تصادف عشق p2
صبح که بیدار شدم اصلا حوصله شرکت و نداشتم رفتم دستشویی کارای مربوطه و کردم و رفتم پایین برای صبحانه.
سر میز بودیم که پدرم گفت (پدر ا.ت و با پ.ت نشون میدم)
پ.ت : ا.ت دخترم امروز یه جلسه داریم بین شرکای شرکت توهم باید باشی امروز زود برو شرکت . باشه ای گفتم و سمت اتاقم رفتم آماده شدم سمت شرکت راه افتادم
پدرم گفت قراره جلسه بین شرکا باشه این یعنی اون مرده جعون هم هست!!
وارد شرکت شدم رفتم توی اتاقم که در اتاقم به صدا در اومد منشیم بود.
منشی: خانم کیم یه نفر میخواد شمارو ببینه
+ باشه بفرستش داخل
صدای قدم ها محکمی به گوشم میرسید، دو جفت کفش مشکی و خوشگل وارد اتاق شدن از نوک کفش اون فردا تا بالا داشتم نگاه میکردم که دیدم جعونه!!
+ سلام آقای جعون
-سلام خانم کیم
-اومدم بابت تصادف اون روز یه عذر خواهی بکنم
از تو کتش یه پاکت در آورد و گذاشت روی میزم و به سمتم هلش داد
پاکت و برداشتم دیدم توش پوله، نیشخندی زدم و گفتم
+ مرسی جعون من نیازی به این پول ندارم شاید بتونید برام بعدا یه جور دیگه ای جبران کنین
و بعد پاکت و به سمتش گرفتم
-پس باشه بعدا هر جا که به کمک من نیاز داشتید من درخدمتم
+حتما
-اگه کاری ندارید من از خدمتتون مرخص بشم
+خواهش میکنم
-توی جلسه میبنمتون خانم کیم
و بعد از اتاق رفت بیرون. تا در اتاق و بست دستم و بردم لای موهام خیلی کلافه بودم … دختره ی روانی این چه مدل حرف زدن بود اخه وایییییی دارم دیوانه میشم خدااااا
چرا قلبم آنقدر تند میزد وای خدای مننننن دختره دیوانه تو مثلا عاشقشی
واییییی(اینا و به خودش میگه)
راوی ویو.
ا.ت هرجوری بود کاراش و تموم کرد رفت سمت اتاق جلسه وارد که شد جعون و دید به همه سلام داد و نشست،صندلیش درست بغل جعون بود. آقای کیم وارد اتاق شد و جلسه و شروع کرد
ا.ت ویو.
تو کل جلسه از این که بغل اون نشسته بودم قلبم تند تند میزد میتونستم نگاه های سنگینش و روی خودم حس کنم .
همینجور توی افکار خودم بودم که جلسه تموم شد رفتم دفتر و شروع کردم به انجام دادن کارهام.
دوماه بعد:
تو این دوماه خیلی جعون و میبینم، حال پدرمم اصلا خوب نیست.
توی اتاقم بودم که اجوما اومد داخل
اجوما: خانم ارباب کارتون دارن
+باشه الان میام
اجوما رفت بیرون منم پشت سرش رفتم توی اتاق پدرم
+پدر با من کاری داشتین؟
پ.ت : اره بیا بشین
رفتم نشستم روی مبلی که توی اتاق پدرم بود
پ.ت: ا.ت میدونی که من این چند وقت اصلا وضعیت خوبی ندارم معلوم نیست تا کی زنده بمونم برای همین میخوام تو ازدواج کنی و ریاست شرکت و به دست بگیری
با هر کلمه ای که میگفت بیشتر بغض میکردم وقتی گفت باید ازدواج کنم خیلی شوکه شدم من تازه چند هفتست که پا تو بیست و پنج سالگی گذاشتم!!
بدون هیچ حرفی همون جور که داشتم گریه میکردم رفتم تو حیاط عمارت گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به هانا
@ سلام مرغ قشنگم
+هاناااااا(گریه)
@چیشده چرا داری گریه میکنی؟
+(همه چیزو براش تعریف کردم)
@بیا اینجا به دخترا هم میگم بیان باهم یه فکری میکنیم
+هق..باشه الان میام..
