اس ☆
سونگ : اونم به زودی ، البته الان باهم نامزد هستن
پدرت : به سلامتی باهم عروسی کنن
سونگ : مرسی ، راستی این دخترته ؟
پدرت : اره دخترمه
سونگ : چقدر بزرگ شدی ، الان میگم دخترتم ههم با نامزدش بیاد ، نینا دخترم میای ؟ ، خب آمدن
دخترش دقیقا پشت سرت بود ، موهای بازت رو آروم به عقب زدی و برگشتی تا نینا رو ببینی ولی چیزی که دیدی غیر قابل باور بود .
اون ، اون تهیونگ بود .
سونگ : خبببب ، اینم دخترم و نامزدش
توی شک به شدت بزرگی بودی ، ولی انگار اونم توی شک بود .
نینا : سلام ، آلو؟
ا/ت : ها ؟ ، عا سلام من ا/تم ، هان ا/ت
نینا : منم لی نینا م اینم نامزدم کیم تهیونگه ، او اون دختر کوچولو دخترته ؟ " یه کم لوس "
ا/ت : اره دخترمه ، سوهی
ته : سلام
ا/ت : سلام
سوهی خودشو بیشتر به لباست میچسباند انگار ترسیده بود .
تهیونگ آروم زانو زد و جلوی سوهی وایساد و دستش رو دراز کرد
ته : سلام کوچولو ، من تهیونگم
سوهی یه کوچولو ازت فاصله گرفت و باهاش دست داد .
سوهی : منم سوهی ام ، هان سوهی
ته : چقدر شبیه همید " لبخند ، آروم "
آروم تز روی زانو هاش بلند شد .
تو نفست بالا نمیومد پس سوهی رو به پدرت سپردی و رفتی دستشویی ، داشتی دستاتو میشستم که کسی وارد دست شویی شد ، سرت رو برگردوندی و با تهیونگی مواجه شدی ،
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
20:« لایک ❤️
{ P ۲ }
رفتی شرکت و کار هاتو انجام دادی ، آنقدر سرت شلوغ بود که اصلا نفهمیدی کی ساعت ۵ شد .
* خونه
وارد خونه شدی که سوهی بدو بدو آمد بغلت
سوهی : مامانیییییی
توهم روی زانو هاتو نشستی و بغلش کردی
ا/ت : سوهیا گفتم که انقدر ندو لیز میخوری
سوهی : باشه مامانی
ا/ت : آفرین دختر کوچولوم " لبخند " ، خب بیا بریم لباس برای مهمونی برات انتخاب کنیم باشه ؟
سوهی : بریممممم
باهمدیگر به سمت اتاق سوهی رفتید و تو برای سوهی لباس انتخاب کردی و تنش کردی .
سوهی : بهم میاد مامانی؟
ا/ت : میگه میشه بهت نیاد آخه؟
سوهی : تو چی میخوای بپوشی مامانی ؟
ا/ت : تو بشین یه کم بازی کن منم سریع حاضر میشن باشه ؟
سوهی : باشه
رفتی اتاق خودت ، لباس هاتو عوض کردی و حاضر شدی
* مکان مهمونی
اونجا مکان خیلی بزرگی بود تقریبا ۳۰ یا ۴۰ نفر اونجا بودن توی فکر بودی که پدرت با یه مردی سلام و علیک کرد .
پدرت : سلام ، تبریک میگم تولد دخترته، ایشالا عروسیش
☆ بچه ها " سونگ " همون مرده اس ☆
سونگ : اونم به زودی ، البته الان باهم نامزد هستن
پدرت : به سلامتی باهم عروسی کنن
سونگ : مرسی ، راستی این دخترته ؟
پدرت : اره دخترمه
سونگ : چقدر بزرگ شدی ، الان میگم دخترتم ههم با نامزدش بیاد ، نینا دخترم میای ؟ ، خب آمدن
دخترش دقیقا پشت سرت بود ، موهای بازت رو آروم به عقب زدی و برگشتی تا نینا رو ببینی ولی چیزی که دیدی غیر قابل باور بود .
اون ، اون تهیونگ بود .
سونگ : خبببب ، اینم دخترم و نامزدش
توی شک به شدت بزرگی بودی ، ولی انگار اونم توی شک بود .
نینا : سلام ، آلو؟
ا/ت : ها ؟ ، عا سلام من ا/تم ، هان ا/ت
نینا : منم لی نینا م اینم نامزدم کیم تهیونگه ، او اون دختر کوچولو دخترته ؟ " یه کم لوس "
ا/ت : اره دخترمه ، سوهی
ته : سلام
ا/ت : سلام
سوهی خودشو بیشتر به لباست میچسباند انگار ترسیده بود .
تهیونگ آروم زانو زد و جلوی سوهی وایساد و دستش رو دراز کرد
ته : سلام کوچولو ، من تهیونگم
سوهی یه کوچولو ازت فاصله گرفت و باهاش دست داد .
سوهی : منم سوهی ام ، هان سوهی
ته : چقدر شبیه همید " لبخند ، آروم "
آروم تز روی زانو هاش بلند شد .
تو نفست بالا نمیومد پس سوهی رو به پدرت سپردی و رفتی دستشویی ، داشتی دستاتو میشستم که کسی وارد دست شویی شد ، سرت رو برگردوندی و با تهیونگی مواجه شدی ،
ادامه دارد ...
شرط پارت بعد
20:« لایک ❤️
۱۱.۷k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.