رفتم سمت خونه هانا
وقتی رفتم داخل دخترا سمتم حمله کردن بردنم توی اتاق هانا رفتم رو تخت هانا دراز کشیم و گریه میکردم
(علامت مینجی٪ علامت سوهی &)
٪ یه ایده ای دارم
@ چی
٪ یادتونه ا.ت گفت رو یکی به اسم جعون کراش زده؟
@ & اره
٪ حالا هانا یادته گفتی اون جعون ازت خواست یه قرار آشنایی با ا.ت براش درست کنی و تو یارو شستی گذاشتی کنار؟
@ وای اره یادمههه
& نکنه منظورت اینه که این دوتا باهم ازدواج کنن؟
٪ (لبخندی میزنی به معنی اره)
+ حتی فکرش رو هم نکنین!!
برم به یارو بگم سلام بیا باهم ازدواج کنیم اونم بگه باشه ؟ مگه شماها عقل ندارین ؟
@ خب به پدرت بگو من از یه نفر خوشم میاد و میخوام با اون ازدواج کنم ولی نه به این زودیا
& من موافقم
٪منم. توچی ا.ت؟
+ یعنی به کوک اعتراف کنم؟
٪ & @: اره
+ نمیتونممممممم من خجالت میکشمممم
@ من برات انجامش میدم
@دخترا دست و پاهاش بگیرین دهنشم ببندین
کوک ویو.
رو مبل نوشته بودم که هانا دوست ا.ت زنگ زد جواب دادم
@ سلام مستر جعون
-سلام خانم لی
@ میرم سر اصل مطلب. یادته گفتی با ا.ت یه قرار ملاقات بزارم برات ؟
-اره
@انجامش دادم
-جون من؟(با ذوق سگی)
@اره . فردا تو کافه…..(خودتون یه اسمی بزارید)
-باشه ممنون
داشتم از ذوق میترکیدمممممممم
ا.ت ویو .
+ د هانا این چه گ.هی بود خوردی؟
@ بد کردم نجاتت دادم؟
.
.
.
.
.
میدونم این پارت چرت بود اما امیدوارم خوشتون اومده باشه🎀🎧
لایک ۵
کامنت ۵
سر میز بودیم که پدرم گفت (پدر ا.ت و با پ.ت نشون میدم)
پ.ت : ا.ت دخترم امروز یه جلسه داریم بین شرکای شرکت توهم باید باشی امروز زود برو شرکت . باشه ای گفتم و سمت اتاقم رفتم آماده شدم سمت شرکت راه افتادم
پدرم گفت قراره جلسه بین شرکا باشه این یعنی اون مرده جعون هم هست!!
وارد شرکت شدم رفتم توی اتاقم که در اتاقم به صدا در اومد منشیم بود.
منشی: خانم کیم یه نفر میخواد شمارو ببینه
+ باشه بفرستش داخل
صدای قدم ها محکمی به گوشم میرسید، دو جفت کفش مشکی و خوشگل وارد اتاق شدن از نوک کفش اون فردا تا بالا داشتم نگاه میکردم که دیدم جعونه!!
+ سلام آقای جعون
-سلام خانم کیم
-اومدم بابت تصادف اون روز یه عذر خواهی بکنم
از تو کتش یه پاکت در آورد و گذاشت روی میزم و به سمتم هلش داد
پاکت و برداشتم دیدم توش پوله، نیشخندی زدم و گفتم
+ مرسی جعون من نیازی به این پول ندارم شاید بتونید برام بعدا یه جور دیگه ای جبران کنین
و بعد پاکت و به سمتش گرفتم
-پس باشه بعدا هر جا که به کمک من نیاز داشتید من درخدمتم
+حتما
-اگه کاری ندارید من از خدمتتون مرخص بشم
+خواهش میکنم
-توی جلسه میبنمتون خانم کیم
و بعد از اتاق رفت بیرون. تا در اتاق و بست دستم و بردم لای موهام خیلی کلافه بودم … دختره ی روانی این چه مدل حرف زدن بود اخه وایییییی دارم دیوانه میشم خدااااا
چرا قلبم آنقدر تند میزد وای خدای مننننن دختره دیوانه تو مثلا عاشقشی
واییییی(اینا و به خودش میگه)
راوی ویو.
ا.ت هرجوری بود کاراش و تموم کرد رفت سمت اتاق جلسه وارد که شد جعون و دید به همه سلام داد و نشست،صندلیش درست بغل جعون بود. آقای کیم وارد اتاق شد و جلسه و شروع کرد
ا.ت ویو.
تو کل جلسه از این که بغل اون نشسته بودم قلبم تند تند میزد میتونستم نگاه های سنگینش و روی خودم حس کنم .
همینجور توی افکار خودم بودم که جلسه تموم شد رفتم دفتر و شروع کردم به انجام دادن کارهام.
دوماه بعد:
تو این دوماه خیلی جعون و میبینم، حال پدرمم اصلا خوب نیست.
توی اتاقم بودم که اجوما اومد داخل
اجوما: خانم ارباب کارتون دارن
+باشه الان میام
اجوما رفت بیرون منم پشت سرش رفتم توی اتاق پدرم
+پدر با من کاری داشتین؟
پ.ت : اره بیا بشین
رفتم نشستم روی مبلی که توی اتاق پدرم بود
پ.ت: ا.ت میدونی که من این چند وقت اصلا وضعیت خوبی ندارم معلوم نیست تا کی زنده بمونم برای همین میخوام تو ازدواج کنی و ریاست شرکت و به دست بگیری
با هر کلمه ای که میگفت بیشتر بغض میکردم وقتی گفت باید ازدواج کنم خیلی شوکه شدم من تازه چند هفتست که پا تو بیست و پنج سالگی گذاشتم!!
بدون هیچ حرفی همون جور که داشتم گریه میکردم رفتم تو حیاط عمارت گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به هانا
@ سلام مرغ قشنگم
+هاناااااا(گریه)
@چیشده چرا داری گریه میکنی؟
+(همه چیزو براش تعریف کردم)
@بیا اینجا به دخترا هم میگم بیان باهم یه فکری میکنیم
+هق..باشه الان میام..
رفتم سمت خونه هانا
وقتی رفتم داخل دخترا سمتم حمله کردن بردنم توی اتاق هانا رفتم رو تخت هانا دراز کشیم و گریه میکردم
(علامت مینجی٪ علامت سوهی &)
٪ یه ایده ای دارم
@ چی
٪ یادتونه ا.ت گفت رو یکی به اسم جعون کراش زده؟
@ & اره
٪ حالا هانا یادته گفتی اون جعون ازت خواست یه قرار آشنایی با ا.ت براش درست کنی و تو یارو شستی گذاشتی کنار؟
@ وای اره یادمههه
& نکنه منظورت اینه که این دوتا باهم ازدواج کنن؟
٪ (لبخندی میزنی به معنی اره)
+ حتی فکرش رو هم نکنین!!
برم به یارو بگم سلام بیا باهم ازدواج کنیم اونم بگه باشه ؟ مگه شماها عقل ندارین ؟
@ خب به پدرت بگو من از یه نفر خوشم میاد و میخوام با اون ازدواج کنم ولی نه به این زودیا
& من موافقم
٪منم. توچی ا.ت؟
+ یعنی به کوک اعتراف کنم؟
٪ & @: اره
+ نمیتونممممممم من خجالت میکشمممم
@ من برات انجامش میدم
@دخترا دست و پاهاش بگیرین دهنشم ببندین
کوک ویو.
رو مبل نوشته بودم که هانا دوست ا.ت زنگ زد جواب دادم
@ سلام مستر جعون
-سلام خانم لی
@ میرم سر اصل مطلب. یادته گفتی با ا.ت یه قرار ملاقات بزارم برات ؟
-اره
@انجامش دادم
-جون من؟(با ذوق سگی)
@اره . فردا تو کافه…..(خودتون یه اسمی بزارید)
-باشه ممنون
داشتم از ذوق میترکیدمممممممم
ا.ت ویو .
+ د هانا این چه گ.هی بود خوردی؟
@ بد کردم نجاتت دادم؟
.
.
.
.
.
میدونم این پارت چرت بود اما امیدوارم خوشتون اومده باشه🎀🎧
لایک ۵
کامنت ۵
۴.۹k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.